«روزی روزگاری» پس از 30سال

احمدجو در پاسخ به اینکه آیا فکر می‌کردید این سریال تا این حد مخاطب داشته باشد، اظهار کرد: هر کارگردان با این امید کار ارائه می‌دهد که مخاطب داشته باشد. هر کار هم مشتری خودش را پیدا می‌کند. ممکن است در یک اثر مسائل سطحی با آب و رنگ دادن بیان شود و در یک اثر بالعکس اتفاق بیفتد. صحرای موجود در سریال روزی روزگاری، پیش از فیلمسازی، خلوتگاه من بود. در دوران سربازی پدرم موتور خریده بود، هر وقت به مرخصی می‌آمدم، بلافاصله به آنجا می‌رفتم. من پای دار قالی به دنیا آمده‌ام. آئین‌هایی را که طی قرن‌ها صیقل یافتند از دوره کودکی و نوجوانی با چشم دیدم. بهترین و زیباترین تعزیه‌ها در ده ما اجرا می‌شد. تعزیه‌خوان خوب داشتیم و پدر بزرگم رنگرز بود.

وی زیبایی صحرا را جادوی آن دانست و گفت: ناخودآگاه من این زیبایی را کشف کرد. بعد از اینکه اسمم را در قبولی‌های مدرسه عالی صدا و سیما دیدم، گفتم که حتما درباره دوستم یعنی صحرا فیلم می‌سازم. صحرا در مرکز ماجراهای روزی روزگاری است. صحرا به من کد داد که چگونه قصه را شروع کنم. این سریال از نگارش تا پخش ۱۰ سال طول کشید. تجربه زندگی روستایی پشتوانه‌ای برای فیلمسازی من بود. بچه‌های من بعد از اینکه علاقه‌‌‌ خود را برای سینما ابراز کردند، توصیه من به آنها این بود که قبل از دانشگاه باید پشتوانه ذهنی داشته باشید تا ذهنتان مسلط باشد. به آنها گفتم تا می‌توانند به ادبیات کهن مراجعه و معرفت کسب کنند.

احمدجو با بیان اینکه بیشتر بازیگران روزی روزگاری را موقع نگارش فیلمنامه انتخاب کرده بودم، گفت: با بخشی از بازیگران در یک فیلم سینمایی آشنا شده بودم، دو شخصیت اصلی نه برای آقای شکیبایی و نه برای خانم علو نوشته شده بود. من برای جمشید هاشم‌‌‌پور نقش مرادبیک را نوشته بودم اما همکاری او میسر نشد و در انتخاب بعدی به آقای شکیبایی رسیدیم. درباره نقش خاله هم همین‌طور بود، وقتی انتخاب اول فیلمنامه را پس فرستاد من خیلی غصه خوردم.

وی با بیان اینکه من با قناعت‌ورزی از آن صحرا استفاده کردم و تمام ظرفیت آن را به تصویر نکشیدم، ابراز کرد: می‌خواستم بخش‌هایی از این صحرا بکر بماند. این صحرا از هر بنای تاریخی مهم‌تر است زیرا در ردیف زیباترین نقطه‌های ایران قرار می‌گیرد. به مسوولان توصیه می‌کنم که به آنجا بروند و جلوی تخریب را بگیرند.