قافله مرگ به نسل ما رسید
شدهایم پیامآور مرگ. مرگ عزیزان تکرارناپذیر. حالا هم این مردِ مردستان، این بالابلند پرصلابت با آن صدای بینظیر که در تناسب کامل با آن هیبت و اندام بود. مرد ورزش و شکار و مستند و طبیعت. مستند از شکار و طبیعت. ورد زبانش این بود که ایران، جهانی درون یک مرز است که همواره در هر مقطعی از سال، چهار فصل را میشود درون این مرز سراغ گرفت. مستندهایش هم مدام تلاشی برای اثبات همین ادعا بود. مدام در سفر بود برای ثبت گوشه گوشه این سرزمین، با دوربین و تفنگ.
هیبتش جان میداد بر اینکه تفنگ را اریب روی شانه بگذارد و در خط افق، در تاریکِ روشنای غروب قدم بردارد و تجسم شمایل مردان اسطورهای شود.
هیبتش جان میداد بر اینکه تفنگ را اریب روی شانه بگذارد و در خط افق، در تاریکِ روشنای غروب قدم بردارد و تجسم شمایل مردان اسطورهای شود.
شدهایم پیامآور مرگ. مرگ عزیزان تکرارناپذیر. حالا هم این مردِ مردستان، این بالابلند پرصلابت با آن صدای بینظیر که در تناسب کامل با آن هیبت و اندام بود. مرد ورزش و شکار و مستند و طبیعت. مستند از شکار و طبیعت. ورد زبانش این بود که ایران، جهانی درون یک مرز است که همواره در هر مقطعی از سال، چهار فصل را میشود درون این مرز سراغ گرفت. مستندهایش هم مدام تلاشی برای اثبات همین ادعا بود. مدام در سفر بود برای ثبت گوشه گوشه این سرزمین، با دوربین و تفنگ.
هیبتش جان میداد بر اینکه تفنگ را اریب روی شانه بگذارد و در خط افق، در تاریکِ روشنای غروب قدم بردارد و تجسم شمایل مردان اسطورهای شود.محمدعلی اینانلو را از ۴۰ سال پیش میشناختم، زمانی که دیگر ورزش را رها کرده بودم (والیبال تا سطح ملی) و در روزنامهای که کار میکردم یکی از ستونهای سرویس ورزشی بود و همچنان به حضور رسانهایاش ادامه داد، با دو محور ورزش و طبیعت. گفت ماشینت را همینجا بگذار و با من بیا که دارم میروم به کوه و دشت و نپرس کجا، پشیمان نمیشوی. حالا پشیمانم که نرفتم. مثل پشیمانی بابت خیلی از کارهای کرده و نکرده.قافله مرگ به نسل ما رسید و به تعبیر آیدین آغداشلو، آشنایان دور و نزدیک مثل درختی تنومند که تبر با توفان به تنهاش زده درست بیخ گوش ما با صدایی مهیب، گرومبی بر زمین میافتند و هر بار پشتمان میلرزد.
هیبتش جان میداد بر اینکه تفنگ را اریب روی شانه بگذارد و در خط افق، در تاریکِ روشنای غروب قدم بردارد و تجسم شمایل مردان اسطورهای شود.محمدعلی اینانلو را از ۴۰ سال پیش میشناختم، زمانی که دیگر ورزش را رها کرده بودم (والیبال تا سطح ملی) و در روزنامهای که کار میکردم یکی از ستونهای سرویس ورزشی بود و همچنان به حضور رسانهایاش ادامه داد، با دو محور ورزش و طبیعت. گفت ماشینت را همینجا بگذار و با من بیا که دارم میروم به کوه و دشت و نپرس کجا، پشیمان نمیشوی. حالا پشیمانم که نرفتم. مثل پشیمانی بابت خیلی از کارهای کرده و نکرده.قافله مرگ به نسل ما رسید و به تعبیر آیدین آغداشلو، آشنایان دور و نزدیک مثل درختی تنومند که تبر با توفان به تنهاش زده درست بیخ گوش ما با صدایی مهیب، گرومبی بر زمین میافتند و هر بار پشتمان میلرزد.
هوشنگ گلمکانی
سردبیر ماهنامه فیلم
ارسال نظر