وقتی حرفی برای گفتن ندارید سکوت پیشه کنید
Rolf Dobelli مترجم: محمدرضا معادیخواه بخش بیستم تمایل به مهملبافی ۱ وقتی خبرنگاری از دختر شایسته کارولینای جنوبی که تازه از دبیرستان فارغالتحصیل شده بود پرسید چرا یک پنجم آمریکاییها نمیتوانند مکان کشورشان را روی نقشه زمین نشان دهند۲ ، او در مقابل دوربینها درعین ناباوری اینطور پاسخ داد: «شخصا فکر میکنم آمریکاییها نمیتوانند این کار را انجام دهند چون مردمی خارج از کشور ما هستند که نقشه ندارند و همینطور فکر میکنم که سیستم آموزش ما شبیه چیزی است که در آفریقای جنوبی، عراق و جاهایی مشابه آن وجود دارد و باور دارم که آموزش ما در ایالات متحده باید به ایالات متحده کمک کند، باید به آفریقای جنوبی کمک کند، باید به عراق و همینطور به کشورهای آسیایی کمک کند تا ما بتوانیم آیندهمان را بسازیم.
Rolf Dobelli مترجم: محمدرضا معادیخواه بخش بیستم تمایل به مهملبافی ۱ وقتی خبرنگاری از دختر شایسته کارولینای جنوبی که تازه از دبیرستان فارغالتحصیل شده بود پرسید چرا یک پنجم آمریکاییها نمیتوانند مکان کشورشان را روی نقشه زمین نشان دهند۲ ، او در مقابل دوربینها درعین ناباوری اینطور پاسخ داد: «شخصا فکر میکنم آمریکاییها نمیتوانند این کار را انجام دهند چون مردمی خارج از کشور ما هستند که نقشه ندارند و همینطور فکر میکنم که سیستم آموزش ما شبیه چیزی است که در آفریقای جنوبی، عراق و جاهایی مشابه آن وجود دارد و باور دارم که آموزش ما در ایالات متحده باید به ایالات متحده کمک کند، باید به آفریقای جنوبی کمک کند، باید به عراق و همینطور به کشورهای آسیایی کمک کند تا ما بتوانیم آیندهمان را بسازیم.» ویدئوی این صحنه بهطور گستردهای در اینترنت دستبهدست چرخید.
فاجعه بودن چنین اظهار نظری را شما هم قبول دارید، اما زمانتان را با گوش سپردن به یک ملکه زیبایی هدر نمیدهید. قبول، اما نظرتان راجع به این جملات چیست؟
«قلب استراتژی رهبری سازمان را چنین میتوان برشمرد: در دست داشتن مدل. مدلی که بر اساس تعهد نسبت به ارتقا و توسعه مهارتهای فردی استوار است. در قالب این مدل، با کارکنان باید درباره مهارتهایشان و تقویت آنها صحبت کرد. کلام آخر آنکه هیچ ابزاری برای تشویق و ترغیب افراد در جهت توسعه مهارتهای فردی بهتر از آن نیست که مدیران و رهبران، مجدانه این خواسته را دنبال کنند و به آن متعهد باشند.» این پاراگراف، ترجمه پاراگراف انتهایی فصلی از یک کتاب پرفروش مدیریتی است که پس از بیست سال تبدیل به یکی از کتابهای کلاسیک مدیریت شده و در کشورمان به عنوان منبع یکی از دروس پرطرفدار مدیریت توسط اساتید معرفی میشود. کتاب از کتابهای واقعا موفق بوده و بیش از ۲۰ بار تجدید چاپ شدهاست.
هر دوی این نقل قولها یک پدیده واحد را پیش چشم ما مینشانند. تمایل به بیان مهملات. در این پدیده، جملات مطنطن، حجاب ایدهها و افکار خام و قوام نیافته ما میشوند و شاید فهم ناتمام ما از یک متن یا مفهوم را کادوپیچ میکنند و حتی بر تنپروری روشنفکرمآبانه ما پرده میکشند. برخی اوقات چنین حربهای کار میکند و گاه هم نه. برای یک ملکه زیبایی استراتژی گلآلود کردن آب کار نمیکند. اما برای یک کتاب پر طمطراق احتمال موفقیت وجود دارد. هر چه فصاحت جملات گلآلودکننده بیشتر باشد، ما راحتتر در دام آن گرفتار خواهیم شد و چنانچه با «سوگیری قدرت»۳ درآمیزد بهشدت خطرناکتر هم میشود. چرا که در این صورت ما حرف را بدون محک و پرسش و به اصطلاح دربست میپذیریم.
