نویسنده: مایک میکالوویچ

مترجم: سیمین راد

آیا پیش آمده است که از همکار یا کارمند خود ناراحت شوید؟ اگر پاسختان مثبت باشد پس باید به شما تبریک بگوییم! چراکه، دست آخر، آگاهی یافتن نسبت به یک مشکل نخستین گام در راه حل مشکلات بعدی شماست. مردم تمایل دارند تا با کسانی همکاری و دوستی داشته باشند که به آنها شباهت دارند. ما از شباهت‌ها لذت می‌بریم و نیرو می‌گیریم. به این گفت‌وگوها خوب دقت کنید: «در همان شهری متولد شده‌اید که من هم متولد شده‌ام؟ چقدر خوب!»، «به همان دانشگاهی می‌روید که من هم می‌رفتم؟ چقدر عالی و نمونه‌هایی از این دست. اما همه مساله اینجا است که برجسته‌ترین و موفق‌ترین گروه‌های اقتصادی جهان چندان به همدیگر شباهت ندارند. آنها بیش از همه به تفاوت‌های همدیگر احترام می‌گذارند؛ چراکه بزرگی هر گروه در تفاوت‌های آن گروه نهفته است. تقریبا همه نام آبراهام لینکلن را شنیده‌اند. او به خاطر تشکیل کابینه سیاسی از دشمنان شخصی‌اش مشهور بود. جامعه لینکلن در آن روزها آکنده از دهشت جنگ‌های داخلی بود. نبوغ لینکلن را باید در سرهم‌کردن کابینه‌ای از اشخاص مختلف جست‌وجو کرد که دشمنان قسم‌خورده وی بودند. چه بسا اعضای این کابینه علاقه‌ای به خود لینکلن نمی‌داشتند (یا حتی برعکس)، اما این کابینه دقیقا همان کاری را انجام می‌دهد که مردم در سرتاسر کشور به آن نیاز داشتند. او حکومتی را به راه انداخت که هر آمریکایی، فارغ از اینکه به اتحادیه تعلق داشت یا به ایالت‌های هم‌پیمان، دست‌کم با یک شخص در حکومت توافق داشت. این ماجرا را می‌توان از حیث اقتصادی و مدیریتی نیز نگاه کرد. شرکت شما با انبوه ناهمگونی از مشتریان سر و کار دارد. همه شرکت‌ها با طیف‌های مختلفی از ارباب رجوع طرف می‌شوند. این متقاضیان متفاوت واجد نیازها و مطالبات خاص خودشان هستند. اما شرکت شما نیز توأمان می‌تواند امور بسیار زیادی را انجام دهد. پس شما نیز به استعدادهای مختلف، مهارت‌های گوناگون و تنوع کیفی و کمی در میان کارمندان نیاز دارید. اما هر گروهی که در هر جای دنیا تشکیل شود، باز هم باید با درگیری‌های شخصی، رفتاری، اخلاقی و کاری دست و پنجه نرم کند. اینجا چند استراتژی مدیریتی را معرفی می‌کنیم تا بتوانید به بهترین شکل ممکن بر روابط موجود در فضای کاری‌تان مدیریت داشته باشید.

۱. هیچ مدیری نمی‌تواند و حتی نباید، از همه کارمندان خود خوشش بیاید. یکی از بزرگ‌ترین اشتباهات و چه بسا، سفسطه‌های مدیران این است که گمان می‌کنند برای مدیریت بر کارمندان‌شان باید از همه کارمندان شرکت خوششان بیاید. هرگز نباید به این اشتباه مدیریتی تن دهید. مدیران فقط و فقط باید به عمل و رفتار کارمندان خود احترام بگذارند. البته منظورمان از واژه «احترام» در جمله قبلی چیست؟ منظورمان فهمیدن ارزش اصیل یک استعداد یا توانایی در کارمندان خود است. شما باید بتوانید قابلیت‌های کارمندان خود را ببینید و آنها را ارج بنهید. قرار نیست با همه کارمندان خود دوست باشید یا از همه‌شان خوش‌تان بیاید. کافی است که از حیث عملی و کارکردی رضایت شما را برآورده کند.

