مترجم: مریم رضایی منبع: CEO ایجاد برندهای تصویری که مخاطب را درگیر می‌کند، راهکار خوبی برای توسعه کسب وکار مدیران در قرن ۲۱ است. اما ایجاد برندهای شخصی برای درگیر کردن کارمندان، یک ابزار مدیریتی ضروری است. در دنیای اجتماعی امروز که نفوذ شخصی افراد بیش از همیشه نقش موثر دارد، مدیران باید به قدرت برندسازی شخصی پی ببرند و پشت سر هر موفقیتی که در مدیریت به دست می‌آید، موتور قدرتمندی وجود دارد که هویت برند را تقویت می‌‌کند. این موتور، داستان‌سرایی است. افراد با داستان‌هایی که خودشان درگیر آن هستند به بهترین نحو ارتباط برقرار می‌کنند. این یک فرصت تاثیرگذار برای مدیرانی است که نیاز دارند نیروی کار خود را برای رسیدن به نتایج دشوارتر تجهیز کنند. بسیاری از شرکت‌ها در جهت درگیر کردن کارمند، بهره‌وری، فروش و البته نوآوری تلاش می‌کنند. بنابراین، برندگذاری شخصی مدیران چگونه می‌تواند به سازمان‌ها کمک کند که برندهای تصویری، مزیت عملیاتی و در نهایت، موفقیت سازگار ایجاد کنند؟

رسانه‌های اجتماعی و پایگاه‌های دیگر - که می‌توانند کارمندان را به هم ارتباط دهند و فرهنگ منسجم‌تر و اختصاصی‌تری ایجاد کنند - در دسترس بیشتر شرکت‌ها هستند، اما مشکل اینجا است که بسیاری از این پایگاه‌ها توسط یک شخص خاص یا حتی یک تیم خاص مدیریت می‌شوند و هویت مستقل ندارند. هویت را در مدیرانی می‌توان پیدا کرد که هدف بزرگتری را می‌بینند و جهت را تعیین می‌کنند.

چرا این موضوع اهمیت دارد؟

برای شرکت‌های بزرگ روش بهتر این است که پیام‌های مناسب را به کارمندان انتقال دهند، با آنها در ارتباط باشند و به آنها اطلاعات و انگیزه بدهند. این روش به شما کمک می‌کند تا نخبگان حوزه نوآوری را نیز شناسایی کنید؛ یعنی افرادی که کنجکاوند و ایده‌های زیادی دارند. مدیرانی که به طور مستقیم وارد مکالمه با کارمندان خود می شوند، می‌توانند به آنها انگیزه دهند تا برای سازمان ارزش‌های جدید ایجاد کنند و این ارزش‌ها را به اشتراک بگذارند.

در شرکت‌های کوچک‌تر که تنها ۲۰ تا ۵۰ کارمند دارند، ممکن است تنها یک یا دو مدیر توسعه کسب‌وکار داشته باشید که بدانند شما چه چیزی می‌فروشید یا برند شما نشانه چیست. سپس هیات مدیره به طور ناگهانی به شما اجازه می‌دهد این ۲۰ تا ۵۰ کارمند را به مهارت فروش و بازاریابی کلامی در مکان‌هایی که هیچ‌گاه به آن دسترسی نداشته‌اید، مجهز کنید. اگر کارمندان شما به خوبی آموزش ببینند، اطلاعات داشته باشند و با انگیزه باشند، دلیلی وجود ندارد که بدون صرف هزینه‌های بیشتر، از پس این کار برنیایید.

ما از جامعه پدرسالاری بیرون آمده‌ایم و سیستم کنترل و فرماندهی دیگر اعتباری ندارد. اکنون عصر مدیریت از طریق نفوذ است و نفوذ یک انتخاب شخصی است. افراد کسانی را انتخاب می‌کنند که تحت تاثیرشان قرار می‌دهند.

مدیران هنوز هم باید تصمیمات سختی بگیرند که ممکن است خوشایند هیچ‌کس نباشد، اما اگر بخواهند از نفوذ خود استفاده کنند، باید شخصیت خود را نشان دهند.

