بهترین اشتباه کسبوکار از زبان مارک کوبان
مدیریت: ترکیبی از عقل و احساس
منبع: کتاب «برترین رهبران
کسب و کار در جهان»
بگذارید همین ابتدا شما را با اصل ماجرا مواجه کنم: مارک کوبان بیوقفه دارد از زندگیاش لذت میبرد و همواره سرشار از هیجانات و شادیهای تازه است. اما چرا؟ چون او دوران مدیدی از زندگی تعداد زیادی از دوستان دور و نزدیکاش را ساخته است.
مترجم: سیمین راد
منبع: کتاب «برترین رهبران
کسب و کار در جهان»
بگذارید همین ابتدا شما را با اصل ماجرا مواجه کنم: مارک کوبان بیوقفه دارد از زندگیاش لذت میبرد و همواره سرشار از هیجانات و شادیهای تازه است. اما چرا؟ چون او دوران مدیدی از زندگی تعداد زیادی از دوستان دور و نزدیکاش را ساخته است. مارک کوبان دست به هر کاری زده است: او شرکت دات کام را به راه انداخت و البته میلیونها دلار سود کرد. اما مارک هم اکنون مالک یک تیم حرفهای بسکتبال به نام دالاس موریکس است. او بیرون از زمین بازی روی صندلیها مینشیند و شدیدا تیمش را تشویق میکند. اما وقتی داورهای مسابقه علیه تیمش رای میدهند، شروع به داد و بیداد میکند. همراه با هواداران تیمش سر و صدا به پا میکند و مورد تشویق قرار میگیرد. او واقعا زندگی زیبایی دارد! یک زندگی که سرشار از هیجان و غرق در رویا و خاطره است. به قول خودش همواره با هیجانات تجربهنشده و جدید سر و کار دارد. اصلا آیا زندگی از این بهتر هم میشود؟
اما یقینا او هم مشکلات خاص خودش را داشته است، زیرا زندگی همواره کاملا متناسب حال و روز ما نیست. همواره پستی و بلندیهایی در زندگی پیش میآیند. بنابراین، مارک هم گاهی عصبی میشود و از زندگی مینالد. مثلا وقتی حین بازی خیلی داد و فریاد به پا میکند یا علیه داورها دست به مصاحبهها و گفتوگوهای جنجالی میزند و حتی وقتی با بازیکنان تیم حریف درگیر میشود. برخی اوقات او جنجالهای عظیمی علیه داورها و عملکردشان در زمین بازی به راه میاندازد و فضای ورزشی را به آشوب بدل میکند، اما مارک کوبان بسیار مطمئن و مصر است. او اعتقادی راسخ به تیمش دارد و با تمام وجود از آن حمایت میکند. البته همه دیگر میدانند که مسائل مالی نیز مخرب اعصاب و روحیهاند! بنا به برخی از مقررات لیگ بسکتبال آمریکا برخی توهینها و اعتراضها با جریمهها و غرامتهای سنگینی مواجه میشود. به همین خاطر او باید گاهی نزدیک به صدها هزار دلار برای هر بازی و مجموعا یک و نیم میلیون دلار برای هر فصل پرداخت کند. در هر حال، مارک نمیتواند دست از اعتراض بکشد و هیجان و عشقش به بسکتبال دالاس را لحظهای فراموش کند. در واقع، او ابدا قصد توهین به هیچ کسی را ندارد، بلکه بیوقفه دارد حرص و جوش موفقیت تیمش را میزند! اما شاید مسائل مالی و چنین غرامتهایی دغدغه چندان مهمی برای موسس شرکت دات کام نباشند. هیجان هم بخش بسیار مهمی از مدیریت و تیمداری او به حساب میآید، پس باید هزینههای خودش را نیز داشته باشد!
مارک کوبان دوست دارد تا بهای آزادیهای کلامی خودش را بپردازد. او میگوید حق دارد که به عنوان مدیر یک تیم بزرگ بسکتبال در آمریکا، درباره بازیها نظرش را آزادانه بگوید. به اعتقاد او همه باید بتوانند از همدیگر انتقاد کنند. او میگوید که «نمیتوان هرگز مرتکب اشتباه نشد، اما میتوان اشتباهات را کاهش داد». البته او حق اعتراض آزاد و مستقیم به داورها و مدیران لیگ بسکتبال را متعلق به همه اهالی بسکتبال میداند. مثلا یک بار او به شدت از مدیران برجسته لیگ بسکتبال حرفهای آمریکا (یعنی ان.بی.ای) انتقاد کرده بود. او در مصاحبهای جنجالی درباره آنها گفته بود که «آنها نمیتوانند از پس مدیریت لیگ برآیند و توانایی چندانی برای مدیریت ندارند. بهتر است به دنبال گزینههای بهتری برای مدیریت لیگ بسکتبال باشیم». او بارها تاکید کرده است که هیچ مشکلی با لیگ بسکتبال ندارد، بلکه مدیران این لیگ را ناتوان میبیند. این حرفها جار و جنجال فراوانی در زمان خودشان به پا کرده بودند و تهمتهای زیادی بین طرفین درگیر رد و بدل شده بود. به اعتقاد مارک کوبان، مدیریت مساله مهمی در هر عرصهای به حساب میآید، اما به نظر میرسد اهالی بسکتبال توجه چندانی به شیوه مدرن مدیریت در عرصه ورزش ندارند.
