احتمالا نویسندگان دوست‌‌‌داشته‌‌‌اند که با این ترفند، روایتی از امید و زندگی در جنگ ارائه کنند. اما چیزی که از کار درآمده، یک فیلم پادرهواست. کاراکتر اصلی انگار هیچ اثری در قصه ندارد، جنگ یا هر اتفاق بیرونی و درونی دیگری در او تحولی ایجاد نمی‌‌‌کند، ‌‌‌ درام و روایت فیلم را جهت دهی‌‌‌نمی‌‌‌کند و جز اینکه چند بار به راننده‌‌‌اش می‌‌‌گوید فرمان را به فلان طرف بچرخان، ابتکار عملی ندارد. فیلم به‌رغم تصاویر خوب و سکانس‌‌‌های نسبتا جذابی که به لحاظ بصری دارد، در معانی مفاهیمی که تلفظ می‌کند، ‌‌‌عمقی ندارد. در واقع پشتوانه معنایی فیلم تهی است.

در فیلم فرشته حسینی بازی نسبتا خوبی دارد و پانته‌آ‌‌‌پناهی‌‌‌ها، نقش به غایت کلیشه‌‌‌‌‌‌محورش را تا حدودی نجات داده است. باقی بازی‌‌‌ها چیزی نه به بازیگرانشان و نه به فیلم اضافه نمی‌‌‌کنند. فیلم طبق گفته‌‌‌ها ۲۰‌میلیارد تومان خرجش شده است. در این روزها برای چنین فیلمی با پروداکشن عظیمش، پول خیلی زیادی نیست. اما این فیلم، ‌‌‌بعید است بتواند در زمان اکران همین مقدار بفروشد. فیلم مالامال از صدای خمپاره و شلیک گلوله و جیغ و داد و البته تصاویر هولناکی از جراحت‌‌‌های جنگی است. بعید است مخاطبان زیادی صرفا برای دیدن صحنه‌‌‌های جنگی خوب اما بی‌روح این فیلم به سینما بروند.