سه اقدام استراتژیک برای رسیدن به این هدف وجود دارد:

۱) جهت را تعیین کنید

معمولا بین هدف یک کسب‌وکار و آنچه کارمندان فکر می‌کنند و انجام می‌دهند، گسستگی بزرگی وجود دارد. مدیریت شرکت، در هر اندازه‌ای که باشد، نمی‌تواند شناخت جهت حرکت شرکت، برندگذاری یا بازار را به شانس واگذار کند. نقش یک مدیر استراتژیک -که می‌داند سازمان را به کدام سمت هدایت کند - این است که برای هویت شرکت معنا ایجاد کند. این جهت باید واضح باشد: «این هدف ما است، یا این هدف ما نیست؛ کارمندان ما به این دلیل ترجیح می‌دهند با ما کار کنند، یا به این دلیل ترجیح نمی‌دهند.»

تفسیر دیدگاه و ماموریت یک شرکت به مجموعه ساده‌ای از اصول غیرقابل مذاکره (NNP)، یک سازمان خودآگاه ایجاد می‌کند که تمرکز آشکار آن بر این است که سازمان به کدام سمت می‌رود، چه هدفی دارد و برای رسیدن به این هدف چه کارهایی انجام می‌دهد. رمز موفقیت، ارتباط مداوم با اصول غیرقابل مذاکره است تا هر شخصی در سازمان بداند که چگونه به صورت روزانه تصمیمات درست را اتخاذ کند. کارمندانی که بتوانند تصمیمات درست بیشتری بگیرند، احساس استقلال بیشتری دارند و بهره‌وری آنها از طریق چرخه های تصمیم‌گیری کوتاه‌تر و سراسیمگی کمتر، افزایش می‌یابد.

۲) مدیریت با مثال

اینکه به افراد بگوییم کاری را انجام دهند، کافی نیست. بهترین مدیران در مدیریت خود از مثال استفاده می‌کنند. اینگونه مدیران حرف را به عمل تبدیل می‌کنند و هدفشان این است که شخصا تجربه‌های مشتری و کارمندانشان را خودشان تجربه کنند. یک مدیر باید نشان دهد اگر مساله‌ای برای او به اندازه کافی خوب است، برای کارمندان هم مناسب است.

فرآیند توسعه اصول غیرقابل مذاکره، مدیران را وارد هسته یادگیری، درگیر شدن و مکالماتی در سطح شرکت می‌کند. این کار با مدیرانی شروع می‌شود که NPP را ایجاد می کنند. هدف NPP این است که به کارمندان کمک کند تصمیمات درست بگیرند. مدیران اول خودشان این اصول را ایجاد و آزمایش می‌کنند و به این نتیجه می‌رسند که آیا این اصول می‌تواند به کارمندانشان در تصمیم‌گیری‌های بهتر و رسیدن به اهداف کسب‌وکار کمک کند یا نه. سپس این امکان را به دست می‌آورند که مزیت کسب و کار را ایجاد و مزیت رقابتی خود را تقویت کنند.

۳) طرفدار ایجاد کنید

همیشه سعی کنید هم معلم باشید و هم یادگیرنده. درگیر شدن در ارتباطات هدفمند کارمندان ابزار مدیریتی ارزشمندی برای همه مدیران ارشد است.

اولا، بدون توجه به توانایی‌هایی که دارید، می‌توانید همیشه موضوعات جدیدی را از هر کسی بیاموزید. این یادگیری می‌تواند مشکلی باشد که از وجود آن اطلاعی نداشته‌اید یا راهکاری باشد که به آن فکر نکرده بودید. بهترین مدیران ارزش «آموزش معکوس» را می‌دانند؛ یعنی یادگیری از کسانی که بر آنها مدیریت می‌کنند.

دوم، مدیران وقتی مدیر هستند که مدیریتشان نمایان باشد و دیگران بدانند چرا از آنها پیروی می‌کنند. تا زمانی که کارمندان کارشان را آسان‌تر انجام دهند، دلیلی برای این پیروی دارند.