پدر مارک خیاط ماشین بود، یعنی روکشهای پارچهای، چرمی، کتان و پشمی داخل ماشینها را تعمیر یا تعویض میکرد. مارک دوران زیادی از کودکیاش را نزد پدرش گذراند. او بعدتر شغلهای زیادی داشت: فروشنده، مستخدم، مبلغ، تبلیغاتچی و حتی مسوول پخش موسیقی در کافهها. در هر صورت، او هرگز در این دوران نتوانست پول چندانی به جیب بزند. درآمدهای اصلی او پس از راهاندازی شرکتی به نام میکروسولوشن در دهه ۸۰ آغاز شد. این شرکت بیشتر به خدمات و کسب و کارهای مرتبط با امور رایانهای میپرداخت. با این وجود، او شرکت را در سال ۱۹۹۰ فروخت و اولین سرمایههای میلیونی را به چنگ آورد. البته، زمان زیادی نگذشت که او به سرمایههای میلیارد دلاری نیز نزدیک شد.
جالب است که مارک هنوز هم لباسهای کارگری و مستخدمی به تن میکند. اگر او را از تلویزیون هم دیده باشید، دلیلی وجود ندارد که او را از نزدیک تشخیص بدهید. او را از روی ظاهرش نمیتوان شناخت. باید به سراغ ویژگیهای شخصیتی و تواناییهای او رفت. او بسیار خلاق و باهوش است. ذهن تند و تیزی دارد و تصمیمهای سریع و صحیحی میگیرد. انرژیاش را در مسیر درست هدایت میکند و اغلب دقیقا به هدف میزند.
او در دهه ۹۰ وبسایت موفق
www.broadcast.com را افتتاح کرد، زیرا دوست داشت بازیهای بسکتبال در دانشگاه ایندیانا را به صورت زنده ببیند و برای همگان نیز پخش کند. جالب است که او دست آخر این وبسایت را در ازای ۶ میلیون دلار به شرکت بزرگ و معروف یاهو (Yahoo!) فروخت. او باید این شرکت را نیز همچون قبلی میفروخت، چراکه انتهای خوبی در انتظارش نبود. در واقع، مارک تا جای ممکن از یک شرکت کار میکشد. اما به محض اینکه روند شرکت را چندان موفق نمیبیند، دست به فروش آن میزند. اکثر وبسایتهایی را که او تاسیس کرده است
(همچون دات کام و برود کست) کارنامه موفقی دارند و فروش خوبی داشتهاند. اما مارک چگونه یک میلیاردر باقی مانده است؟ وقتی همه پولاش را از شرکت یاهو دریافت کرد، فکرهای تازهای به ذهناش خطور کرده بود. اما چندان رغبت به ادامه کار و پیگرفتن ایدههایش در عرصه کسب و کار را نداشت. دیگر مسوول برنامههای دات کام نبود و اکنون میتوانست به آینده دیگری فکر کند. با این حال، باید گفت مارک کوبان تنها تاجری است که هرگز یک تاجر نبوده است!
***
«بزرگترین اشتباه مارک کوبان به زبان خودش»
من و دوستانم طی سال اول تحصیلاتمان در دانشگاه به سه دسته تقسیم شده بودیم. هر دسته اعضا و مبلغهای خاص خودش را داشت. آن زمان هر دستهای سعی میکرد تا مشغولیتها و امور خاص خودش را داشته باشد. سنمان حتی به ۲۱ سال هم قد نمیداد، اما تصمیم گرفتیم تا به طور مشترک یک کافه دانشجویی احداث کنیم. راستاش آن روزها همراه با همدیگرخیلی پول درمیآوردیم. بهار سپری شده بود و اوضاع چندان نامناسب هم به نظر نمیرسید. پس از تابستان بود که به دوستم گفتم «میدانی نظرم چیست؟ ما باید پی این کار را بگیریم. کافه دانشجویی ما تاکنون خیلی خوب جواب داده است. چرا یک کافه بزرگتر نداشته باشیم؟ باید به یک کافهچی واقعی بدل بشویم!» و این دقیقا همان کاری بود که انجام دادیم.
پس ما تصمیم گرفتیم کارمان را جدی ادامه دهیم.یادش بخیر! ۱۲ فوریه ۱۹۷۹ یکی از سالهای غریب این دوران بود. دوران خوشی را سپری کردیم و پولی خوبی هم به جیب زدیم. دوستانم مستمر به کافه سر میزدند و اوضاع مالی خوب بود. برخلاف کافههای رایج، کافه ما هیچ زرق و برقی نداشت و هیچ چیز مگر فضایی برای گفتوگو نبود. آن زمان به خودم گفتم این خیلی عالی است. ما هیچ شباهتی به کافههای بزرگ و پر رفت و آمد نداریم، مشتریهای ما ثابت هستند، همهمه چندانی در اینجا وجود ندارد؛ اما همه چیز خوب است و همه از ما راضی هستند.
