حتما منتظر باش الان میآیم
امروز سالروز تولد بهرام صادقی است
در نگاه اول، آثار بهرام صادقی مملو از تلخی، پوچی و اندوه است. اما با کمی دقت بیشتر، میتوان طنزی تلخ و گزنده را در لابهلای کلمات او یافت؛ طنزی که از عمق ناامیدی و پوچی انسان برمیخیزد و به شکلی تلخ و گزنده، واقعیت تلخ زندگی را به تصویر میکشد. او با بزرگنمایی برخی از جنبههای پوچ و بیمعنای زندگی، با نگاه طنزآمیزی به آنها میپردازد و به این ترتیب، به خواننده فرصت میدهد تا به جامعه و ساختارهای اجتماعی آن به شکل دیگری بنگرد. هرچند به نظر میرسد که خود علاقهای نه به سیاست داشت و نه به شعارهای سیاسی آنچنان که داستانهای پلیسی سرگرمکننده را میپسندید.
بهرام صادقی در این زمینه گفته بود: «داستانهای پلیسی، خالص داستاناند یعنی نه جنبهای اجتماعی میخواهند به آثارشان بدهند و نه میخواهند استفاده سیاسی بکنند و نه قصد استفاده هنری از آن را دارند و نه درصدد خوب کردن اخلاق مردماند. هیچ نوع استفاده غیرداستانی از آنها نمیشود. پس صرف داستاناند. البته سرگرمی المانی است که حتما باید در داستان پلیسی باشد. اگر نویسندهای بتواند داستان خود را به این خلوص و یکپارچگی داستانهای پلیسی برساند، کار بسیار خوبی کرده است.»
بهرام صادقی ۱۵ دی ۱۳۱۵ در نجفآباد به دنیا آمد. او پس از مهاجرت به اصفهان به همراه خانوادهاش، به تحصیل در مدارس این شهر پرداخت و در آنجا بود که با محمد حقوقی، شاعر و منتقد و دیگر نویسندگان و شعرای اصفهان چون حمید مصدق، هوشنگ گلشیری و ابوالحسن نجفی آشنا شد. اما سرانجام در سال ۱۳۳۴ پس از قبولی در رشته پزشکی دانشگاه تهران، اصفهان را ترک کرد و به تهران آمد. در سال ۱۳۴۵ قبل از پایان تحصیلات پزشکی، راهی خدمت سربازی شد و پس از گذراندن دوره آموزشی، دوران خدمت خود را در سپاه دانش در یاسوج گذراند. در سال ۱۳۴۷ به تهران بازگشت و در کلینیکی در کرج مشغول طبابت شد و در کنار آن تحصیلات خود در دانشگاه تهران را نیز ادامه داد و مدرک پزشکی خود را در سال ۱۳۵۳ دریافت کرد. صادقی باقی عمرش را در تهران گذراند، بهجز دو دوره کوتاه در سالهای ۱۳۶۱ و ۱۳۶۲ که برای شرکت در جنگ ایران و عراق راهی دزفول شد.
سالهای پایانی عمر کوتاه بهرام صادقی به درگیری با افسردگی و خودویرانی گذشت. هرچند خودکشی نکرد اما راهی که در پیش گرفته بود دستکمی از آن نداشت؛ تقریبا دست از نوشتن کشیده بود و خلاقیتش در اپیزودهای نامنظمی اوج میگرفت و در این دورهها داستانهای جدیدش را به صورت شفاهی برای دوستانش تعریف میکرد؛ داستانهایی که احتمالا همچنان رگههایی از طنز تلخ در آنها به چشم میخورد.
احمد گلشیری، نویسنده شهیر، در مراسم درگذشت صادقی گفت: «او همچنان دارد با ما شوخی میکند. من میدانم که این هم یکی از شوخیهای اوست. میگویند هر وقت دوستانش او را در خیابان میدیدند با اصرار به آنها میگفت: چند لحظه صبر کن من همین الان میام. و بعد درحالیکه دور میشد چند بار دیگر هم برمیگشت و تاکید میکرد که حتما منتظر باش الان میآیم. اما تقریبا هیچوقت برنمیگشت. تمامی این خصوصیات اخلاقی نشان از تفاوتی بارز در روحیات و اخلاق و تفکر بهرام صادقی با دیگران دارد. لذا من معتقدم که صادقی به هیچ عنوان جای کسی را نگرفته و با هیچکس قابلمقایسه نیست. اصولا پای این مقایسه رفتن کاری بیخردانه است، چرا که صادقی جایگاهی کاملا متفاوت و مستقل دارد و این جایگاه تنها مختص اوست. جایگاه بهرام صادقی تنها برای بهرام صادقی است.»
احمد گلشیری گفته است: «اما نکته دیگری که پرداختن به آن را ضروری میدانم توضیحی است در مورد این عقیده که میگویند بهرام صادقی خود را وقف ادبیات کرده است. اتفاقا بهرام صادقی خود را وقف ادبیات نکرد، چراکه بعد از سیسالگی چندان دستش به نوشتن نرفت. و اوج کار او هم در همینجاست که تنها با یک مجموعهداستان (سنگر و قمقمههای خالی) و یک داستان بلند (ملکوت) سایه خود را بر داستاننویسی ایران افکند. شاید او از معدود نویسندگانی است که در تحقیق و بررسی زندگی و آثارش به جای توجه به کارهای انجامدادهاش، باید از خود در مورد چرایی انجامندادههایش بپرسیم.»
مترجم مشهور گفته بود: «بهرام صادقی کارهای بزرگی در ادبیات و داستان ایران کرد اما خیلی از کارهای بزرگ دیگر را نکرد. چرا؟ این سوالی است که صادقی بعد از خود در برابر ما گذاشته است و در جواب آن شگفتیهایی است که اکنون از درک آنها عاجزیم. خالی از لطف نیست که یادی از آخرین دیدار محمد حقوقی با بهرام صادقی بکنیم. آخرین دیدار این دو یار قدیمی در حدود یک ساعت و نیم به طول انجامید و در تمام این مدت آن دو تنها به هم خیره شدند و حرفی بین آنها ردوبدل نشد. ملاقات غمانگیز و تلخ یک شاعر فعال با نویسندهای که دیگر داستان نوشتنش نمیآمد یا شاید شوق داستانگوییاش خشک شده بود.»