نویسنده: rolf dobelli مترجم: محمدرضا معادیخواه بخش: یازدهم زندگی کلاف سر در گمی است. فکرش را بکنید که یک موجود فضایی نامرئی با یک دفتر دنبال شما راه بیفتد و هر کاری را که می‌کنید، فکری که در سر دارید یا آرزوها و رویاهایی را که در خیالتان می‌پردازید، همه را ثبت کند. خلاصه گزارش آنچه او ثبت می‌کند چیزهایی شبیه به این خواهد بود.
«خوردن قهوه با دوقاشق شکر»، «چسباندن یادداشتی به دیوار همراه با قولی مردانه برای انجام یک کار»، «پیدا کردن یک موی سفید و کندن آن» و موارد دیگری از این دست. معمولا تلاش ما این است که این کلاف سر درگم را در قالب داستانی تمیز و شسته و رفته به هم ببافیم. انگیزه‌مان هم از این کار رسیدن به الگویی است که بتوان آن را دنبال کرد. خیلی‌ها رسیدن به این قواعد راهنما را «معنای زندگی» می‌دانند و اگر داستان سال‌ها جلو برود، کم‌کم‌ به مرجعی تحت عنوان «هویت» تبدیل خواهدشد. رمان‌نویس مشهور سوئیسی، ماکس فریش، معتقد است که «داستان‌هایمان را هم مثل لباس‌های مختلف امتحان می‌کنیم.»
همین ماجرا را البته بر سر تاریخ جهان هم در می‌آوریم و جزئیات را در قالب یک داستان واحد سر و شکل می‌دهیم و ناگهان چیزهایی را «درک» می‌کنیم. مثلا اینکه توافق ورسای۱ چه‌طور زمینه‌ساز جنگ جهانی دوم شد یا اینکه چرا سیاست پولی گل و گشاد گرین‌اسپن۲ زمینه ورشکستگی لمن برادرز۳ را فراهم کرد. یا چرا هری پاتر به یک رمان پرفروش بدل شد. در این دست موضوعات صحبت از «درک» است درحالی‌که ما آن‌طور که از معنای «درک» کردن و «استنباط» بر می‌آید عمل نمی‌کنیم و [بر عکس] یک معنی و مفهوم را بعد از رخ‌دادن یکسری اتفاق به آنها تحمیل می‌کنیم. داستان‌ها موجوداتی دوپهلو هستند. آنها واقعیت را ساده می‌سازند و تحریفش می‌کنند و چیزهایی را که با آنها جور در نمی‌آیند دور می‌ریزند. با این همه ظاهرا بدون آنها کاری از پیش نمی‌بریم و «چرا»ها مبهم می‌مانند. روشن است که مردم پیش از آنکه برای توضیح سازوکار جهان به‌صورت علمی فکر کنند، داستان‌سرایی کرده‌اند و اساطیر قبل از فلسفه پا به دنیای آنها گذاشته و نتیجه این موضوع جانبداری حاصل از داستان‌سرایی شده‌است.
داستان‌سرایی در رسانه غوغا می‌کند. به‌عنوان نمونه ماشینی به‌طور اتفاقی درست زمانی که سازه یک پل فرو می‌ریزد در حال عبور از آن بوده ‌است. فردای این اتفاق در روزنامه‌ها چه خواهیم خواند؟ احتمالا حکایت راننده‌ای نگون‌بخت را که از چه نقطه‌ای عازم چه محل دیگری بوده است و زندگینامه‌ای از او که کجا به‌دنیا آمده و گذران زندگی‌اش از چه کاری بوده‌است. احیانا اگر جان به‌در برده‌باشد مصاحبه‌ای هم خواهیم خواند که طی آن حس‌اش را هنگام سقوط پل بیان کرده‌است. لاطائلاتی که هیچ کدام دلیل اصلی حادثه را توضیح نمی‌دهند. از شجره‌نامه راننده که بگذریم موضوع سازه یک پل است: نقطه آسیب‌پذیری‌اش کجا بوده است؟ آیا دچار فرسودگی شده یا آنکه تخریب شده است؟ چه‌چیز موجب تخریب بوده است؟ آیا نوع طراحی به‌خصوصی که در آن استفاده شده‌است سبب تخریب بوده و اگر این‌طور است چه سازه‌های دیگری از این طراحی استفاده کرده‌اند؟ اما مساله اصلی با این دست سوالات این است که باوجود مهم بودن رشته‌های خوبی برای به هم بافتن یک افسانه نیستند. داستان‌ها جاذبه دارند و جزئیات انتزاعی دافعه. در نتیجه قسمت‌های سرگرم‌کننده و داستان‌های پشت‌پرده بر داده‌های مرتبط با موضوع ترجیح داده می‌شوند.
