در دنیای مدیریت آنچه همه میدانند اغلب اشتباه است
نویسنده: جیمز کولینز
مترجم: سیدحسین علوی لنگرودی
به عقیده بسیاری از بزرگان دنیای مدیریت بهویژه پیتر دراکر، آنچه همه مردم میدانند اغلب اشتباه است. زیرا افراد یک یا چند فرضیه خطا را مطرح میکنند و سپس دیگران آن را میپذیرند. برای استفاده موثر از این دیدگاه، تصمیمگیرنده نیاز دارد منبع را بررسی و اعتبار آن را تعیین کند. معمولا رسیدن به منبع اصلی پردردسر و دشوار است.
داستان دو قائممقام: این مطلب با داستانی در مورد شرکتی شروع میشود که وقتی رئیس آن سالخورده شد، فکر کرد باید در مورد انتخاب جانشین اقدام کند.
نویسنده: جیمز کولینز
مترجم: سیدحسین علوی لنگرودی
به عقیده بسیاری از بزرگان دنیای مدیریت بهویژه پیتر دراکر، آنچه همه مردم میدانند اغلب اشتباه است. زیرا افراد یک یا چند فرضیه خطا را مطرح میکنند و سپس دیگران آن را میپذیرند. برای استفاده موثر از این دیدگاه، تصمیمگیرنده نیاز دارد منبع را بررسی و اعتبار آن را تعیین کند. معمولا رسیدن به منبع اصلی پردردسر و دشوار است.
داستان دو قائممقام: این مطلب با داستانی در مورد شرکتی شروع میشود که وقتی رئیس آن سالخورده شد، فکر کرد باید در مورد انتخاب جانشین اقدام کند. خوشبختانه او دو قائممقام داشت که هر دو به یک اندازه برجسته بودند و در سن مناسب و دارای سابقه عالی قبل از ورود به شرکت بودند. او مسوولیت هر دو را بالا برد و به هر یک عنوان قائممقام اجرایی را داد. آنها را با هم احضار و اعلام کرد تصمیم دارد ظرف پنج سال بازنشسته شود و یکی از آنها را بهعنوان جانشین خود معرفی خواهد کرد. هر دو از رئیس برای موقعیت تازه تشکر کردند. رئیس اطمینان داشت که کاندیداهای درستی را انتخاب کرده است. با اینکه هر دو جاهطلب بودند، او میدانست که هر دو شرکت را قبل از منافع خود در نظر دارند و میدانست این یک جانشینی عالی خواهد بود. در طی پنج سال کارآموزی الگوی متمایز هر یک از این دو رئیس احتمالی شروع به ظاهر شدن کرد. گرچه در هر مسوولیت هر دوی آنها عملکرد عالی داشته و بهطور مساوی در انجام مسوولیتهای خود موفق بودند، اما فرآیندی که هر یک دنبال میکردند بسیار متفاوت بود. وقتی به نفر اول ماموریتی از سوی رئیس داده میشد او درخواست اطلاعات مورد نیاز را میکرد و سپس میپرسید کار تا چه زمانی باید انجام شود. در مرحله بعد او زیردستهای خود را خبر کرده و گرد هم جمع میکرد و همیشه کار را در موعد مقرر بهخوبی انجام میداد. با اینکه او نیاز به اطلاعات خاصی داشت یا اجازه انجام کاری را داشت که کمی خارج از فرآیند معمول بود، کار را بدون آنکه مزاحم رئیس شود، انجام میداد.
نفر دیگر رویکرد کاملا متفاوتی داشت. وقتی پروژهای به او داده میشد، او نیز زیردستهای خود را برای تکمیل موفق کار سازماندهی میکرد اما با یک تفاوت بزرگ. نفر اول مستقل کار میکرد و مزاحم رئیس نمیشد مگر آنکه کمک خاصی نیاز بود. ولی نفر دوم مرتب با رئیس ملاقات میکرد تا در مورد پروژه صحبت کند و بارها درخواست جلسات ملاقات اضافی داشت و همیشه از رئیس راهنمایی میخواست. به نظر شما حال، وقتی رئیس بازنشسته شد چه کسی را بهعنوان جانشین خود انتخاب کرد؟ مدیری که همیشه بدون مزاحم او شدن یا گرفتن وقت او موفق میشد کارش را انجام دهد یا مدیری که پیوسته از او کمک و تایید میخواست؟ شاید اغلب شما به گزینه اول رای دهید درحالیکه چنین نیست و کاندیدای انتخابی رئیس سابق کسی بود که پیوسته با او مشورت میکرد و این خلاف چیزی بود که خیلی از شما در مورد مدیریت و راهبری میدانید و فکر میکنید کاندیدایی که نشان داد میتواند مستقل تصمیمگیری کند باید انتخاب میشد.
