بهترین اشتباههای کسب وکار
افسانهها و مربیان: جک ولش
مترجم: زهره سحابی
مدیر ارشد اجرایی کمپانی جنرال الکتریک ۱۹۸۱ تا ۲۰۰۱
ملقب به «مدیر قرن» توسط مجله فورچون
کارشناسی، کارشناسی ارشد و دکترای مهندسی شیمی
نویسنده: باب سلرز
مترجم: زهره سحابی
مدیر ارشد اجرایی کمپانی جنرال الکتریک ۱۹۸۱ تا ۲۰۰۱
ملقب به «مدیر قرن» توسط مجله فورچون
کارشناسی، کارشناسی ارشد و دکترای مهندسی شیمی من برای جک ولش چهار سال کار کردم. او داشت GE را اداره میکرد، وقتی که من داشتم در CNBC مستقر میشدم. زمان زیادی میگذرد، آن زمان CNBC در رسانه رتبه یک را داشت. CNBC در شبکه کابلی شماره یک بود و حتی آن زمان نیز بیش از سیصد میلیون در سال درآمد داشت و این همه مربوط به بخشی بود که برای شرکت مادر، کاملا کسبوکاری حاشیهای به حساب میآمد. اما جک در مورد این کسبوکار به کنایه میگفت، «تو هیچوقت ملک ساحلیات را نمیفروشی». از وقتی جک رفت، ساحل رو به فرسایش گذاشت.
شماره یک بودن، اصلا اتفاقی نبود. جک همیشه به ما میگفت که خطمشیاش بدین گونه است: هر فعالیت تجاری که GE در آن فعال است، باید «شماره یک»، یا «شماره دو»یی قوی باشد، تا شرکت باز هم بخواهد بر آن متمرکز شود.
وقتی جک ولش سکاندار بود، هیچگاه مساله بر سر این نبود که آیا رهبری به اندازه کافی قدرتمند هست یا خیر. همه میدانستند که چه کسی مسوول است. فهم تجاری و راهنمایی منطقی وی، در یکی از بزرگترین کمپانیها در قیمت سهام و ادراک مردم نسبت به GE در سرتاسر دنیا تاثیر داشت.
اما در سطحی کوچکتر، جک هنوز یک غول بود. وقتی من با جک رو در رو میشدم، احساس میکردم به یک میلیون دلار بدل شدهام. او این قدرت را داشت که در بخشی از ثانیه بر تو متمرکز شود و در سطحی شخصی با تو تعامل برقرار کند. در این لحظه هیچکس در جهان جز شما دو تن وجود ندارد و او همواره قادر است که با گفتن آن جمله درست و بجا با تو ارتباط برقرار کند.
این شاید یک نعمت خدادادی باشد، اما همچنین ناشی از نگرش به افراد بر مبنای تجارب زندگی واقعی است. او مدتها پیش یاد گرفت که خود را شخصا بالاتر از دیگران نپندارد، حتی اگر موقعیت سازمانی او اینگونه نشان میدهد.
یکبار کسی جک ولش را ولگرد نامیدـ درست چهره در چهره او، جلوی دوستانش، آن هم وقتی فقط ۱۲ سال سن داشت. او در اواسط مسابقه هاکی بود، همه تجهیزاتش را روی یخ رها کرد و با خشم به درون اتاق رختکن شتافت. همانجا بود که مادرش او را شکار کرد و به باد انتقاد گرفت.» خود جک به یاد میآورد: «او به درون اتاق رختکن آمد و مرا محکم گرفت. او جلوی همه گفت: «تو یک ولگردی! اگه نمیدونی چطور خوب ببازی، حق نداری بازی کنی.» این اشتباهی بود که مرا قویتر کرد و مرا قادر ساخت که شکستها را نیز بر عهده بگیرم. این تجربه مرا به شیوهای موثرتر و مطلوبتر آماده رقابت ساخت و آتش مرا مهار کرد.»
اما این یک اشتباه متفاوت بود، اشتباهی دیگر سالها بعد به ساختن یک مدیر ارشد کمک کرد؛ مدیری که جنرال الکتریک را به بزرگترین و ستودهترین شرکتها در جهان بدل کرد.
بهترین اشتباه جک ولش، از زبان خودش
۱۹۶۳ یا ۱۹۶۴ بود. من مشغول مدیریت عملیاتی برای GE در پیتسفیلد بودم. ما داشتیم یک نوع جدید پلاستیک میساختم. من و چندین فرد دیگر مشغول یک آزمایش بودیم.
