مرد هوشیار ادب پارسی
امروز سالروز تولد جلالالدین کزازی است
کزازی درباره ریشههای علاقهمندیاش به ادبیات تعریف میکند: «من کرمانشاهی هستم. همه کسانی که من را میشناسند این را میدانند. در دی ماه سال ۱۳۲۷ در کرمانشاه در خانوادهای که بنیادگذار فرهنگ و آموزش نو در این شهر شمرده میشود، به جهان آمدم. یکی از نامآوران دودمان ما روانشاد سیدحسین کزازی است که او را به گناه اینکه نخستین آموزشگاه دخترانه را در کرمانشاه به وجود آورده بود، شبی به ناگاه در پس کوچهای با تپانچه تیری زدند و کشتند. من سالیان دبستان و بخش نخستین از دوره دبیرستان را در مدرسه آلیانس گذراندم. مدرسه آلیانس یا اتحاد یا اتفاق نامهای گونهگون داشت و مدرسهای بود که فرانسویان در ایران و دیگر کشورها پدید آورده بودند. ویژگی این مدرسه آن بود که از سال چهارم دبستان، زبان و ادب فرانسوی را به نوآموزان میآموختند. من در این مدرسه در کنار درسهای پارسی درسهایی را هم به زبان فرانسوی میآموختم مانند حساب، املا و انشا. این آغازی شد برای پیوند من با ادب فرانسوی. از آن زمان، زبان دوم من در دانشگاه زبان فرانسوی شد. آشنایی با زبان دیگر میتوان گفت آشنایی با جهانی دیگر است. بیگمان این آشنایی که در سالهای خردی شکل گرفته بود، در آنچه که من امروز هستم، کارکرد و بهرهای بنیادین میتواند داشت. از سوی دیگر یکی از ویژگیهای این مدرسه آن بود که به بهانههای گونهگون بزمها و همایشهایی را سامان میداد. پدر از سرپرستان خواسته بود که برنامهای برای من بنهند. من از همان سالیان در این گونه برنامهها همباز بودم. گاهی چامهای را به من میدادند و من میخواندم. در سالیان سپسین متنهایی که خود مینوشتم در برابر صدها تن در تالار مدرسه میخواندم. خب شاید همین برنامه انگیزهای دیگر شد که من در سالیان سپسین بیهیچ بیم و پروا از شنوندگان که گاه پرشمارند، سخن برانم چون از سالیان خردی با این کار آشنا شده بودم و به آن خوی گرفته بودم. هنگامی که به شیوهای آگاهانه و دانشورانه به ادب پرداختم کمابیش ادب کهن بود که یکسره مرا به سوی خود در میکشید. این را هم راست و روشن بگویم که من با هیچ شیوه، دیدگاه، سامانه و آزمون ادبی-هنری، ستیزی ندارم. باور من این است هرکس هر چه خوش میدارد، میپسندد به هر شیوه میتواند گفت، بازنمود و فراپیش دیگران نهاد اما به همان سان هرکس آزاد است هرچه میخواهد بگوید به هر شیوهای، دیگران هم آزادند آن تراویده هنری را بپسندند یا نه...»
شیوه خاص سخن گفتن این استاد سوژه طنزهای زیادی شده است که بدون اینکه به حیثیت علمی او خدشهای وارد کند نقل محافل است. جهانگیر ایزدپناه طنزپرداز با همین رویه استاد شوخی کرده است و میگوید: «یکی از همتباران دکتر کزازی تعریف میکرد که استاد کزازی یک شب از یکی از خیابانهای تهران میگذشت، دو نفر موتورسوار کیفش را ربودند. دکتر کزازی شروع به داد و بیدا کرد و گفت: «ای باشندگان! برگیرید راه را بر آن رهگیران. جوانی چابک پای نیست که از پی آنان بشتابد و چرم کیسه مرا از آنان برگیرد؟ پس گزمگان کجایند؟ ای فریاد! این چه شهری است که گزمگانش در خوابند و شبروانش بیدار؟! این چه شهری است که پاسبانانش بیکارند و زشتکارانش در کار... » خلاصه تا مردم متوجه شوند که استاد چه میگوید، کیفقاپان کاملا ناپدید شده بودند.