پروفسور کلمه‌ها

تحقیق و جست‌وجو در مفاهیم و تاریخ از کودکی با عمادی همراه بوده است.   خود در این زمینه تعریف می‌کند: «یکی از اولین انگیزه‌های من در تحقیق ریشه خانوادگی‌ام بود. درواقع ریشه خانوادگی من برایم ایجاد سوال می‌کرد. ما از قدیم در گذرگاهی از تحولات تاریخی حضور داشتیم. نسب خانوادگی ما به زمان ساداتی باز می‌گردد که در ابتدا به منطقه شمال ایران آمده بودند. من در سیر مطالعات و تحقیقاتم می‌خواستم برای تمام اتفاق‌ها جواب‌هایی بیابم. مثلا چرا بهرام گور در عراق پرورش یافت؟ چرا منطقه محل سکونت ما برای اقوامی که مورد هجوم واقع شده بودند یا برای سادات جالب توجه بود؟ علاوه بر این از کودکی سوالاتی در ذهن من وجود داشتند.این سوالات از نوشته‌های متفرقه‌ای بود که به تشویق پدرم می‌خواندم. مطالبی بودند که هیچ ربطی به همدیگر نداشتند اما بسیار متنوع بودند. از اسناد مالکیت گرفته تا قراردادها و شعر و داستان و خاطره‌های تاریخی متنوع که بسیاری از آنها از قدمت تاریخی زیادی برخوردار بودند. من متعلق به خانواده‌ای بودم که ریشه در تاریخ داشت.»

عمادی با روحیه جست‌وگرش خیلی زود و در جوانی جذب احزاب سیاسی شد. او می‌گوید: «حال‌وهوای شهریور۱۳۲۰ عصر پرسش و سوال بود. من جوان بودم و مثلا گوش دادن به رادیو برلن و تحت‌تاثیر قرار گرفتن احساسات ناسیونالیستی سبب می‌شد به دنبال یافتن پاسخ سوالاتی بروم. از این گذشته در زمان شهریور ۱۳۲۰ که متفقین به ایران آمدند من به عضویت حزب ایران درآمدم؛ حزب اللهیار صالح. ما ازجمله مخالفان چپی‌ها بودیم. در آن زمان هنوز در رشت بودم. رشت هم در اشغال ارتش سرخ بود. غروب‌ها یک نفر به اسم امان‌الله قریشی می‌آمد و برای حزب توده و پیشه‌وری تبلیغات می‌کرد. من همیشه به‌عنوان مخالف با او مباحثه می‌کردم. الان یادم نیست که او از چه چیزی حرف می‌زد اما این‌قدر یادم هست که از یونان قدیم و سوفسطائیان زیاد حرف می‌زد. پس از مدت کوتاهی من به تهران آمدم و از اینجا شاهد اختلافات بین چپی‌ها و انشعاب خنجی، اپریم، آل‌احمد و… از حزب توده بودم. من در تهران با محمدعلی افراشته خیلی دوست بودم.» این‌گونه بود که او به حزب معروف آن زمان گروید؛ گرایشی که برای او بدون هزینه نبود، هر‌چند او توانست تهدیدها را به فرصتی برای مطالعه تبدیل کند.

خود دراین‌باره می‌گوید: «من هم به دنبال تحصیل بودم و به‌مرور وارد دانشگاه تهران شدم. اما حادثه‌ای که همه‌چیز را تغییر داد اتفاق روز  ۱۵ بهمن ۱۳۲۷ در زمان ریاست دکتر سیاسی در دانشگاه تهران بود. در این روز در دانشگاه تهران به سمت شاه تیراندازی شد و بدین‌ترتیب ورق‌ها برگشت. از این رو سروصدای اخراج دانشجویان پیش آمد و سرانجام هم گفتند دانشجوها باید تعهد بدهند که در سیاست دخالت نکنند. اما عده‌ای از دانشجویان، از جمله من، حاضر به سپردن تعهد نبودند، از این رو بحث معرفی دانشجویان مخالف به ارتش (سربازی) پیش آمد که من هم جزئی از آنها بودم و در نیروی دریایی به جنوب رفتم، در جزایر هم بودم. البته محل اصلی استقرار ما جزیره هنگام بود. بنابراین اولین نوشته من در قالب کتاب درباره حضور من در جنوب و خلیج فارس بود.»

فعالیت‌های سیاسی او با افتادن به زندان به پایان رسید. عمادی درباره این تصمیمش توضیح می‌دهد: «حدودا یک سال زندانی بودم. پیش از این تصمیم گرفته بودم که به عرصه نوشتن بروم و سیاست را کنار بگذارم. زندان این فکر مرا تقویت کرد. من به این نتیجه رسیدم که ویژگی بارز حزب توده این بود که هرچه آدم به‌درد‌بخور در ایران وجود داشت جمع کرد اما دستگاه رهبری آن در اختیار چند نفر بود که ریگی به کفش داشتند. از این رو از آن هم ناامید شده، ترک سیاست کرده و به نوشتن روی آوردم.»

عمادی علاوه بر روحیه محققانه از آزادمنشی و سعه صدر برخوردار بود و می‌گفت: «شخصا معتقدم باید همه حرفشان را بزنند، حتی کسی که با ادبیات ناسالم بدگویی کند. به نظر من سخن گفتن و نوشتن لازمه یک جامعه متمدن است. همه باید حق داشته باشند که حرف‌شان را بزنند و وقتی که حرف‌ها زده شد آن وقت حق از ناحق مشخص خواهد شد. درستی یا نادرستی باید در بحث‌های بین محققان مشخص شود. از سویی اگر محققان قصد و نظری داشته باشند حتما هزاران نفری که آثار آنها را می‌خوانند افراد بی‌غرضی هستند. ما باید در مورد جامعه‌ای که امروز داریم و پایه‌های تاریخی آن ‌اندیشه کنیم. من اعتقاد دارم جامعه ما از پیش، جامعه متمدنی بود.»