مدیریت تیم و انگیزه بخشی به کارمندان
یکی از عوامل رشد نیروی انسانی، تشویق آنها برای نوآوری و کارآفرینی است. بهترین مدیران، کسانی هستند که از خطر استقبال میکنند و کارمندان خود را مدام به فکر وامیدارند تا نوآوری داشته باشند و تجارت را افزایش دهند. بیشتر محیطهای صنفی مایلند عقاید خلاقانه را پیش از آنکه حتی فرصتی برای ارزیابی آنها داشته باشند، رد کنند. اگر میخواهید همچنان نقش برنده را در بازار ایفا کنید و در عین حال موجب ارتقای کارکنان خود شوید، از تمام افراد خود بخواهید ده تا پانزده درصد وقت خود را صرف پیشبرد عقاید نو یا کار روی چیزی بیش از شغل رومزهشان بکنند.
یکی از عوامل رشد نیروی انسانی، تشویق آنها برای نوآوری و کارآفرینی است. بهترین مدیران، کسانی هستند که از خطر استقبال میکنند و کارمندان خود را مدام به فکر وامیدارند تا نوآوری داشته باشند و تجارت را افزایش دهند. بیشتر محیطهای صنفی مایلند عقاید خلاقانه را پیش از آنکه حتی فرصتی برای ارزیابی آنها داشته باشند، رد کنند. اگر میخواهید همچنان نقش برنده را در بازار ایفا کنید و در عین حال موجب ارتقای کارکنان خود شوید، از تمام افراد خود بخواهید ده تا پانزده درصد وقت خود را صرف پیشبرد عقاید نو یا کار روی چیزی بیش از شغل رومزهشان بکنند. توانایی ارتقای دائم
یکی از متداولترین دامهایی که مدیران در آن میافتند، همان چیزی است که من «نحوه همیشگی حل مشکلات» مینامم. با توجه به رشد روزافزون تجارت، مدیران به قدری مشغول پاسخگویی به شرایط هر روزه کار هستند که از اندیشیدن بازمیمانند. آنها گاه نمیتوانند به عقب برگردند و از خود این سوالات را بپرسند:
- گروه من چگونه کار میکند و برای بهتر شدن چه کاری از دستمان برمیآید؟
- بازار اطراف ما چطور تغییر میکند و به چه قابلیتهایی نیاز داریم تا در آینده به موفقیت برسیم؟
- چطور میتوانیم این قابلیتها را بهوجود آوردیم؛ درحالیکه همچنان توجهمان کاملا معطوف فرصتهای کنونی است؟
با یک حساب سرانگشتی، دستکم پنج درصد از تمام منابع شما باید برای «کسبوکار» آماده باشد.
برای آنکه کارمندان پرانرژی باشند، باید کاملا این ۶ مورد را بپذیرند:
- وظایفی چالشبرانگیز بر عهده من گذاشته شده است که فرصت یادگیری و رشد را برای من فراهم میکند.
- من در حین انجام وظایفم، مدام تعلیم میبینم و بازدهی دارم.
- مدیرم به من کمک میکند تا نقاط قوتم را بشناسم و آنها را بیشتر تقویت کنم.
- فرهنگ ما به شدت بر کارآفرینی و نوآوری تاکید دارد.
- سازمان ما همواره میکوشد قابلیتهای خود را بهطور همهجانبه ارتقا دهد و به نتایجی درخور توجه دست یابد.
- از من انتظار دارند ایدههای نو را در نظر داشته باشم و بتوانم کارآمدی و سودآوری را بهبود بخشم.
آگاهی از خواستههای کارکنان، یک نقطه قوت است. اگر این آگاهی را از زمره وظایف خود بدانید، به این نقطه قوت دست یافتهاید.
مطرح سازید و ارتباط ایجاد کنید
وقتی تکلیفی را تعیین میکنید، به افراد موردنظر بگویید که چرا آن تکلیف برایشان مناسب است. اگر آن وظیفه به آنها کمک میکند تا به هدفشان دست یابند، به آنها بگویید (نقش)، اگر آنها را به چالش وامیدارد و تجربههای نو کسب میکنند (پیشرفت) باز هم به آنها بگویید. اگر با هدف و ارزشهایشان سازگار است، به یادشان آورید. زیانبارترین فرضیه درباره ارتباطات چیست: انسانها این قدرت را دارند که بدانند چه چیز برایشان مناسب است و وقتی فرصتهای رشد را میبینند، آنها را از دست میدهند.
