سریما نازاریان

پاسخ مطالعه موردی هفته گذشته

در مورد کاوی هفته پیش داستان یک ایرلندی به نام جان مطرح شد که با مساله انتخاب میان ماندن در کشور خود یا قبول ارتقای شغلی و رفتن به آمریکا مواجه شده است. سوال پایانی این بود: «آیا جان باید کشورش را انتخاب کند یا سازمانش را؟» در زیر پاسخ کارشناسان به این پرسش را می‌خوانیم. چند دهه پیش افراد بسیاری به دنبال فرصت‌های اقتصادی از هند به آمریکا مهاجرت کردند. این مهاجرین حرفه‌ای توانستند تا حدودی خود را با شرایط جدید زندگی در آمریکا وفق دهند؛ ولی بسیاری از آنها ارتباط خانوادگی و احساسی قوی خود با کشور زادگاهشان را حفظ کردند و اکثرا به این امید بودند که روزی به هندوستان برگردند. از آنجایی که فرصت‌های اقتصادی در دسترس در هندوستان با فرصت‌های مشابه در آمریکا و انگلستان قابل مقایسه نبود، عقل‌ها بر قلب‌ها فرمان راندند و تنها گروه کوچکی از این افراد واقعا به هندوستان برگشتند.

امروزه اگرچه امکان گرفتن تصمیماتی که در آن عقل و قلب با هم در توافق باشند نیز وجود دارد. بسیاری از ملت‌ها مثل هند، چین و ایرلند در مسیر توسعه قرار دارند. احتمال طراحی ریزپردازنده‌هایی برای سازمان اینتل در دره سیلیکون و بانگلور (شهری در هند) با یکدیگر برابر هستند. ممکن است گاه اشکالات کوچکی در مسیر توسعه به وجود آید، ولی این واقعیت که این کشورها در مسیر رشد طولانی مدت قرار دارند، غیر قابل انکار است.

جان باید انتخابش را از لحاظ رشد، موقعیت نسبی و تاثیرگذاری بررسی کند. با توجه به موقعیت رشد، کشورهایی مانند ایرلند و هند توانایی بالاتری در نگه داشتن نرخ رشد کلی ۸ یا ۹ درصدی دارند. افزایش جزر و مد اقتصادی در این کشورها به فرصت‌های جذاب‌تر و وسیع‌تر منتهی خواهد شد.

مورد دیگر موقعیت نسبی است. افرادی که در آمریکا زندگی و تحصیل کرده‌اند، معمولا در کشور خودشان در سطح بالای موقعیت اجتماعی قرار دارند. تجربه و رویکردی که از کار کردن در محیط پیشرفته تجاری درهای زیادی را به روی انسان می‌گشاید. ولی در آمریکا این واقعیت که جان یک مهاجر ایرلندی است، یک موضوع بی‌اهمیت تلقی می‌شود و او را در شرایطی متفاوت با دیگران قرار نمی‌دهد.

در نهایت اینکه بسیاری از مهاجرین در زمان بازگشتن به کشورهای متبوعشان از این واقعیت که می‌توانند بسیار تاثیر‌گذار باشند، احساس رضایت فراوانی می‌کنند. یک نفر همه جا می‌تواند تاثیر‌گذار باشد، ولی مسلما ابعاد این تاثیر‌گذاری در کشوری مانند هند بسیار متفاوت از آمریکا است. یکی از متخصصان این حوزه که خودش متولد هندوستان است، می‌گوید: «برای مثال در سال ۲۰۰۰ من در تاسیس سازمانی که برای غذا دادن به بچه‌هایی که به مدرسه‌های دولتی می‌روند تلاش می‌کند، شرکت داشتم. امروز ما روزانه ۲۵۳۰۰۰ کودک را غذا می‌دهیم. در بسیاری از مدارس میزان شرکت کنندگان از ۵۰ درصد به بیش از ۹۰ درصد افزایش پیدا کرده است. این برنامه سالانه به ازای هر کودک تنها ۲۲ دلار هزینه دربر دارد و به نمونه‌ای از کارهایی تبدیل شده است که بسیاری از دولت‌ها سعی در نمونه‌برداری از آن دارند.»

