ماندن یا نماندن، مساله این است

روزی که شغلم را خیلی مفت از دست دادم

چند سال پیش من رئیس بخش تحقیق و توسعه بودم و خوش‌شانسی من در آنجا داشتن گروه زبده‌ای از مهندسان و همکاری با آنها بود که بیشترشان را خودم استخدام کرده بودم. به‌خاطر همین شرایط مطلوب بود که طی سه سال اول حضورم در شرکت به نتایج فوق‌العاده‌ای دست یافتیم و در نتیجه عملکرد عالی بخش تحقیق و توسعه، فروش شرکت ۱۰ برابر زمانی شد که من تازه به آنجا رفته بودم. من از این دستاورد به خود می‌بالیدم چون در اولین بازدیدم از قسمت‌های مختلف شرکت پس از انتصابم، به من گفته شد به دلیل مشکلات عدیده در حوزه تحقیق و توسعه طی سال‌های قبل،رتبه شرکت نزد مشتریان بالقوه آن به شدت تنزل کرده است. با وجود تمام این موفقیت‌ها، اما اتفاقی افتاد که به استعفای من از شرکت منتهی شد.

اصل قضیه از زمان بازبینی حقوق سال قبل شروع شد. در آن موقع من انتظار داشتم که به‌خاطر عملکرد درخشانم در شرکت افزایش حقوق چشمگیری داشته باشم که همین طور هم شد هرچند که احساس می‌کردم استحقاق بیشتر از آن را دارم، چراکه افزایش حقوق من به اندازه افزایش حقوق روسای سایر بخش‌های شرکت بود که عملکرد آنچنان مطلوبی هم نداشتند و من خود را از آنها برتر می‌دانستم. به هر حال من از رئیس‌ام به‌خاطر افزایش حقوق تشکر کردم اما از او تقاضای ارتقای پست و مقام کردم. در آن زمان، افزایش حقوق چندان برایم جذاب نبود و من بیشتر به‌دنبال ارتقای سازمانی و رسیدن به پست قائم‌مقامی بودم. در پاسخ به این درخواستم رئیس شرکت جواب داد: «شما بسیار جوان هستید و همه قائم‌مقام‌های شرکت ما در دهه پنجاه زندگی خود هستند.پس شما باید بیست سال منتظر بمانید تا شما را قائم‌مقام شرکت کنم.»

در آن لحظه مثل اینکه آب یخی بر سرم ریخته باشند، بدون فکر کردن و خیلی قاطعانه پاسخ دادم: «بسیار ممنونم. اما ترجیح می‌دهم استعفا دهم. اگر می‌خواهید، یک ماه دیگر اینجا می‌مانم تا کارها را مرتب کنم و شما هم یک جایگزین برای من پیدا کنید.»

رئیس از من پرسید: «آیا در این مورد کاملا جدی هستید؟» و من جواب دادم: «بله». وقتی پس از چند هفته آن شرکت را ترک کردم، رئیس خیلی زود یکی از مدیران شرکت را جایگزین من کرد و آب از آب تکان نخورد.

من هیچ گاه نفهمیدم مشکل کجا بود. اما پس از کسب تجربه به‌عنوان کاریاب، افرادی در سمت مدیریت ارشد را دیدم که با مسائل مشابهی مواجه بودند و سرنوشتی مشابه من داشتند. در تحلیل این گونه موارد باید بگویم که روسای شرکت‌ها دارای روحیات متفاوتی هستند به‌طوری‌که برخی محافظه‌کارتر و بعضی دیگر بی‌محاباتر و جاه‌طلبی زیردستان خود را برنمی‌تابند. در آن مورد خاص،موفقیت من در شغلم پیش از بروز مشکل، وضعیتم را بدتر کرد. بعد‌ها دریافتم که نترسیدن از اخراج شدن و بیکار ماندن چندان هم کار عاقلانه‌ای نیست.

 ترقی در قبال از دست دادن شغل

ترس از اخراج شدن و از دست دادن شغل مغایر با مسوولیت ذاتی مدیر است. به عبارت بهتر، زندگی همراه با ترس از دست دادن شغل و درآمد خوب مغایر با پذیرفتن مسوولیت شغلی و کار گروهی، برای بازدهی و عملکرد کاری ایده‌آل است. بسیاری از مدیران و کارکنان شرکت‌ها دچار این ترس بی‌دلیل هستند و در نتیجه از کارشان لذت نمی‌برند. اما یکی از افرادی که به هیچ عنوان این ترس را نداشت و عملکرد بسیار خوبی را از خود نشان می‌داد و با وجود دو بار سقوط از نردبان ترقی و تنزل مقام پیدا کردن از مقام مدیریت ارشد روی پای خود ایستاد و بعدها به موفقیت‌های بزرگی رسید «لئونارد رابرتز» نام داشت. اولین تنزل شغلی او در شرکت «آربِی» رخ داد که یک رستوران و فست فود زنجیره‌ای در آمریکا بود. رابرتز زمانی رئیس بخش بازاریابی آربی شده بود که وضعیت شرکت بسیار وخیم بود و فروش آن ۱۰ تا ۱۵ درصد در سال افت داشت.

رابرتز شرکت را با ارائه خدمات نوین و حمایت از نمایندگی‌های آربی در سراسر کشور احیا کرد.با وجود جهش خیره‌کننده شرکت در زمان مسوولیت رابرتز، مدیرعامل و مالکان شرکت حمایت چندانی از رابرتز نمی‌کردند و پاداشی را که رابرتز به زیردستان قول داده بود نمی‌پرداختند. وقتی رابرتز عضو هیات مدیران شده بود در اولین جلسه که ۱۵ دقیقه طول کشید با کمال ناباوری دید که هیات‌مدیره نسنجیده از مالک و مدیرعامل شرکت حمایت می‌کنند.

رابرتز در آن زمان با خود گفت «من باید موضع بگیرم و بهترین کار تهدید به استعفا از عضویت در هیات‌مدیره است که با توجه به عملکردم مطمئنا پذیرفته نخواهد شد و باعث به کرسی نشستن حرف من می‌شود.» اما او هم مثل من بیش از حد به عملکردش اطمینان داشت و سر اوهم همان بلایی آمد که سر من آمد با این تفاوت که او توسط مدیرعامل «اخراج» شد.

اما بعد از این جریان برای لئونارد رابرتز چه اتفاقی افتاد؟ آیا این آخرین باری بود که او به‌عنوان رئیس بود؟ البته که نه. چندی بعد از اخراج رابرتز از طریق یک کاریاب، به او پیشنهاد ریاست یک رستوران زنجیره‌ای با بیش از ۲ هزار شعبه به نام «شونی» داده شد. اما مشکل اصلی آن رستوران سیاست رئیس قبلی آن بود که استخدام آمریکایی‌های آفریقایی‌ تبار یا همان سیاه‌پوستان را در رستوران ممنوع کرده بود. سیاست اداری شرکت، اخراج هر مدیر رستورانی بود که سیاه‌پوستان را استخدام می‌کرد. در نتیجه مدت کوتاهی پس از پذیرش آن سمت توسط رابرتز، او که تحمل تبعیض نژادی به این شکل را نداشت برای بار دوم از موقعیت بالای شغلی‌اش استعفا داد بدون اینکه ترسی از بابت بیکار شدن و از دست دادن موقعیت شغلی‌اش داشته باشد.خوشبختانه بعدها لئونارد رابرتز پس از ترک شونی رئیس رادیوشاک شد و یک‌سال بعد مجله برندویک نام او را به‌عنوان «بازاریاب سال» انتخاب کرد.

alavitarjomeh@gmail.com