یغما گلرویی در یادداشتی دلیل مرگ حسینپناهی را توضیح داد:
زمان را بر مچ دستم تکهتکه میکنم
چند سال پیش یادداشتی درباره مرگ خودخواسته حسین پناهی نوشته بودم که پنداری تازه به چشم خانوادهاش آمده و مذاقشان را خوش نیامده و تکذیبیهای قلمی کرده و مرا متهم کردهاند به جعل علت مرگ آن دوست همچنان و همیشه گرامی. دور از ذهن نیست که خانوادهای داغدیده خوش داشته باشند مرگ عزیز خود را به گونهای لطیفتر و آن گونه که خود در تصورشان داشتهاند به دیگران منتقل کنند، اما حقیقت ورای دلبخواه تمام ما در جریان است و مجبورم با احترام به خانواده ایشان همچنان بر سر حرف خود بایستم. اگر آنان که در خانه حسین پناهی را چند روز بعد مرگش گشودند و آنچه او با خود کرده بود را دیدند، به دلیل این که مرگ خودخواسته را خلاف عرف جامعه میدانستند یا به دلیل گرو بودن ریششان در سازمان صدا و سیما تعریفی دروغین از حادثه ارائه دادند، من نمیتوانم با آنان همصدا شوم و همان دروغ سکته قلبی را تکرار کنم. دروغی که خودم هم اجبارا در ابتدای هفت مجموعه شعری که از او جمعآوری کردم آوردم [...] دوستی با حسین پناهی افتخاری است که میلی به اثباتش به دیگران از جمله خانوادهاش ندارم. آنچه ما بین ما بود آنقدر برایم ارزش داشت که به خواست خودش تمام مجموعه شعرهایش را به شخصه از روی دستنویسهایش تایپ و تنظیم کنم و حرفهای آمده در یادداشت خانوادهای که در آن روزها غایب بودند در این مورد را بیجواب میگذارم و تنها به این نکته بسنده میکنم که یکی از چهار پنج نفری هستم که حسین شعری را به او تقدیم کرده و این برای کسی که دوستیای با شاعر ندارد کمی عجیب به نظر میآید.... اما در مورد رگ زدن. تمام کسانی که آن روز و روزهای بعد به خانه حسین در خیابان جهانآرا آمدند خونها را دیده بودند. ردی که از کنار تخت و اتاق خواب آغاز شده و جریان پیدا کرده بود به سمت هال خانه و در آنجا به شکل حوضچهای یک متر در یک متر جمع شده بود و وقتی چند روز بعد خانه را میشستند مجبور شدند از کاردک استفاده کنند و خون خشک شده به قواره یک تهدیگ ور آمد. حسین در کنار تخت چمباتمه زده بود و تماشا کرده بود خونش را که قطره به قطره در زیرسیگاری پر از ته سیگار سرازیر و بعد لبریز شده و آن رد خون را تا هال خانه ساخته بود. نشان به آن نشان که یکی دو کتاب (از جمله یک مرد من) هم روی تخت بود، نشان به آن نشان که روی گاز خانه هم یادگاریهایی بود...عکسهایی هم در این مورد هست که اگر لازم شود میتوان ارائه داد. اگر دلیل واقعا سکته قلبی بوده هم باید سکته خونباری بوده باشد!
با تمام اینها به احترام خود حسین باید سکوت کرد. سکوتی که توفیری در کل ماجرا نمیکند، اما شاید بتواند التیامی برای داغدیدگان باشند. پس حسین پناهی از این به بعد همانی است که خانوادهاش میگویند حتی اگر با آنکه من و بسیاری میشناختیم کیلومترها فاصله داشته باشد. مردی عاشق زندگی که یک سال قبل مرگ و هنگام ضبط سریالی در شمال، شبانه شلنگ گاز را به زیر پتوی خود نبرده بود به قصد خود کشتن [...] و عجبا که مردی با چنین روح به قولی لطیف و کودکانه در یکی از آخرین شعرهایش نوشته بود:
بیانصافیست/پشت بر من و جهان خوابیدن/یک روز/دو روز/سه روز.../ماشه را میچکانم/و زمان را بر مچ دستم تکه تکه میکنم تا فراموشم شود/که پشتم را/با مرگ تعویض خواهم کرد/مرگ تو/یا مرگ خودم/بیانصافیست/پشت بر من و جهان خوابیدن.
۳۰ مرداد ۹۰
منبع: کافه سینما
*قابل توضیح است که واکنش دختر مرحوم پناهی به یادداشت گلرویی دیروز در این صفحه منکعس شد
ارسال نظر