۲. دشمنان بزرگ‌تر و اصلی‌تر خود را پیدا کنید. گروه مشورتی من مشغول راه‌اندازی شرکتی بود که دو خواهر مسوولیت آن را بر عهده داشتند. مشکل اینجا بود که هر دو خواهر بسیار با همدیگر درگیر می‌شدند.بعدتر خبر رسید که پدر آنها به سرطان دچار شده است. بلافاصله آنها یک دشمن نو پیدا کردند که همان بیماری پدرشان بود. این دشمن جدید سبب شد تا آنها دشمنی با همدیگر را کنار بگذارند و با همدیگر متحد شوند. پس سعی کنید تا در پی دشمن مشترک و اصلی خود باشید. این دشمن می‌تواند حتی رقیب اقتصادی شما نیز باشد. ترسیم یک قطب مخالف برای همه کارمندان سبب می‌شود تا آنها به خوبی بتوانند با همدیگر متحد شوند و بیزاری از یکدیگر را کنار بگذارند. یک استراتژی قدیمی می‌گوید که یک دشمن مشترک می‌تواند دوستان زیادی را یکجا گرد هم آورد.

۳. گاهی ایجاد فاصله‌ می تواند باعث افزایش احساسات خوب ‌شود. شادی و غم، امید و نومیدی، دوستی و بیزاری همواره همه جا حاضر هستند. گرچه ما همواره با ظهور و بروز دوستی‌ها و بیزاری‌ها در فضای کاری طرف هستیم، اما روابط جریان کار، بی‌تفاوت به این ظهور و بروزهای موقتی، پیوسته به جلو پیش می‌رود. اگر حس می‌کنید که نمی‌توانید با همکار خود رابطه خوبی داشته باشید، اگر این احساس را دارید که توانایی مدیریت شایسته بر کارمندان خود را ندارید یا اگر گمان می‌کنید که رابطه مناسبی از طرف همکارتان با شما برقرار نمی‌شود، آنگاه بهتر است فاصله‌ای بین خودتان و او ایجاد کنید. حتی می‌توانید او را به نقطه دیگر از اداره یا به دفتری دورتر از خودتان منتقل کنید. این فاصله سبب بهبود و بازسازی مناسبات کاری و روابط احساسی، رفتاری و اخلاقی بین شما می‌شود.

۴. احساسات بد و بیزاری را از خود دور کنید. هر چه حس بیزاری بیشتری نسبت به یکی از همکاران خود داشته باشید، آنگاه سنگینی بیشتری بر روابط بین شما حاکم می‌شود و در نتیجه از بهره‌وری شما و او کاسته می‌شود. در این بین تنها شرکت ضرر نمی‌کند و متعاقبش شما و او نیز متضرر خواهید شد. وقتی از کسی بیزار هستید، این بیزاری به او آسیبی نمی‌رساند بلکه به خود شما آسیب می‌رساند. در نظر داشته باشید که هر فرد نتیجه تمامی آن اتفاقات و تجربیاتی است که در ذهن خود داشته است، درست همچون من و خود شما. اگر شما به همان نحوی جهان را تجربه کنید که او نیز تجربه کرده است، آنگاه می‌توانید به راحتی با او سخن بگویید و بیزاری‌تان را نیز کنار بگذارید. وقتی احساس می‌کنید که بیزاری‌تان از کسی را کنار گذاشته‌اید، آنگاه احساس راحتی می‌کنید؛ چراکه بار سنگینی را بر زمین گذاشته‌اید و از این به بعد بهتر و سودمندتر می‌تواند با او رابطه برقرار کنید.

۵. مشکل‌تان چیست؟ ریشه مسائل را بیابید. مساله دوست‌داشتن یا دوست‌نداشتن اشخاص و چیزها همواره از خود ذهن و تفکرات ذهنی ناشی می‌شود. خودتان را در رابطه با آنچه به آن علاقه‌ای ندارید به چالش بکشید. خوب چشم‌هایتان را باز کنید: چگونه می‌توان بر نیازهای موجود در روابط کاری فائق آمد و مشکلات را حل و فصل کرد؟

نتیجه‌گیری: اگر آبراهام لینکلن توانست کابینه‌ای سرشار از دشمنانش تشکیل دهد و کشوری را که در حال نبرد درونی است، به وضعیت باثبات بازگرداند، آنگاه گمان می‌کنم شما نیز می‌توانید به عنوان یک مدیر لایق و کارآمد کارمندان خود را مدیریت کنید و روابط میان خود و آنها و نیز روابط میان خود کارمندان را بهبود بخشید تا بتوانید با احترام متقابل نسبت به عمل‌های یکدیگر به مسیر موفقیت وارد شوید.