ابوالفضل جلیلی در بزرگداشت محمدرضا شجریان:
گفت چه میسازی مدام جلویش را میگیرند؟
جلیلی گفت کوچک که بودم به چیزهایی علاقه داشتم که خودم هم نمیدانستم چیست و هر چه بیان میکردم مادرم میگفت « گناه دارد، به جهنم میبرند و میسوزاننت». آجیلخوریهایی آن زمان وجود داشت که وقتی قاشق را به آنها میزدی صدای سنتور میداد. یک بار قاشقی دستم بود که به آن زدم و مادرم گفت «نکن، میبرن میسوزاننت.»
او ادامه داد: مادرم یک کمد داشت که در آن یک چمدان خیلی بزرگ داشت و لباس شب عروسی او در آن بود و زمانی که خانه نبودند در آن چمدان را باز میکردم، وسایل چمدان را بیرون میریختم، داخل آن میرفتم، درش را میبستم و شروع میکردم به آواز خواندن. نمیدانم چه میخواندم، ای کاش دوربینی بود که فیلم میگرفتم. زمانی که میخواندم حس میکردم با آن چمدان پرواز میکنم و تصاویری را میدیدم که بعدها در سوئیس زمانی که هواپیما در حال فرود بود گفتم: «من همه اینها را دیدهام.»
این هنرمند ادامه داد: زمانی که نوجوان بودم با یکی از دوستانم که همسایه ما بود به اهواز رفتم. در آنجا پس از یک میهمانی با یک دانشجو هم صحبت شدم که از من خواست از خودم بگویم. در ادامه از من پرسید در موسیقی به چه کسی علاقه دارم که گفتم کسی را نمیشناسم، شاید ایرج. گفت: «چرا ایرج؟» گفتم:«چون حس و حال خاصی دارد و ساده است.» به من گفت: «کمی بخوان.» من هم خواندم. گفت: «در آواز به دنبال چه هستی؟» گفتم: «نمیدانم. دنبال یک کشف و شهودم. اینها که گوش میدهم ساده هستند، یک چیز سخت میخواهم.» کاستی به من داد و گفت: « این کاست «پر کن پیاله را» با صدای «سیاوش» است.» گفتم: «سیاوش کیست؟» گفت: «برو گوش کن.»
این فیلمساز افزود: فردای آن روز که کاست را گوش کردم احساس کردم حالم عوض شد و تا شب صد بار آن را گوش کردم. هر بار خواستم همانند او بخوانم صدایم مثل زوزه بود. شب که آن دانشجو را دیدم، گفتم که خواندن این کار خیلی سخت است و نمیتوانم. گفت که اگر علاقهمندی باید این را گوش کنی و باقی آنها را فراموش کن. از اینجا بود که من عاشق آقای شجریان شدم.
جلیلی ادامه داد: از آنجا که فیلمهایم را توقیف میکردند و اجازه نمایش نمیدادند، خیلی جایی نمیرفتم ولی چون آرزویم این بود که آقای شجریان را ببینم، به یک عروسی دعوت شدم که گفته بودند آقای شجریان هم هست و رفتم. زمانی که رفتم و آقای شجریان را دیدم آنقدر که او را دوست داشتم دلم نمیآمد او را نگاه کنم. به من گفت: «بیا اینجا جلیلی فیلم چه میسازی که مدام جلویش را میگیرند؟» خوشحال شدم که مرا میشناسد. گفتم من کارهای شما را میسازم. گفت: «یعنی چه؟» گفتم: «من هر چه دارم در هنر از صدای شماست و هر بار که کاری را آغاز میکنم از ابتدا تا انتها کارهای شما را زمزمه میکنم. زمانی که در خارج از کشور از من میخواستند مصاحبه کنم به جای اینکه پول بگیرم میگفتم من یک کاست به شما میدهم این را در رادیو پخش کنید. صدای استاد شجریان است.»