واقعیت کاملا خلاف این باور است. اگر شما از انسانها انتظار دارید که حدس بزنند و دو را کنار دو قرار دهند، به هیچ وجه چنین کاری نمیکنند، من نمیخواهم بگویم که انسانها اصولا به اندازه کافی باهوش نیستند، میخواهم بگویم آنچه برای شما بدیهی است، برای آنها نیست؛ پس بیهوده نخواهد بود اگر آنچه بدیهی است، برجسته سازید و به دیگران مرتبطش کنید و به صدای بلند آن را اعلام کنید، اگر یک دقیقه گفتوگو به شما اطمینان میدهد که در جای درست قرار گرفتهاید، آن را به بخت و اقبال حواله نکنید.
چه چیزی تاثیر ندارد
متاسفانه، بسیاری از مدیران به جای آنکه بکوشند نیازهای کارمندان را دریابند، از فنون رایج دیگری برای برانگیختن کارکنان خود سود میجویند و خط بطلانی میکشند بر نوآوریهای قابل اجرایی که هدف اولیهشان خوب بوده، اما درست درک نشدهاند. در اینجا مروری داریم بر آنچه تاثیری ندارد: خودتان را جای آنها بگذارید: بیشتر مدیران درباره چیزهایی میاندیشند که به آنها انگیزه میدهد و بعد تصور میکنند که همان انگیزهها دیگران را نیز به حرکت وامیدارد. نظیر مدیری که به پول اهمیت میدهد و به احتمال زیاد این تصور اشتباه را دارد که این مساله در مورد زیردستانش نیز صادق است. من افراد بسیاری را میشناسم که معتقدند مادامی که پول کافی میگیرند، به هیچ عامل دیگری در کار خود اهمیت نمیدهند، آنها بهعنوان افرادی بالغ معتقدند که انسانها باید بتوانند از خودشان مراقبت کنند و مادامی که درآمدشان خوب است از هیچ چیز دیگری هم گله نمیکنند؛ هیچ زحمتی به خود نمیدهند تا بفهمند که هر کدام از زیردستانشان چطور انگیزه پیدا میکند و در نتیجه از اجرای کار به بهترین شیوه ممکن نیز عاجزند؛ در حقیقت، پاداشهای مالی که آنها به زیردستان خود میدهند، عملا به هدر میرود. گفتوگوهایی ساده و گفتمان منظم میتواند از چنین توهمی جلوگیری کند.
حرفهای تشویقآمیز و انگیزهدهنده: رهبران پرجاذبه که استعداد سخنوری هم دارند، مایلند از این توانایی بهطور گسترده استفاده کنند؛ در نهایت، هر فرد بهواسطه علاقه شخصی بر سر شوق میآید و تاثیر حرفهای انگیزهدهنده زودگذر است.
پول: همانطور که پیش از این گفتیم، وقتی خروارها پول به افراد بدهید، یقینا آنها را همیشه سر کار نگه میدارید. اگر شما برای جبران تلاش افرادتان حدنصابی را در نظر نگیرید، نمیتوانید استعدادی برتر را جذب یا حفظ کنید. اما پول فقط انرژی عقلانی را به کار میاندازد و توانایی آزاد کردن انرژی عاطفی را ندارد. وقتی از یکی از دوستان کارآفرینم پرسیدم که چرا موقعیت فوقالعادهای را در سازمانی بزرگ رها کرده است تا برای خودش کسبوکاری راه بیندازد، بیمعطلی جواب داد: «من از کار برای آدمهای احمق خسته شده بودم. دیگر هیچ وقت دلم نمیخواهد در یک چنین شرکت بزرگی کار کنم.» از او خواستم دلیل این احساسش را برایم توضیح دهد و او گفت: «به نظر میرسید بیشتر رئیسانی که من برایشان کار میکردم فقط به یک چیز میپرداختند: رضایت نفس خودشان، نه تنها به ندرت به خودشان زحمت میدادند تا نیاز مرا بفهمند، بلکه نیازهای نفس خودشان را نیز بالاتر از نیازهای کاری قرار میدادند.»
منبع:کتاب رئیسان، رهبران، شما کدامید؟
ترجمه: فرزانه قوجلو
انتشارات گرایش تازه
ارسال نظر