فرضیات خود را زیر سوال ببرید: پیتر دراکر بزرگ که از او بهعنوان «پدر مدیریت نوین» یاد میشود معتقد است که «آنچه همه میدانند اغلب اشتباه است.». در مورد داستان فوق نیز واقعیت آن است که ما با انسانها سروکار داریم و بیشتر مدیران ارشد میخواهند احساس کنند میراث و خط مشی آنها ادامه خواهد داشت و در نتیجه تماس و تعامل دائم مدیر دوم این اعتماد را در رئیس ایجاد کرد. در واقع هردوی این مدیران افراد برجستهای بودند، اما رئیس نسبت به مدیری که تماسش را با او حفظ کرد احساس اعتماد بیشتری داشت و درباره مدیر دیگر اطمینان خود را از دست داد و روی موفقیت او سرمایهگذاری کمتری کرد. پس از انتخاب کاندیداها براساس عملکرد، او به میل درونی خود مراجعه کرد، بهترین راهی که با آن با توجه به تمام حقایق تصمیمگیری صورت میگیرد. برخلاف سبک همیشه رئیس که اجازه میداد افرادی که به او گزارش میدهند مستقل عمل کنند، مدیر اول باید تلاش میکرد روش خود را با آنچه رئیس ترجیح میداد تنظیم کند، باوجود اینکه همه میدانند مشاوره پیوسته با مدیر رده بالاتر زیاد مطلوب نیست. درسی که مدیران باید از این داستان بگیرند این است که ما باید همیشه فرضیات خود را مورد سوال قرار دهیم، مهم نیست از کجا نشأت گرفتهاند. این امر بهویژه با توجه به موضوعاتی صحت داشت که اکثر مردم میدانند یا بدون تردید در نظر میگیرند. «دانش» باید همیشه تردید کند و نیازها باید دقیقتر بررسی شوند. به طرز شگفتانگیزی درصد بالایی از اطلاعات شناخته شده که تصور میشود صحیح باشند، نادرست یا غلط خواهند بود.
مواردی که زمانی درست تصور میشدند، حال اشتباه دانسته میشوند: البته حقایق بدیهی و قدیمی بسیاری وجود داشتهاندکه طبق نظر همه درست انگاشته میشدند اما امروز به آنها میخندیم. «جهان مسطح است»، «زمین در مرکز جهان است» یونانیان باستان میدانستند که همه چیز از چهار عنصر تشکیل میشود: خاک، هوا، آتش و آب. البته، در عصر نوین، ما دریافتیم که اشتباه میکردند. وقتی در دبیرستان شیمی میخواندم، دریافتم که جدول دورهای عناصر بهوسیله فردی به نام مندلیوف تنظیم شد و نشان میداد که دقیقا ۹۳ عنصر و نه کمتر یا بیشتر وجود دارند. اگر میتوانستیم آنها را نام ببریم نمره «الف» میگرفتیم. امروزه، ۱۰۲ عنصر وجود دارد یا همه اینطور تصور میکنند که شاید در آینده نادرست از آب درآید.
تحلیل فرضیات: تردیدی نیست که بهکار بردن این درس نیاز به تحلیل جدی دارد، چون درحالیکه «آنچه همه میدانند اغلب اشتباه است» درست است، در واقع گاهی نیز «آنچه همه میدانند» درست است. مشکل در چگونگی دانستن این مطلب است که چه زمانی دانش همگانی درست است و چه زمانی نادرست. در واقع باید بدانیم این است که هرچه همه میدانند یا به اصطلاح دانش جمعی، یک فرضیه است. اما چطور میتوان فرضیهای را بررسی کرد؟ برای این کار کافی است به اعتبار منبع توجه کنید، منبع اصلی را بیابید و از خود بپرسید که آیا منبع معتبر است.
alavitarjomeh@gmail.com
ارسال نظر