آقای مشکی پوش به بهانه «بیخداحافظی»، از انگیزههای ورودش به دنیای بازیگری و حاشیههای عجیب این روزهایش گفت:
قرار بود رضا صادقی باشم نه مارلون براندو!
رضا صادقی نه خواننده خوبی است و نه در بازیگری کمترین و کوچکترین استعدادی دارد. ترانههای او عمدتا در فضایی تکراری و یکنواخت در همه این سالها منتشر شده و مخاطبانش را یکی پس از دیگری از دست داده و در عرصه سینما هم به قدری ضعیف و بیخاصیت ظاهر شده که خوشبینترین منتقدان سینمایی را هم علیه خود شورانده و همین باعث شده او رفته رفته غزل خداحافظی را با اکران «بیخداحافظی» بخواند و به سیل عظیم هنرمندان فراموش شده و «فید شده» بپیوندد. لجبازیهای عجیب در تکرار یک روند همیشگی و جاهطلبی خنده داری که او برای تجربه فضای سنگین سینما از خود نشان داده، لحظه به لحظه او را به سقوطی آزاد نزدیک کرد. او حالا لبه پرتگاه ایستاده و منتظر تلنگری است که او را به ته پرتگاه فراموشی بفرستد تا همه خاطرات خوبی که در همه این سالها از او و آثارش در دل مخاطبان موسیقی بوده را با خودش به ته دره ببرد. جوری که انگار از بیخ و بن خاطرهای وجود نداشته و از بدو تاریخ موسیقی و هنر، نه «مشکی رنگه عشقه»ای بوده و نه آقای «مشکی پوش»ای. با این حال صادقی در بعد از ظهری گرم و داغ رو به روی «موسیقی ما» نشست و جزء به جزء درباره همه اتفاقات این سالها
وموسیقی و سینما و حاشیههای این روزهایش سخن گفت. صحبتهایی که قطعا برای همه کسانی که حتی یک درصد به این «لید» وارونه و طنز اعتقاد دارند، جالب و جذاب نخواهد بود.
چه پیشبینیای درباره فروش فیلمت داری؟
راستش را بخواهی بیشتر دوست دارم آدمهایی که دوستم دارند خوب فیلم را ببینند و آدمهایی که حتی من را دوست ندارند فقط فیلم را ببینند. زیاد به مقوله فروش فکر نمیکنم. دوست دارم فیلم دیده شود.
تو از نقد حضورت در سینما نمیترسی؟ از اینکه اهالی سینما این حضور را بهانهای کنند برای تاختن به تو؟ اصلا بازیگر شدن از کجای ذهن تو نشأت گرفت که سراغش رفتی؟
ببین از روزی که پیشنهاد بازی در این فیلم به من شد، چهار سال طول کشید تا من قبول کنم و در این فیلم بازی کنم. ولی یکی از بزرگترین اشتباهاتی که بعد از قطعی شدن قرارداد من و اعلام آن به رسانهها درباره این فیلم شد، این بود که اعلام شد قصه زندگی رضا صادقی قرار است جلوی دوربین برود. اسم این آدمی که در فیلم است رضا صادقی است، ولی این رضا صادقی من نیستم. رضا صادقی آن قدر هم که در این فیلم نشان داده شده، اخمو و بد اخلاق نیست. از لحاظ شخصیتی که کاراکتر اصلی فیلم خیلی با رضا صادقی فاصله دارد. شخصیت آن فیلم کسی بود به نام رضا صادقی و داستان نپذیرفتن یکسری باور های غلط از سوی یک هنرمند. من فکرم این بود که مردم قرار نیست بیایند و در سینما مارلون براندو ببینند و من قرار بود رضا صادقی باشم نه مارلون براندو!
تا به حال کسی درباره این تجربه از تو چیزی پرسیده که بهت بر بخورد؟ یا بر عکس خیلی خوشحالت کند؟
بهترین جملهای که شنیدم این بود که خیلی از دوستان منتقد من گفتند :«قابل تحمل بازی کردهای.»
هر سال نیمه دوم ماه رمضان که میشود، رضا صادقی غیب میشود و حتی اگر در بدترین شرایط کاری هم باشد، مراسم
نذر دادنش در بندرعباس بر همه چیز اولویت دارد. ماجرای این مراسم از کجا شروع شده؟
یک اخلاق خانوادگی است که نسل به نسل در ما مانده و در تمام خانواده مان هر کسی از هر زمانی که دستش در جیب خودش باشد، این کار را به حکم وظیفهای که دارد انجام میدهد.
هیچوقت درباره روزهای اول آن اتفاق صحبت نکردهای. چیزی در ذهنت مانده؟ خاطرهای؟ دردی؟ از اولین روزهایی که تو دیگر پاهای سالمی نداشتی.
خب چون زمانی که این اتفاق برای من افتاد من یک سال و نیمه بودم، طبیعتا هیچ تفکر و درکی در این باره نداشتم، ولی چون با این موضوع رشد کردم هیچوقت به آن فکر نکردم. این حرف من مثل آن است که شما اصلا فکر نمیکنید که موهایتان چطور بلند میشود. به تدریج با آن زندگی کردم و هیچوقت زمین را با پاهایم لمس نکردم که حالا دلم برای آن تنگ شود. برای همین زیاد به روزهای اول این اتفاق فکر نمیکنم.
شده تا به حال به آن پزشکی که این بلا را سرت آورده فکر کنی؟ ترانه حس خاصی نسبت به او داشتهای؟
هر وقت که به آن فکر میکنم، فقط تنها چیزی که سرانجام به آن رسیدهام این بوده که توانستهام ببخشمش چون به یقین میدانم که در دنیا هیچ پزشکی پیدا نمیشود که برای آدم رنجدیده روبهرویش بد بخواهد. من او را از اعماق وجودم بخشیدهام. خیلی وقت پیش.
تو امسال ازدواج کردی و بالاخره به قول خودت جدیتر درگیر زندگی شدی. شرایطت با گذشتهات که مجرد بودی، چقدر فرق کرده؟
گذشته من یک مقدار افسار گسیختهتر بود. یک مقدار آزادی عمل بیشتری داشتم و یک مقدار در گذران زندگی گستاختر بودم، اما رضا صادقی جدید هر چند طول میکشد با این شرایط خودش را وفق دهد، ولی الان برای من زیباتر و قابل احترامتر است.
تا حالا به پدر شدن فکر کردی؟
من اسم بچههایم را هم انتخاب کردهام و این را هم بگویم که من به شدت دختریام! یکی از دخترهای من اسمش «قصه» است و دختر دیگرم هم اسمش «عشق» است. پسرم هم اسمش از همین الان «ایلیا» است.
ارسال نظر