شجریان بر دستانش بوسه زد
امروز سالروز درگذشت عبدالوهاب شهیدی است
اولین جرقههای خلاقیت در این موسیقیدان نجیب مانند بسیاری از هنرمندان برجسته در کودکی و خانوادهای فرهنگی شکل گرفت. خود در این زمینه تعریف کرده است: «در منزل همیشه با یک چیزی که حالت ضرب داشته باشد کار میکردم. در هفتسالگی در جعبههای چوبی گز نخ قرقره را به جای سیم میتاباندم و با مداد میزدم. پدرم نگاهم میکرد و میگفت: «صدایت خوب است. بیا چند تا آواز به تو یاد دهم». اولین معلم من پدرم بود. یادم است آن قطعات در دشتی و سهگاه بودند. ولی روزگار پدر را از ما گرفت. ایشان یک طبیب عالی بود و تمام کتاب گیاهشناسی به خط محمد زکریای رازی را داشت. او در خانه یک آزمایشگاه درست کرد که در آن دوای سینه و زخم میساخت. مدتی هم در بیابان گشت و معادن طلا، مس و نقره را پیدا کرد و در کتابش همه اینها هست. خیلی روشن بود. سرش در کتاب و نوشتن بود.»
دیگر ویژگی مشترک شهیدی با بسیاری از موسیقیدانهای سرشناس ایرانی، آموزگار بودن اوست. درحقیقت ماجرای این امر به روایت خود او بدین شرح است که گفته: «تا ۱۸سالگی در میمه بودم و آنجا تا کلاس چهارم بیشتر نداشت. ما چهار سال کلاس چهارم را خواندیم و بعد امتحان دادیم برای کلاس ششم. سپس مرا به عنوان آموزگار استخدام کردند. سه سال هم در میمه آموزگار بودم و بعد آمدم به نظام وظیفه و دیگر به میمه بازنگشتم، در تهران ماندم و در ژاندارمری کل به عنوان کارمند استخدام شدم.»
شهیدی پس از حضور در تهران به دنبال موسیقی رفت که درباره این امر هم توضیح داده است: «در روزنامه اعلام شده بود که یک خانم آمریکایی هست به نام «میس ایلا کوک» که شاگرد میپذیرد برای احیای هنرهای زیبا. خشت اول را آن خانم گذاشت. افراد زیادی بودیم که برای این کلاسها اسمنویسی کردیم. من قسمت آواز اسم نوشتم. آقای صبحی (مهتدی) مدرس مثنوی و حسین طاهرزاده هم مدرس آواز بود. من مرحله اول قبول شدم. اینها یک نمایشنامه به وجود آوردند برای موسی و چوپان. این نمایشنامه حرکت بود، موزیک و کلام. تمام لوازم نور و صدا را از آمریکا آورده بودند و در سینما رکس، اولین سینما تئاتر ایران بود روی صحنه میرفتیم. چندین شب در آنجا در مقابل تمام رجال روی صحنه رفتیم که بسیار ما را تشویق کردند. در آنجا عدهای بودند از جمله استاد سارگیس جانبازیان که معلم رقص بود. او روی شعرها و کلام رقص طراحی میکرد؛ کار فوقالعادهای بود که تا به حال در ایران نشده بود.»
این هنرمند که آغاز فعالیت حرفهای موسیقیاش با اسماعیل مهرتاش بود، درباره آشنایی خود با او گفته است: «یکی از این شبها استاد مهرتاش که جامعه باربد را اداره میکرد، به آنجا دعوت شده بود و روز بعد برادرم نزد من آمد و گفت: «استاد اسماعیل مهرتاش دعوت کرده بروی جامعه باربد را ببینی.» من هم رفتم. دیدم پیرمردی با عینک مشکی نشسته است. استاد طاهرزاده من را معرفی کرد و گفت: «استاد ایشان بود که پریشب در سینما رکس مثنوی میخواند. صدای خیلی خوبی دارد. تنها باید تعلیم ببیند و من با کمال میل حاضرم.»
او ادامه داد: «آن شب نمایشنامهای موزیکال اجرا میشد که خانم حکمتشعار یک غزل حافظ را میخواند. این کار من را گرفت و تا آخر نشستم. فردا هم اول وقت رفتم. این رفتن ۲۰ سال طول کشید که من از پهلوی آقای مهرتاش هیچجا نرفتم. او یک انسان کامل و هنرمند بود. شاگرد تربیت میکرد بدون اینکه دیناری اخذ کند. بلکه به بعضیها هم که میفهمید وضع مالی خوبی ندارند کمک میکرد. عاشق موسیقی و تئاتر بود. بیشتر عمرش را در تئاتر گذراند. پنجاه سال تئاتر ملی را اداره کرد که تمام آنچه اجرا میشد از نمایشنامههای ملی همراه با موزیک بود. من در بسیاری از برنامههای او بودم. کلاس آواز را تمام کردیم بعد بازیگر شدم. نقشهای موزیکال در نمایشنامههای خسرو و شیرین و لیلی و مجنون بازی کردم. پس از فوت او این بساط برچیده شد.»
اینگونه بود که شهیدی با ممارست و سالها ریاضت توانست بر قله موسیقی ایران بایستد. در عظمت او همین بس که استاد محمدرضا شجریان در جشن یازدهم خانه موسیقی هنگام اهدای جایزه به وی گفت: «او بزرگمرد آواز هنر ایران است و سالیان درازی است که دستش را بوسیدهام و در حضور او کُرنش کردم و هیچگاه به خود اجازه ندادم که در حضور او عرض هنر کنم و از این بابت که من آمدهام جایزه او را تقدیم کنم متاسفم. استاد، مرا ببخش. من در اندازهای نیستم که جایزه شما را بدهم.»
این هنرمند که چهار روز پس از تزریق واکسن کرونا دچار بیماری قلبی شده بود، یک روز پس از بستری شدن در بیمارستان، بامداد روز دوشنبه ۲۰ اردیبهشت سال ۱۴۰۰درگذشت.
او در ۲۲ اردیبهشت سال ۱۴۰۰ در قطعه هنرمندان بهشتزهرای تهران به خاک سپرده شد.