وقتی یک تصمیم می‌تواند بر آینده شرکتی تاثیر گذارد، بار سنگینی بر دوش تصمیم‌گیرنده قرار می‌گیرد؛ اما همین مسوولیت‌پذیری است که کارنامه او را ممتاز و باارزش می‌کند. آیا هیچ قاعده اساسی برای تصمیم‌گیری وجود دارد؟ در کل، به‌کارگیری عقل سلیم و احتیاط تا حد زیادی ضامن تصمیم‌گیری عاقلانه است؛ اما امروزه، ما بیش از گذشته مجبوریم سریع و بدون ترس عمل کنیم. بنابراین امروزه جسارت حتمی و همچنین اندکی احتیاط لازم است و مدیر موفق باید بداند که تناسب و هماهنگی درست در هر مورد در چیست.

گرفتن تصمیم درست یعنی توانایی برآورد دقیق از وضعیت. نفع شخصی، شهرت، یا ثروت هرگز نباید عوامل دخیل در تصمیم‌گیری باشند. برعکس، تصمیم‌گیری عاقلانه به نگاه بی‌طرف بستگی دارد که پیشداوری‌ها مانع آن نبوده‌اند. این به فرد امکان می‌دهد تا وضعیت را بی‌طرفانه و در چارچوب هدفی بزرگ‌تر ببیند.

تصمیم‌ها در خلأ گرفته نمی‌شوند و افراد بسیاری بر هر مرحله تصمیم‌گیری تاثیر می‌گذارند. این تاثیرها مهم است؛ در نظر گرفتن دیدگاه‌ها و عقاید به منظور جلوگیری از تبدیل یک دیدگاه یا عقیده به دیدگاهی بیش از حد خشک و غیرقابل انعطاف کار ارزشمندی است. ما باید به دیدگاه‌ها و عقاید گوش دهیم و ارزش آنها را دریابیم و در عین حال تشخیص دهیم که چه زمانی پیشنهادها یا توصیه‌های خیرخواهانه مطرح می‌‌شوند. هر مدیری می‌تواند از افکار، واکنش‌ها و پیشنهادهای کارکنانش خیلی سود ببرد. اما برای اینکه این بازخورد را به نحو احسن به کار ببرد، باید قوه تشخیص تیزی داشته باشد.

وظیفه مدیر کارگزینی طراحی استراتژی‌های عملی و ارائه آنها به مدیر است. گاهی ده استراتژیست می‌توانند یک طرح واحد ارائه دهند؛ اما اغلب موارد چندین طرح مختلف ارائه می‌دهند. مدیر کل باید آنها را بررسی کند، در مورد بهترین طرح یا در مورد چگونگی گردآوردن بهترین ایده‌ها در آن طرح‌ها تصمیم بگیرد. اگر نتواند از پس این کار برآید، استراتژی وی پیش نخواهد رفت و شکست خواهد خورد.

موفقیت یا شکست شرکت در نهایت به عهده مدیر آن است. حقیقت آن است که عوامل اجتماعی، سیاسی یا سایر عوامل می‌توانند بر عملکرد شرکت تاثیر بگذارند؛ اما مسوولیت نهایی به گردن شخص مدیر است.

برای مثال، یک مشکل پرسنلی را در نظر بگیرید. فرض کنید برخی از کارکنان شما از دستورات شما سرپیچی می‌کنند، اولین کسی را که باید سرزنش کرد خود شمایید، برای اینکه اگر شما در وهله اول رهنمود درستی به آنان داده بودید، از جمله انگیزه کارگروهی، کارکنانتان اختلاف نظرشان را به شیوه‌ای سازنده بیان می‌کردند. اگر آنان به سرپیچی ادامه می‌دهند، اشکال باید از ایده‌آل‌های خود شما باشد. بنابراین، پیش از آنکه آنان را سرزنش کنید، اول از خودتان انتقاد کنید.

