بهترین اشتباههای کسب و کار
با داراییهای «واقعی» از خود محافظت کنید
یکی از موسسان صندوق کوانتوم
استاد مدعو دانشگاه کلمبیا
سفر به دور دنیا با یک موتورسیکلت
جیم راجرز کسی است که استفاده مناسبی از زمان میکند. او تنها کسی است که همزمان وقتی از او مصاحبه میگرفتم، داشت در سالن ژیمناستیک تمرین میکرد.
مترجم: سیمین راد
یکی از موسسان صندوق کوانتوم
استاد مدعو دانشگاه کلمبیا
سفر به دور دنیا با یک موتورسیکلت
جیم راجرز کسی است که استفاده مناسبی از زمان میکند. او تنها کسی است که همزمان وقتی از او مصاحبه میگرفتم، داشت در سالن ژیمناستیک تمرین میکرد. مطمئن نیستم که داشت با نوارگردان تمرین میکرد یا دوچرخه ثابت، اما وقتی کسی از پشت تلفن توی گوشم نفسنفسزنان صحبت میکند، تمایلی ندارم که سوالهای زیادی از او بپرسم. مساله این است که جیم در انتهای مصاحبه احتمالا در شکل و شمایل بهتری از من بود و پیشاپیش خیلی ثروتمندتر. شاید به همین دلیل است که او میداند چطور از زمانش استفاده کند.
جیم به عنوان مدیر سهام قرضه وقت تلف نکرده است. او میگوید «معمولا در چیزی که بقیه در حال سرمایهگذاری بر آن هستند، سرمایهگذاری نمیکنم».
چیز بسیار ارزانی پیدا میکنم، جایی که تغییرات مثبتی در حال روی دادن است و آن را میخرم.
درست مثل وقتی که او صندوق کالاها را در آگوست سال ۱۹۹۸ افتتاح کرد. صندوق مزبور در دورانی شروع به کار کرد که اغلب سرمایهگذارها در بانکهای اطلاعاتی کندوکاو میکردند. همهمان میدانیم چه بلایی سر آنها آمد.
راجرز یادآوری میکند که «در چهار یا پنج ماه نخست صندوق سیر نزولی داشت. بحران آسیایی و مسائل اندک دیگری در کار بودند. اما با شروع ژانویه سال ۱۹۹۹ بازار داغ کالاها شروع شد. اما حتی پس از آن هم چندین سال طول کشید تا اغلب مردم دستکم بدانند که کالاها سیری صعودی دارند و تا همین امروز اشخاص کمی در کالاها سرمایهگذاری کردهاند، ولو اینکه همین کالاها برای بیش از ده سال بهترین بخش بازار بودهاند.»
اما او را نباید صرفا یک مخالف جریان غالب (contrarian) دانست. [مخالف جریان غالب کسی است که عموما بر خلاف آنچه عقل سلیم پیشنهاد میکند، سرمایهگذاری میکند]. مخالفخواندن راجرز خیلی سادهدلانه است. تفکرات بسیار بیشتری در پس سرمایهگذاریهای او اعمال شدهاند تا اینکه صرفا بخواهد، مخالفت کند.
چیزی را نمیخرم که صرفا مخالف باشم. خرید میکنم چون در این فکر هستم که دلیلی وجود دارد و چیزهایی که ارزان هستند کالاهایی هستند که هیچ کسی به دنبالشان نیست و چیزهایی که بیاندازه گران هستند، یعنی چیزهایی که میتوانم بفروشم یا پیشفروش کنم، چیزهایی هستند که همه به دنبالشان هستند و معمولا وقتی هر کسی هر چیزی دارد، پس هیچ کسی باقی نمیماند که آن را خرید کند و وقتی تغییرات منفی روی میدهند، وقت فروختن است.