احساس میکردیم داریم کار تازه و سالمی انجام میدهیم و مثل کافههای مرسوم زیاد شلوغ نمیکنیم. تقریبا هیچ برنامه موسیقی در کافه ما اجرا نمیشد. صبحها زود شروع به کار میکردیم و شبها هم تا نه شب بیشتر کار نمیکردیم. این دوران واقعا طلایی و سرشار از هیجانات صمیمانه و دوستانه بود. البته همین جا باید اضافه کرد که اکثر مشتریهای ما عملا همان دوستان ما و خانوادههایشان
به حساب میآمدند.
اما زمان زیادی نگذشت که اغلب دوستانم بنا به دلایل مختلف از شهرمان رفتند. برخی برای ادامه تحصیلات به شهرهای دیگر منتقل شدند و برخی دیگر نیز مهاجرت کردند. عده زیادی از دوستانم به دلایل کاری دیگر رفت و آمد زیادی به کافه نداشتند. برخی از آنها هم رفته رفته از من، کافه من و اخلاقیات خاص این کافه خوششان نمیآمد.
نتیجه اینکه بنا به دلایل زیادی دوستانم دیگر چندان به کافه سر نمیزدند و فضای کلی کافه هر چه بیشتر و بیشتر خلوتتر میشد. زمان زیادی نگذشت که خودم را تنها یافتم. واقعیت این است که درآمدهای کافه اوضاع خوبی نداشت. دخل و خرجمان به هم نمیآمد. به هر حال، ما تصمیم گرفته بودیم که کافهای معمولی و بدون زرق و برق، بدون سر و صدا و بدون همهمه باقی بمانیم. فکر میکردم به اتکا و پشتیبانی دوستانم میتوانیم سالهای سال با همدیگر باشیم و از نوشیدن قهوه و کیک در کنار یکدیگر لذت ببریم.
اما این خیالی بیش نبود. در واقع، رویایی کودکانه بود که من را با شکست مالی نسبتا بزرگی مواجه کرد. واقعیت این بود که هر کسی درگیر زندگی خودش میشود و مناسبات منحصر به فرد خودش را دارد. پس من بیش از اندازه به دوستان و روابطم وابسته بودم. در واقع باید اعتراف کنم که حتی سرمایهگذاریهای من نیز به آنها متکی بود.این اتفاق شکست بزرگی در زندگی مالی من محسوب میشود؛ اما درسهای آموزنده زیادی نیز از آن گرفتهام. البته این درسها هیچ ربطی به مسائل مالی ندارند. یاد گرفتم که باید عقل و احساس را در کنار یکدیگر به کار ببندم و اسیر هیجانات دورهای نشوم.
البته هرگز انکار نمیکنم که دوران آغازین کافه ما بخشی از زیباترین و دلنشینترین دوران زندگی من را رقم زدهاند. تقریبا همه دوستانم خاطراتی بینظیر از آن دوران دارند و همه از آن به نیکی یاد میکنند؛ اما آن کافه و ماجرایش با قصهای تلخ برای من تمام شد و کولهباری از خاطرات، رویاها، شکستها، دوستیها، خندهها و تنهاییها را به جا گذاشت.
***
«درباره مارک کوبان»
مارک کوبان تیم بسکتبال دالاس موریکس را در ۱۴ ژانویه سال ۲۰۰۰ خریداری کرد. او حالا به هیجانات دوران جوانیاش بازگشته است و دارد خانواده جدیدی را تشکیل میدهد. تقریبا همه تجربیات اقتصادی او با همدیگر تفاوت دارند: مستخدم، مدیر، کافهچی، خیاط ماشین، مدرس و غیره. امروزه همه در آمریکا میدانند که بازیهای دالاس چیزی بیشتر از یک بازی به حساب میآید. شاید همین مورد مهمترین اثر حضور مارک کوبان در راس گروه مدیریتی این تیم مشهور باشد.
او طی سالهای ۲۰۰۱ تا ۲۰۰۲ حضور فعالی در برنامههای تلویزیونی زیادی همچون دایرکت تیوی در کانال ۱۹۹ شبکه داخلی آمریکا داشت. حتی برنامههای ورزشی تلویزیون نیز پس از حضور او با هیجان تازهای دست و پنجه نرم میکنند. میتوان مدعی شد که هر جا مارک کوبان وارد میشود، هیجان نیز افزایش مییابد و فضا غرق در شادمانی و اشتیاق میشود. او این روزها، علاوه بر مالکیت تیم بسکتبال دالاس موریکس آمریکا، یکی از سرمایهگذارهای اصلی در صنایع تکنولوژیک و رایانهای به حساب میآید.
ارسال نظر