من هم به عنوان نویسنده، در موقعیتهای مختلفی در دام مهملات افتادهام. هنگام جوانی مجذوب ژاک دریدا بودم. میتوانم بگویم که کتابهایش را عمیقا خوانده بودم، اما باز هم چیز زیادی نمیفهمیدم. در عوض، نوشتههای او رنگ و بوی اسرارآمیزی داشت و همین تجربه مرا به این سمت سوق داد که پایاننامه دکترایام را در فلسفه بنویسم. حالا که به گذشته نگاه میکنم میبینم هر دو آنها پرگوییهای بیهودهای هستند. هم آثار دریدا و هم پایاننامه من. بیتوجهی من باعث شد تا تبدیل به یک واگن از یک ماشیندودی شوم.
[من مترجم هم تا زمانی که به بهانهای مجبور به مقایسه ترجمه کتابی مشهور با متن اصلی آن به زبان انگلیسی نشده بودم، به اینکه جملات بالا میتوانند ترجمهای اشتباه باشند توجهی نکرده بودم. شاید هیچیک از هزاران خواننده آن هم این دقت را نکردهاند. ترجمه روان و خوب متن، که در حوزه مدیریت قابل قبولترین ترجمه بهحساب میآید، اولین چیزی است که آدم را غافل میکند و بعد هم بالأخره خیلی بعید است که کتابی که بیست بار تجدید چاپ میشود و سازمانی معتبر آن را چاپ میکند و اساتید بنام معرفیاش میکنند دچار اشتباهی فاحش شود، اما ترجمه صحیح جملات پایانی کتابی که در بالا اشاره شد، این طور است:
«استراتژی اصلی رهبری سازمانی خیلی ساده است: سرمشق (مدل) باشید. به «قابلیتهای شخصی» خود متعهد باشید. «صحبتکردن» درباره «قابلیتهای شخصی» شاید به نحوی به باز شدن ذهن افراد در ارتباط با آنها بینجامد، اما «عمل» همواره صدایی رساتر از کلمات دارد. برای آنکه دیگران را در راه جستوجوی قابلیتهای شخصی خودشان برانگیزید، هیچ چیزی نیرومندتر از این نیست که خودتان بهعنوان رهبر سازمان در جستوجوی خود جدی، کوشا و ثابتقدم باشید.»]
مهملبافی بهویژه در گزارشهای ورزشی خیلی رایج است. مصاحبهکننده هیجانزده، بازیکنی به همان اندازه هیجانزده را ترغیب میکند که بخشهای مختلف بازی را موشکافی کند و همه بازیکنان تمایل دارند که بگویند: «ما باختیم. به همین سادگی.» اما مجری برنامه باید زمان برنامهاش را پر کند و به نظر بهترین روش این است که شروع کند به تند تند حرف زدن و بعد وادار کردن بازیکنان یا مربیان مهمان تا با صحبتهای او همراه شوند. در اینجا تند تند حرف زدن حجاب بیمحتوایی میشود. این پدیده در قلمروی کارهای دانشگاهی هم ریشه دوانده است. در مقیاسی کوچکتر این موضوع در حوزه تجارت هم صدق میکند. هر چه یک بنگاه اقتصادی بیپولتر باشد، حرفهای مدیرعامل آن هم دهنپرکنتر خواهد بود. موضوع در پرگویی متوقف نمیشود و دامنهاش به بیشفعالیهایی کشیده میشود که برای لاپوشانی اوضاع سخت طراحی شدهاند. استثنای قابل احترام این پدیده جک ولش است. مدیرعامل سابق جنرال الکتریک. او یکبار در مصاحبهای به این نکته اشارهکرد که: «شما نمیدانید که چقدر سخت است آدم صاف و ساده باشد. مردم از اینکه سادهلوح بهنظر برسند میترسند اما درحقیقت عکس موضوع صادق است.» نتیجه اینکه صحبتهای ما آینه ذهن ما هستند. افکار روشن، خود را در عبارات روشن نشان میدهند، همانطور که ایدههای مبهم به سخنان طولانی و بیهوده منتقل میشوند. معضل این است که در اغلب اوقات ما در مضیقه افکاری روشن هستیم. دنیا پیچیده و غامض است و فهم حتی جنبههایی از آن نیاز به تلاش ذهنی درخوری دارد. تا زمانی که چنین تجلی میمونی را تجربه نکردهاید از این جمله مارک تواین پیروی کنید که: «اگر حرفی برای گفتن ندارید، چیزی نگویید.» بیپیرایگی قله سلوکی طولانی و جدی است، نه نقطه شروع آن.
پاورقی:
-۱ Twaddle Tendency
-۳ Authority Bias
ارسال نظر