گذار از وابستگی به استقلال کنشگر بودن

مترجم: رویا مرسلی

بیشتر متون امروزی در رابطه با موفقیت، روی استقلال تاکید می‌کند و افراد را تشویق به آزادی و متکی به خود بودن می‌کنند. واقعیت این است که ما به عنوان یک موجود اجتماعی، وابستگی متقابل داریم و در محیطی که نیاز به وابستگی متقابل، وجود رهبری و تیم احساس می‌شود، عدم وابستگی، یک پدیده ایده آل نمی‌باشد. برای آنکه انسان‌ها به وابستگی متقابل برسند، باید اول استقلال خودشان را به دست آورند، چرا که افراد وابسته هنوز شخصیت خودشان را آنقدر رشد نداده‌اند که به وابستگی متقابل دست یابند.

۱- وابستگی: پارادایمی‌که با آن بزرگ شده‌ایم، یعنی تکیه بر دیگران تا از کودکی مراقبمان باشند.

۲- استقلال: پارادایمی‌که تحت آن می‌توانیم برای خودمان تصمیم بگیریم و از خود مراقبت کنیم.

۳- وابستگی متقابل: پارادایمی‌که تحت آن یاد می‌گیریم برای به دست آوردن چیزی که به تنهایی از عهده آن بر نمی‌آییم، همکاری کنیم.

یکی از عادات مهم برای گذار از وابستگی به استقلال کنشگر بودن است. ما کنشگر بودن را در برابر انفعال به کار می‌گیریم.

آنچه انسان را از حیوان متمایز می‌کند، آگاهی انسان نسبت به خود و توانایی انتخاب او در چگونگی پاسخ به محرک‌ها است. هر چند شرطی شدن می‌تواند تاثیر زیادی در زندگی ما داشته باشد، ولی این وجه مشخصه ما نیست. به طور کلی سه تئوری پذیرفته شده در مقوله جبر وجود دارد: جبر وراثتی، جبر ذهنی و جبر محیطی. جبر وراثتی می‌گوید فطرت ما توسط DNA کدگذاری شده است و ویژگی‌های هویتی ما از اجدادمان به ما رسیده است. جبر ذهنی می‌گوید تربیت ما به تمایلات شخصی مان جهت می‌دهد همان دردهای احساسی که در سال‌های جوانی عمر تجربه کرده‌ایم به خاطرمان مانده و بر رفتار امروز ما تاثیر می‌گذارد. جبر محیطی بیان می‌دارد که عوامل موجود در محیط کنونی ما تعیین‌کننده وضعیت ما می‌باشد، مثل روابط، اقتصاد ملی و غیره. این تئوری‌های جبر هر کدام متضمن مدلی است که در آن کنش، واکنش را تعیین می‌کند.

اما در عین حال، انسان‌ها آزادی انتخاب دارند؛ بر خلاف حیوانات که این استقلال در آنها وجود ندارد. ما می‌توانیم انتخاب کنیم که چگونه به محرک‌ها پاسخ دهیم، همچنین می‌توانیم انتخاب کنیم که چگونه نسبت به محیط عکس‌العمل نشان دهیم. به عنوان مثال، اگر هوا خوب باشد، خوشحال می‌شویم؛ اگر بد باشد، ناراحت می‌شویم. اگر با ما خوب رفتار شود، احساس خوبی داریم، اگر نه، احساس بدی داریم و حالت تدافعی به خود می‌گیریم، اما یک انتخاب دیگر هم داریم و آن اینکه انتخاب کنیم که کنشگر و غیرمنفعل باشیم و به وضعیت موجود اجازه ندهیم که تعیین کند ما چه احساسی داشته باشیم. در حالی که در نقطه مقابل آن، رفتار واکنشی ممکن است در نظر اول خیال فرد را راحت کند. با قبول اینکه در این وضعیت کار دیگری از ما ساخته نیست، در واقع پذیرفته‌ایم که خنثی بمانیم و هیچ کاری

انجام ندهیم.

اولین عادت افراد بسیار تاثیرگذار، کنشگری است. ارزش‌های افراد کنشگر، مستقل از وضعیت هوا یا رفتار مردم با آنها است. گاندی می‌گوید: «هیچ کس نمی‌تواند عزت نفس‌مان را از ما بگیرد مگر آنکه خودمان آن را به آنها بدهیم». پاسخ ما به آنچه برایمان اتفاق افتاده، بیش از آن اتفاق بر ما اثر می‌گذارد. ما می‌توانیم انتخاب کنیم که از موقعیت‌های دشوار برای ساختن شخصیت خود بهره ببریم و این توانایی را در خود رشد دهیم که در موقعیت‌های مشابه در آینده تصمیمات بهتری بگیریم.

افراد کنشگر با تدبیر و کاردانی خود راه‌حل پیدا می‌کنند، به جای آنکه فقط به گفتن مشکلات بسنده کنند و منتظر دیگران بمانند تا به حل مساله کمک کنند.

پیش فعال بودن یعنی ارزیابی موقعیت و اقدام مثبت در جهت آن. وقتی تصمیم می‌گیریم کنشگر باشیم، درست در جایی که کار را شروع می‌کنیم، تلاش‌های ما مهم می‌شوند. ما در زندگی نگرانی‌های زیادی داریم ولی متاسفانه بر بسیاری از این نگرانی‌ها کنترلی نداریم. می‌توانیم یک دایره ترسیم کنیم که نمایانگر نگرانی‌ها است و دایره کوچک دیگری در داخل آن که نمایانگر کنترل است. افراد پیش فعال، تلاششان را روی چیزهایی متمرکز می‌کنند که مطمئن هستند در مورد آن تاثیر گذارند و در زمان اجرا، معمولا دایره تاثیرگذاری خود را گسترش می‌دهند.

بر عکس، افراد واکنشی، اغلب تلاششان را در نقاطی که نگرانی بیشتری دارند متمرکز می‌کنند یعنی جایی که کنترل آنها در آن ضعیف است. نارضایتی و انرژی منفی آنها باعث می‌شود که دایره تاثیرگذاری آنها کوچکتر شود.

ما می‌توانیم در محدوده توجه خود، کنترل مستقیم داشته باشیم یا کنترل غیرمستقیم داشته باشیم یا اصلا کنترل نداشته باشیم. ما اغلب کنترل مستقیم را در مورد مسائلی داریم که متاثر از رفتار خودمان است. در حالی که به راحتی می‌توانیم با تغییر عادت‌هایمان بر این مسائل فائق آییم. کنترل غیرمستقیم، اغلب در مورد مسائلی است که تحت تاثیر رفتار دیگران می‌باشد. چنین مسائلی را می‌توانیم با استفاده از روش‌های گوناگون تاثیرگذاری مثل تلقین، مواجه کردن، مثال زدن و متقاعدسازی حل کنیم. بعضی افراد، فقط از متدهای سطحی مثل دعوا یا فرار استفاده می‌کنند. در مورد موضوعاتی که اصلا کنترل نداریم، اول باید بدانیم که کنترل نداریم و بعد با متانت این واقعیت را بپذیریم و بهترین را از این موقعیت استخراج کنیم.

منبع : Stephen R. Covey