جیم دلیل خوبی دارد تا بر این باور باشد که هنوز فضایی برای افزایش قیمت کالاها وجود دارد. او کنفرانسی در پراگ را یادآوری میکند. «کسی که دارد در مورد موضوعی صحبت میکند از حاضران میپرسد چه تعداد از شما تاکنون طلا داشته است. هفتاد و شش درصد از اشخاص حاضر در اتاق کنفرانس، یعنی همان سرمایهگذارهای موفق، هرگز در زندگیشان طلا نداشتهاند و تازه پای طلا در میان بود. مطمئنم اگر درباره دانههای سویا یا چیزی مثل این پرسیده بود احتمالا هیچ کس مگر خودم نمیتوانست جواب مثبت بدهد.»
همچنین جیم در برابر گرایشات مستقر در مُد نیز مقاومت میکند. هر کسی که او را در سیانسیبی، بلومبرگ، یا فاکس دیده باشد، او را با پاپیوناش شناسایی خواهد کرد. اما در این مورد، او از همه انتظار آن را ندارد تا با او همراه باشند و پاپیون بزنند. جیم میگوید که پاپیونها بسیار عملیتر هستند. به قول او «پاپیونها از کرواتهای بلند ارزانتر هستند. نمیتوانید پاپیونتان را کثیف کنید، چون سوپ روی آن ریخته نمیشود».
او به کالاها یک تعهد عمیق دارد. «سرمایهگذاریهای اصلی من در حال حاضر کالاها هستند چون مهارتهای اصولی در این زمینه دارند بهبود مییابند. اما عرضه همه کالاها تا حد اجبار ادامه مییابد. پس اگر اقتصاد جهانی بهبود مییابد، کالاها نیز قرار است به خاطر خسران توسعه، جایگاهی مهم داشته باشند. اگر اقتصاد جهانی بهبود نیابد، کالاها همچنان دارای جایگاهی مناسب هستند، زیرا حکومتها دارند پول چاپ میکنند. در سرتاسر تاریخ، وقتی مردم پول چاپ کردهاند، منجر به افزایش قیمتها شدهاند. این نخستین بار در تاریخ مکتوب است که تقریبا همه پول دارند، پول چاپ میکنند و در ضمن، اگر اوضاع بهتر نشود، پول بیشتری چاپ خواهند کرد که قرار است برای کالاها حتی بهتر هم باشد. همهمان یاد گرفتهایم که در زمانه چاپ پول، داراییهای واقعی راهی برای محافظت از خودمان هستند و شما از این راه پول درمیآورید.»
«پس به نظر من، اهمیتی ندارد چه اتفاقی بر سر اقتصاد میآید؛ کالاها قرار است به شیوهای دیگر کارشان را به خوبی انجام دهند.»
و در حالی که بسیاری از سرمایهگذارهای دیگری که به کالاها علاقه دارند به چین به منزله نیروی محرکه اشاره میکنند، جیم به این دسته ملحق نمیشود.
جیم اشاره میکند که «اقتصاد چین یک دهم حجم اقتصاد آمریکا و اروپا است، پس چین هر کاری هم انجام دهد در هیچ بازاری نمیتواند عامل اصلی باشد. یقینا چینیها دارند خرید میکنند و کارهایشان را خوب انجام میدهند و رشد میکنند، اما اقتصاد اروپا و آمریکا ده برابر بزرگتر از اقتصاد چین است. همه جا به این نکته میتوان پی برد. پس مطمئن باشید، چین بخشی از اقتصاد آمریکا و اروپا است. ولی آسیا هم بخشی از این اقتصاد است؛ همه بخشی از این اقتصاد هستند».
بزرگترین خطای جیم راجرز به زبان خودش
در کسب و کار خیلی تازهوارد بودم. دقیقاش را بخواهید، ژانویه سال ۱۹۷۰ بود. به این نتیجه رسیده بودم که داریم به سمت بازاری کساد پیش میرویم. بازارمان کساد بود و داشت بسیار وخیمتر هم میشد. این شکل از تفکر در آن زمان تا اندازهای رادیکال بود.
