در بزرگداشت کارگردان فقید چه گذشت؟
شب خاص کیارستمی
ابوالفضل جلیلی در این نشست گفت: من از شانزدهسالگی پشت صحنه فیلمها بودم و سینما میرفتم، اما یک نکته که وجود داشت این بود که به فیلمهایی علاقه داشتم که آنها را باور کنم. حالا خیلی کمتر فیلم میبینم چون برایم قابلباور نیستند. خاطرم هست همان سالها فیلمی دیدم که بدجور آن را باور کردم. این فیلم «گزارش» آقای کیارستمی بود. به گزارش خبرآنلاین، این کارگردان با با ذکر خاطرهای گفت: وقتی آقای کیارستمی فیلم «خانه دوست کجاست» را میساخت من هم فیلم «گال» را میساختم. موقع نمایش که شد فیلم «گال» را توقیف کردند. گفتند برو بگو این فیلم مربوط به زمان شاه است. من پلانی گرفتم و عکس شاه را گذاشتم که بگویم این فیلم متعلق به زمان شاه است اما بعد خودشان گفتند این شلمشوربایی که در فیلم نشان دادی معلوم است که متعلق به بعد انقلاب است و دو سالی فیلم را توقیف کردند.
حتی نامه زده بودند به لابراتوار. وقتی نامه را باز کردم دیدم نوشتهاند نگاتیو فیلم را معدوم کنید. رفتم به آقای شاهرخ گفتم این کار را نکن، گفت این نامه را به من نده. میگویم نرسیده. در این فاصله فکر کردم که فیلم را به چند نفری نشان بدهم تا شاهد باشند که من فیلم را ساختهام. آقای کیارستمی و آقای فروزش آمدند و فیلم را دیدند. دو روز بعد آقای کیارستمی زنگ زدند و به من گفتند بیا سر وزرا؛ انجمن ایران و امریکا که متعلق به کانون بود و انگار حالا در آن آچار و پیچگوشتی میفروشند. رفتم و آقای کیارستمی را دیدم که با ژست خاص خودش ایستاده بود و به من گفت این فیلم را چطور ساختی؟ چقدر فیلم خوبی بود. گفتم واقعا این فیلم را دوست دارید؟ جواب مثبت داد.
پرسیدم که اگر این را دوست دارید چرا فیلم گل و بلبل میسازید؟ فیلم معترضانه نمیسازید؟ گفت: سی سال پیش این حرفِ تو را به کارگردانی زدم و او جوابی داد که من گوش ندادم. حالا به تو میگویم، میخواهی گوش کن، میخواهی گوش نکن. اگر در جمعی برویم و به آدمی که خیلی بد است، دائم بگوییم خیلی بد هستی و ... فایده ندارد، اما اگر به او بگوییم این مشکلات را داری اما لبخند زیبایی هم داری، او به این نتیجه میرسد که یک حسنی دارد و خودش را اصلاح میکند. گفتم همین حالا حرف شما را پذیرفتم و از آن به بعد ۱۵ فیلم ساختم و دیگر نقش منفی در آنها نگذاشتم. البته فیلمهای من همه آرشیویاند و جایی برای نمایش ندارند.
کیارستمی عاشق سفر در ایران بود
همایون ارشادی، بازیگر فیلم «طعم گیلاس»، نیز در این مراسم در حالی سخنانش را آغاز کرد که بغض داشت. او گفت: من نمیتوانم درباره آقای کیارستمی حرف بزنم چون گریهام میگیرد. تمام حرفها درباره این بزرگمرد سینمای ایران و جهان گفته شده و حرف دیگری نیست. ولی برای من اینها کافی نیست چون هرچه بگویم نمیتوانم ارزش واقعی این هنرمند را توصیف کنم. به دنبال لغت جدید هستم تا همه محاسن را بیان کند.
او از روی نوشتهای که تهیه کرده بود، خواند و گفت: عباس کیارستمی تنها سینماگر نبود. در تمام رشتههای هنری و بصری نقش داشت و میتوان گفت او فیلسوف سینمای ایران بود. من همایون ارشادی اعتراف میکنم اگر امروز زندگی راحتی دارم و جایگاهی در سینمای ایران و جهان پیدا کردهام، مدیون این مرد بزرگ هستم. من از لغت مرگ برای این انسان بزرگ پرهیز میکنم چون این واژه را باید برای کسانی استفاده کنیم که بعد از رفتنشان، از ذهن ما بیرون میروند اما عباس کیارستمی اینطور نیست. وی همیشه در کنار من خواهد بود و هر وقت لازم باشد راهنمایی لازم را برای بهتر کردن کارم به من خواهد داد و واقعا به او اعتماد دارم.
ارشادی گفت: آقای کیارستمی معتقد بود سفر با ماشین دلچسب است. سفر با هواپیما مقصد مشخص است اما با ماشین مقصد مشخص نیست و میتوانی هر جا خواستی بروی. اعتقاد داشت با ماشین میشود رفت اما در سفر خارجی هیچ وقت نمیگفت ماشین بگیریم چون عاشق سفر در ایران بود. او افزود: این علاقه در فیلمهای او هم بود و اغلب فیلمهایش جادهای بودند. البته بعدها سبکش عوض شد و به سمت دیگری رفت. همایون ارشادی سه جمله مهم را از کیارستمی بازگو کرد و گفت: اینها جملات خود این مرد بزرگ است. میگفت «هر گاه همه بینندگان را راضی کردید به مبتکرانه بودن اثرتان شک کنید»، «توانایی این را دارم که بگویم فیلمی را دوست دارم یا نه ولی برایم خیلی ساده نیست که از این عمیقتر بروم و دلایل دوست داشتن و نداشتن را توضیح بدم» و «رسیدن به سن پیری امتیازاتی هم دارد، یکی اینکه از قید برخی از مقررات و تعهدات خفقانآور خلاص میشوی. اگر تا مرگ یک قدم بیشتر نباشد چه ترس از بیراهه رفتن؟»
همایون پایور، مدیر فیلمبرداری «طعم گیلاس»، نیز گفت: یادم هست شش ماه قبل از آغاز فیلمبرداری هنوز بازیگر نقش را پیدا نکرده بودند و خودشان و بهمن نقشها را برای تمرین بازی میکردند. یک روز با خوشحالی من را صدا زد و گفت بنشین برویم. آقای ارشادی نزدیک خانه ما بود. من را برد و آقای ارشادی را نشانم داد. گفت نظرت چیست؟ گفتم خود آقای بدیعی را پیدا کردی. او ادامه داد: هنرپیشه دوم این فیلم یعنی آقای باقری تا نیمه فیلم پیدا نشده بود. خدا شاهد است هر بار به وی میگفتم وسط کار هستیم و میخواهید چه کنید، جواب میداد بازیگری که میخواهیم خودش پیدا خواهد شد.