این متخصص می‌گوید که من در سن ۱۷ سالگی به آمریکا آمدم، پس از پایان تحصیلاتم زندگی خوبی در این کشور داشتم و فرصت‌های شغلی بسیار مناسب و متنوعی رو به رویم قرار داشت؛ ولی من اینها را رها کردم و به کشورم هندوستان بازگشتم و در آنجا یک موسسه کارآفرینی ایجاد کردم. در آن زمان هنوز مشخص نبود که هندوستان به زودی از نظر اقتصادی رشد فزآینده‌ای را تجربه خواهد کرد و تنها تعداد بسیار کمی از مهاجرین دوباره به هندوستان بر می‌گشتند، اما در شش سال اخیر؛ ترکیب فرصت‌های اقتصادی با نزدیک بودن به خانواده و توانایی به وجود آوردن تغییر بسیار نتیجه‌بخش بوده است. مسلما این ناراحتی که به دلیل ساختارهای ضعیف و فقر مشهود در هندوستان ایجاد می‌شود هم در من به وجود آمده است؛ ولی حتی این موضوع هم به من توانایی تلاش بیشتر برای تغییر دادن وضعیت موجود را می‌دهد. در زمان مواجهه با چندراهی‌های حرفه‌ای، ابتدا باید تصمیم بزرگ‌تر را گرفت. اینکه زندگی من به چه سمتی حرکت می‌کند و من می‌خواهم که این زندگی چگونه باشد. سپس باید به سراغ تصمیمات کوچک‌تر رفت. اینکه من کجا کار خواهم کرد و چه سمتی خواهم داشت؟ اگرچه تصمیمات سری دوم هم مهم هستند نباید اجازه دهیم که این تصمیمات، تصمیمات بزرگ‌تر را تحت‌الشعاع قرار دهند. جان برای داشتن یک مسیر شغلی مناسب حتما لازم نیست ایرلند را ترک کند؛ چراکه کشور خودش هم از نظر اقتصادی در وضعیت مناسبی قرار دارد؛ ولی حتی اگر این شرایط هم به هم بریزد، آن زمان جان باید همان کاری که دوستش فرگال می‌گوید را انجام دهد. آستین‌هایش را بالا بزند و سعی کند با ایجاد تغییرات، کشورش را به پیش براند.جان فرصت پیش رویش را از روش سنتی ارزیابی مزایا و معایب بررسی می‌کند. به همین دلیل است که روز بعد هنوز نتوانسته است تصمیم مناسبی بگیرد. روش بهتر این است که چند سناریوی احتمالی را بررسی کند تا ببیند تصمیمش چگونه در زندگی‌اش تاثیر می‌گذارد. برای مثال فرض کنید جان شغل جدید را بپذیرد و سه سال بعد به وضعیت الانش فکر کند. او باید از خودش بپرسد که در چه شرایطی این تصمیم به بهترین تصمیم زندگی من تبدیل می‌شد؟ او همچنین باید شرایطی را که می‌توانست این تصمیم را به بدترین تصمیم زندگی‌اش تبدیل کند هم مشخص کند. فرآیند خلق این سناریو‌ها و ارزیابی فرضیاتی که ممکن است روی دهند نه تنها تصمیم‌گیری را ساده‌تر می‌کنند که حتی او را قادر می‌سازند که مواردی که قبلا ندیده بود را ببیند و با صاحب‌کارانش در مورد آنها مذاکره کند. در بررسی دو سناریوی ممکن زندگی‌اش او باید سه رویکرد مختلف را همزمان پیش چشم داشته باشد. سه‌‌گانه حرفه‌ای که شامل توسعه حرفه‌ای/ تاثیر‌گذاری، نحوه زندگی/ خانواده و مسائی مالی می‌شود و در هر کدام به این موضوع فکر کند که چه چیزی برایش مهم‌تر است. مثلا در زمینه خانوادگی شاید یافتن یک خانه مناسب و پیشرفت حرفه‌ای فیونا بسیار مهم باشد. در جنبه توسعه حرفه‌ای شاید ببیند که علاقه زیادی به گرفتن تصمیمات استراتژیک در سطوح بالاتر و تاثیرگذاری بیشتر دارد. موفقیت در زمینه مالی هم به سادگی می‌تواند در درآمد بالاتر خلاصه شود با این شرایط و در کنار هم قرار دادن این رویکردها، قبول شغل پیشنهادی تصمیم مناسبی به نظر می‌رسد؛ البته ما یکی از حالات ممکن را بررسی کردیم. او باید با بررسی تمام حالات ممکن تصمیم مناسب را بگیرد.

منبع: HBR