توجه به احساس مشتری یا آمار و ارقام؟
این مثالی است که من همیشه وقتی از ما در ساخت اپلیکیشن میپرسند «کی قرار است نسخه iOS داشته باشیم، مطرح میکنم.» بارها این سوال را از ما پرسیدهاند، چون در مرحله ۴ چرخه عمر کسبوکارمان (اعتبارسازی) فقط روی پلتفرم اندروید آزمایش کرده بودیم. چرا باید چیزی را که روی یک پلتفرم دیگر کار نمیکند، کپی کنیم؟ بنابراین، گفتوگوهای زیادی در مورد «پرسوناهای ناب» و شخصیتهای خیالی آلبرتو، مشاور خارجی و پاتریشیا، مربی داخلی، داشتیم تا بفهمیم چه چیزی آنها را متقاعد میکند که از محصول ما استفاده کنند. دهها مصاحبه با مشتری داشتیم و صدها آزمایش انجام دادیم. حتی یک پیشنهاد شرکتی را خیلی کوتاه بررسی کردیم و سریع از آن دست کشیدیم.
دلیل شماره یک پایان کار یک کسبوکار، نبود نیاز بازار برای یک محصول جدید است. علاوه بر آن، محصولاتی که مورد علاقه کاربران نیستند، کاربرد عملی ندارند و همچنین محصولاتی که استفاده از آنها ساده نیست و گیجکننده است، از دیگر دلایل عمده شکست استارتآپها محسوب میشوند. تیم ما مقصر بود. اگر نوآوری کار سادهای بود، همه انجامش میدادند. همه چیز با این شروع میشود که بفهمیم «چرا سر و کله یک مشتری پیدا میشود؟» همدلی کردن با کاربران و ساختن چیزهایی که برای آنها کارآیی داشته باشد، یعنی وارد شدن به قلمرو «تفکر طراحی». تفکر طراحی یک رویکرد انسانمحور برای طراحی محصولات و خدمات است که نیازهای انسان را با آنچه از نظر تکنولوژیک مطلوب و کاربردپذیر است تطبیق میدهد تا کیفیت زندگی را ارتقا دهد. متفکران طراحی با تاکید بر کاربران و شناخت کامل مشکلات و کمبودهای راهحلهای فعلی، گاهی میتوانند به نوآوریهای بسیار پیشرفتهای برسند.
تفکر طراحی انواع مختلفی دارد که دو مدل معروف آن با عناوین حلقه «همدلی- تعریف- تصویرسازی- نمونهسازی- آزمایش» (شکل ۱) و الماس دوقلوی «اکتشاف- تعریف- توسعه- انتقال» (شکل ۲) شناخته میشوند. نکته جالب در مورد تفکر طراحی این است که نقطه شروع رویکرد آن، احساسات است، نه دادههای آماری. بر خلاف دانشمندان که اولویتشان شواهد قطعی و دادههای واقعی است، متفکران طراحی اول به سوی وضعیت احساسی موضوعات مورد بررسی خود خیز برمیدارند. وقتی یک کاربر میگوید احساس ناامیدی دارد، یک متفکر طراحی این حس را بهعنوان یک داده میپذیرد و قبل از اینکه تلاش کند مشکل را با پیدا کردن یک راهکار حل کند، سعی میکند دلیل آن را بفهمد؛ بدون در نظر گرفتن اینکه آیا اعداد و ارقام نشان میدهند که ناامیدی کاربر توجیه دارد یا بیپایه و اساس است. احساسات بر آمار و ارقام اولویت دارند و متفکران طراحی میتوانند آمارهایی را کشف کنند که احساسات یک فرد را توضیح میدهد، اما آمارها این احساسات را تغییر نمیدهند. اینهایی که میگوییم ممکن است برخی خوانندهها را ناراحت کند و در جواب بگویند، برای تولید یک محصول نوآورانه، علاوه بر احساسات افراد، به آمار و ارقام هم نیاز داریم. و من به آنها حق میدهم. خوشبختانه، متد «استارتآپ ناب» این شانس را به ما میدهد تا بین احساسات و دادههای آماری توازن ایجاد کنیم. مفهوم استارتآپ ناب را اریک رایز (Eric Ries) شناسانده و چارچوب رایجی است برای استارتآپها و کارآفرینان که میگوید چطور میتوان توسعه محصول جدید را از مرحله ایده اولیه تا یک محصول معتبر نهایی و از طریق حلقههای متعدد «ساخت- سنجش- یادگیری» مدیریت کرد. هدف آن این است که زمان مورد نیاز برای شناخت کارآیی محصول و مدل کسبوکار برای مشتری کوتاه شود و این کار با انجام آزمایشهای متعدد فرضیهمحور انجام میشود. چیزی که استارتآپ ناب را نسبت به رویکردهای قدیمیتر و ساختارنیافتهتر برجسته میکند، اتکای آن بر متد علمی است. استارتآپ ناب بهخاطر تمرکز بر آمار و ارقام و نه احساسات و همچنین تاکید بر استفاده از فرضیات برای مدیریت ریسک، با تفکر طراحی فرق دارد. به هر حال، این مفهوم با انتقاداتی هم مواجه است که در قسمت بعد به این موضوع و مفاهیم جالبتر میپردازیم.