اشتباهی رخ داده بود. سقف کارخانه به هوا رفت. ضامن امنیت دیگچهها منفجر شد و دیگچهها به سمت سقف کارخانه پرتاب شدند و همه جا پر از خرده شیشه شد. هیچکس کشته نشد. افرادی با شیشهها زخمی شدند، اما هیچ مورد جدیای پیش نیامد.
از جانب چارلی رید (مدیر سازمان) یک تلفن به من شد، به نیویورک رفتم و احتمال دادم که اخراج شوم. اما او مرا نشاند و گفت: «بیا در این فرآیند دقیق شویم.»
روش او سقراطی بود: «شما اکسیژن را به فرآیند وارد میکنید. چرا دقیقتر آن را به زمین متصل نکردید؟ آیا میشد این کار یا آن کار را انجام بدهیم؟ باید میدانستیم که اکسیژن دارد از میان بنزین عبور میکند. ما به درستی آن را به زمین متصل نکرده بودیم. یک جرقه ایجاد شد و این اتفاق افتاد. پس باید اکسیژن را به روشی کارآتر از محلول عبور میدادیم.»
فقط بحث بر سر حل مشکل بود نه بر سر تنبیه جک. نگرش چارلی رید این بود که: «بیایید برگردیم و دوباره آن را طراحی کنیم و وقتی احساس کردید که درست طراحی کردیم، بیایید پیش برویم.»
این ماجرا به من درسی داد که همه عمر با من ماند: به کسی که سقوط کرده است، ضربه نزن.
دوم اینکه، این ماجرا من را با افرادی با مرتبه بالاتر مواجه کرد. شاید این فرد را برای دو سال دیگر یا بیشتر نمیدیدم، ولی او بدل به نیروی پیشروندهای شد که قدرت آن در زندگی من باورکردنی نبود.
من با او ارتباط برقرار کردم، اما آنچه که من از او آموختم این بود: دقیقه آخری که میخواهی بر کسی سخت بگیری، همان زمانی است که آن فرد به پایینترین درجه خود سقوط میکند.
در آخر، معلوم شد که پلاستیک، کسبوکاری پر رونق است. این پلاستیک بسیار موفق بود. از آنجا که من اولین کارمند آن بودم و این کار به موفقیت رسید، موقعیت من نیز تحتالشعاع قرار گرفت.
به من چیزی درباره زندگی آموخت که به طور طبیعی آن را نمیفهمی. «هرگز به گربه لگد نزن».
درباره جک ولش
جک ولش با همسرش به نویسندگی مشغول است. در سال ۲۰۰۱ او اتوبیوگرافی خود را (به کمک جان بیرنه) نوشت که در سطح بینالمللی جزو پرفروشترینها شد.
از ۲۰۰۵ تا ۲۰۰۹ به همراه همسرش سوزی ستونی هفتگی و پرخواننده را، به نام «شیوه ولشی» مینوشت. این ستون در مجله بیزینس ویک ارائه میشد و توسط نیویورک تایمز منتشر شد. در عین حال ۴۵ روزنامه مهم در سرتاسر جهان آن را به چاپ رساندند و بیش از ۸ میلیون خواننده را جذب خود کرد. او اخیرا موسسه مدیریت جک ولش را راهاندازی کرده است که برنامه ام بیای آنلایناش، به هر دانشجویی در سرتاسر جهان در هر سطح شغلی ابزارهایی ارائه میدهد تا زندگیهایشان و سازمانهای آینده را تغییر دهند.
جک رییس کمپانی با مسوولیت محدود جک ولش و مشاور شرکت IAC/InterActive است.
در ماساچوست به دنیا آمد و مدرک کارشناسیاش را از دانشگاه ماساچوست، و مدرک کارشناسی و دکترای خود را از ایلیونز گرفت. او کارش را با ژنرال الکتریک در ۱۹۶۰ شروع کرد و در ۱۹۸۱ به مقام هشتمین رییس هیات مدیره و CEO جیای دست یافت. طی مدیریت او که بیش از ۲۰ سال به طول انجامید، سرمایهگذاری بازار جیای از ۱۳ میلیارد به ۴۰۰ میلیارد دلار رسید.
ارسال نظر