از این گذشته، وقتی فردی در شرایط نامساعد قرار می‌گیرد، فقط جنبه‌های بد او بروز می‌کند. فرد تحت چنین شرایطی درست کار نمی‌کند. اگر شما برای نمونه در سرزنش کردن دیگران خیلی عجله به خرج داده‌اید یا وضعیتی را به رغم شرایط موجود، درست ارزیابی نکرده‌اید، از کسانی که برای شما کار می‌کنند توقع نداشته باشید که مسوولیت این کار را قبول کنند. اگر به مسوولیت خودتان آگاه باشید و به آن عمل کنید، این طرز فکر به کارکنان منتقل خواهد شد و آنان با احساس مسوولیت، به سهم خودشان، حالت دفاعی به خود نمی‌گیرند. در محیطی که تمام کارکنان مسوولیت خودشان را می‌پذیرند، کسب و کار ترقی می‌کند و رونق می‌گیرد. به طور خلاصه شما چه فروشگاه کوچکی را بچرخانید یا شرکت بزرگی را اداره کنید، هر یک از کارکنانتان باید از مسوولیتش باخبر باشد. این طرز فکر فقط در صورتی جا می‌افتد که مدیر بداند که مسوولیت نهایی بر عهده خود او است.

کار مادام‌العمر

من راجع به اینکه مدیر خوب باید اعتقادات محکم یا احساس رسالت در کارش داشته باشد، مرتبا صحبت می‌کنم؛ اما می‌دانم که پروراندن و حفظ چنین صفاتی آسان نیست. در مورد خود من، زمانی که کارم را شروع کردم، هر چه داشتم و نداشتم بر سر کارم گذاشتم به این امید که کسب و کار پررونق بماند. بعدها به مرور زمان و با افزایش شمار کارکنان شرکت، کم‌کم احساس ناراحت‌کننده و پریشان‌کننده‌ای به من دست داد حاکی از اینکه فعالیت‌های ما تماما تکراری و بدون هدف بوده‌اند. متقاعد شدم که مدیر شرکت باید نوعی هدف غایی یا فلسفه وجودی برای شرکتش داشته باشد. مدیر به یک آرمان و احساس رسالت نیاز دارد تا دائما به او قوت قلب بدهد و کمکش کند به فردی واجد شرایط تبدیل شود تا افراد زیردست خود را هدایت کند و الهام‌بخش آنان باشد.

از آن زمان تاکنون، اعتقادات اساسی خودم را نسبت به اینکه شرکت ما چه باید باشد، شکل داده‌ام و با احساس مسوولیت کار کرده‌ام. این قضیه برای من به قدری اهمیت داشته است که اغلب راجع به این امور با کارکنانم صحبت می‌کنم و امیدوارم آنان نیز اعتقادات خاص خود را بپرورانند. بارها به خاطر آرمان‌هایم دچار تنگناهای عذاب‌آور شده‌ام و به وسوسه افتاده‌ام از آنها چشم‌پوشی کنم. اما هر بار به گونه‌ای قوایم را جمع کرده‌ام تا دو دستی به آنچه اعتقاد دارم بچسبم؛ ولو اینکه این کار مستلزم برخی تصمیم‌گیری‌های سخت باشد و هر بار، نسبت به رسالتم مطمئن‌تر و نسبت به اعتقاداتم ثابت‌قدم‌تر شده‌ام.

به گمانم، فرد شدیدا مطمئن از خود واقعا خیلی هم از خود مطمئن نیست. لازم است که ایمان به خود و به کاری را که انجام می‌دهد، بارور کند؛ عملی که فقط با انتقاد دائمی و دل و جرات دادن به خود می‌تواند صورت گیرد. اگر وی هر روز به این کار بپردازد، به این اطمینان پایدار می‌رسد که زمان گرفتن تصمیم‌های مهم باید در ایمانش ثابت‌قدم بماند. هر کاری که فرد انجام می‌دهد، انجام دادن آن به نحو احسن به معنی آموزش طولانی و تلاش برای شکوفاسازی خود است و این کاری مادام‌العمری است.

منبع: کتاب: نه برای لقمه‌ای نان- ترجمه: محمود متحد- انتشارات: کندوکاو