این دو داستان از رمان‌نویس انگلیسی، ‌ای. ام. فارستر را ببینید. کدامشان بیشتر به‌یاد شما می‌مانند: ۱)شاه مرد. ملکه مرد.
۲) شاه مرد و ملکه از داغ او جان داد. اغلب مردم روایت دوم را بهتر به‌خاطر می‌آورند. در این روایت با دو مرگ که یکی پس از دیگری رخ داده‌اند روبه‌رو نیستیم. این دو مرگ به شکلی احساسی به‌هم مربوط شده‌اند. داستان اول یک گزارش داده‌محور است، درحالی‌که داستان دوم «معنا»دار است. با توجه به نظریه اطلاعات باید اولی را ترجیح دهیم چون خلاصه‌تر است. اما مغز ما این‌طور عمل نمی‌کند.
گذشته از رسانه‌ها، تبلیغات‌چی‌ها هم یادگرفته‌اند تا در این موضوع سرمایه‌گذاری کنند.
به‌جای آنکه روی منافع یک محصول متمرکز شوند، داستانی در موردش می‌سازند. اگر بخواهیم منطقی صحبت کنیم، روایت نامربوط است، اما شما نمی‌توانید در مقابلش مقاومت کنید. از داستان‌های زندگی خودمان گرفته تا وقایع جهانی ما همه را در قالب داستان‌هایی معنادار می‌ریزیم. با این کار واقعیت را تحریف می‌کنیم و کیفیت تصمیم‌هایمان را خراب می‌کنیم. با این حال می‌توان برای آن چاره‌هایی هم اندیشید. هر‌گاه با داستانی مواجه می‌شوید از خودتان سوال کنید که داستان پیش روی‌تان قرار است چه چیزهایی را پنهان کند؟ [اگر یادتان باشد در بخشی که توضیح دادیم چرا باید دفتر روزنوشت داشت پیشنهاد کردیم سراغ روزنامه‌های قدیمی بروید.] کار دیگری که می‌توانید بکنید همین است. با این کار خواهید دید وقایعی را که امروز ما به هم ربطشان می‌دهیم در آن روزگار چندان به‌هم ربط نداشته‌اند. برای آنکه از تاثیر داستان‌سرایی تجربه دیگری داشته باشید به روزنوشت‌ها و یادداشت‌های خودتان رجوع کنید. خواهید دید که زندگی‌تان تا امروز یک پیکان راهنما را دنبال نکرده است، بلکه رشته‌ای از تجربه‌ها و وقایع نامرتبط و برنامه‌ریزی‌نشده بوده‌است.
هر وقت داستانی شنیدید از خودتان بپرسید که داستان‌سرا کیست و قصدش از این داستان چیست؟ و چه چیزی را می‌خواهد لاپوشانی کند. قسمت‌های حذف شده هم البته می‌توانند به اصل موضوع مربوط نباشند، اما با این‌کار این شانس برای شما هست که بخش‌های مربوط‌تری را نسبت به آنچه در داستان جای گرفته‌اند، بیابید.
مشکل اصلی داستان‌سرایی این است که [می‌تواند] به‌ما حس نادرستی از «درک و فهم» موضوع را القا می‌کند که در نتیجه آن باعث می‌شود تا بیش از آنچه باید ریسک بپذیریم و ما را برانگیزد تا قدم روی لایه‌های نازک یخ بگذاریم.
پاورقی:
۱- Treaty of Versailles
۲- Greenspan
۳- Lehman Brothers