بنابراین، پول اندکی را که داشتم برداشتم و اختیار فروش (puts) خریدم. همه پولم را سر اختیارها گذاشته بودم. تا ماه مه پولم سه برابر شده بود. این وهله آن دورانی بود که شرکتهایی که نزدیک به صد سال فعالیت کرده بودند از کسب و کار خارج شده بودند. منظورم این است که آن دوران بدترین بازار کساد از سال ۱۹۳۸ به بعد بود؛ دوران حیرتآوری بود.
این دورانی بود که در آن بودم. یعنی پولم را سه برابر کرده بودم و در روزی که بازار با سر زمین خورده بود، اختیار فروشهایم را فروختم و پولم را سه برابر کرده بودم و گفتم «هی پسر! چه ساده است این کار».
پس سود خودم را کرده بودم، منتظر ماندم تا بازار از نو قد علم کند و این کار را کرد؛ دو ماه بعد همه پولهایم را برداشتم و شش شرکت را پیشفروش کردم. نمیخواستم اختیار فروش بخرم چون اختیار به هر حال چیز بزرگی بود. طی همان دو ماه، سقوط کردم. هیچ قدرتی برای سر پا ماندن نداشتم و بازار داشت بالا میکشید.
آنچه بیتردید از این اتفاق آموختم این است که چقدر درباره بازارها و آنچه در بازارها میتوانست اتفاق بیفتد کم میدانستم و به قدر کافی جالب است که همه آن شش شرکت دستآخر ورشکسته شده بودند. در واقع، طی پنج سال، همهشان ورشکسته شده بودند. این همه به این معنا نیست که هیچ چیزی را ابتدا از دست نداده بودم. واقعا چیزهایی را از دست داده بودم، چون بازارها را، به اندازه داد و ستد یا هر چیز دیگر، به قدر کافی نمیفهمیدم.
این اتفاق سبب شد بفهمم که اگر بناست جایگاهی به دست آورم باید در نظر بگیرم که هر کسی همه آن چیزهایی را میداند که من میدانم. حالا میدانم که نظریه بازار سودده مفت نمیارزد.
[فرضیه بازار سودده (EMH) به طور خلاصه یعنی بازارهای مالی به لحاظ اطلاعاتی سودده و کارآمد هستند. این اطلاعات توسط قیمت کالاها منعکس میشود. اطلاعات بازار مالی بازگشت منطقی و قابل قبول سرمایه را تضمین میکند.]
برخی اشخاص آیندهنگری بهتری از بقیه دارند، اما همواره در نظر میگرفتم که همه میدانستند XYZ یک شرکت مفت و آشغال بود و در آینده فرو خواهد ریخت.
آنچه آموختهایم این است که افراد برای فهمیدن آنچه رخ میدهد به زمان نیاز دارند و در این اثنا بناست تحرکهای بازاری در کار باشند که اشخاص آن را نمیفهمند زیرا از درک واقعیت عمیقتر ناتوان هستند. پس اکنون باید مسیری را معین کنم که فرض میگیرد اشخاص دیگر آنچه را دارد اتفاق میافتد به طور کامل نمیفهمند.
پس این حقیقتا بدترین اشتباه من بود و وقتی با دانشجویان حرف میزنم به آنها میگویم که از دست دادن چیزی برای یک یا دو بار اتفاق خوبی است ـ همهمان داستان آدمهایی را میدانیم که یکبار شکست خوردهاند و دوباره برخاستهاند ـ اما این از دست دادن را وقتی مرتکب شوید که هنوز جوان هستید؛ آن هم وقتی پنج هزار نفر در بازار هستند و نه پنج میلیون نفر.
درباره جیم راجرز
جیم راجرز، ساکن دموپولیس در آلاباما، یک نویسنده، مفسر مالی و یک سرمایهگذار بینالمللی موفق است. او در تایم، واشینگتون پست، نیویورک تایمز، بارونز، فوربس، فورچون، وال استریت ژورنال، فایننشال تایمز، بیزنس تایمز، استریت تایمز و رسانههای جمعی بسیار دیگری در سرتاسر جهان مقاله نوشته و حضور داشته است. او همچنین بهعنوان استاد مدعو در دانشگاه کلمبیا تدریس میکند.
ارسال نظر