جلال چوب مبارزه را داد زیربغل رادی!
امروز سالمرگ اکبر رادی است
خانواده او در سال ۱۳۲۹بهعلت افت کسبوکار پدرش، به تهران کوچ کردند. خودش گفته: «من سومین فرزند از یک خانواده متوسط بازاری هستم که جمعا دو خواهر و چهار برادر میشدیم. پدرم در رشت قناد بود و در جنگ جهانی دوم یک کارخانه کوچک قندریزی داشت که قند بخشی از شهر را با همین کارخانه تامین میکرد و روی هم رفته دستش به دهانش میرسید و سفرهاش گشاده بود و این هم شاید از کرامات جنگ بود که مقارن با کودکی من است. ما اگرچه به یک معنی از جغرافیای جنگ بیرون بودیم، ولی به هر تدبیر از تلاطمهای اقتصادی آن بینصیب نبودیم که امواج بلندش به مرزهای شمالی ایران میکوبید و رسوبات مخرب خود را روی آن سامان بهجا میگذاشت: جیرهبندی ارزاق، شناور شدن قیمتها، صفها و کوپنهای نان و نفت و کاغذ و رواج صفحات حلبی که شاگردان مدرسه مشقهای خود را روی آنها مینوشتند و پاک میکردند و از نو... با وجود همچه خنسهایی، و عدل آن زمان که بمبافکنهای اشتوکای آلمان بر فراز شهرها یله میشدند و در مسافتی بسیار دور ساختمانهای عظیمالجثه در انفجاری از خاک و دود فرو مینشستند، زمانی که تکههای اجساد زیر هرم خورشید به سرعت تجزیه، و طعمه لذیذ حشرات گرسنه میشدند، دوره خطابههای آتشین و کورهها و چه، درست آن زمان دوران کودکی من در محله پیرسرای رشت در یک رفاه و امنیت نسبی گذشت. و گرچه گناه این همزمانی ناخواسته گردن من نیست، اما عذابی است که ثقل آن را همیشه روی گرده خود احساس میکنم...»
اکبر دو کلاس آخر ابتدایی را در دبستان صائب تهران و دوره متوسطه را در دبیرستان فرانسوی رازی تحصیل کرد. سپس یک سال پشت کنکور پزشکی ماند و سال بعد در رشته علوم اجتماعی دانشکده ادبیات دانشگاه تهران قبول شد و چهار سال بعد فوقلیسانس این رشته را هم تا نیمههای سال دوم ادامه داد و پیش از ارائه پایاننامه آن را رها کرد. عشق به ادبیات و علاقه فراوان او به تئاتر اصلیترین دلیل این کناره گیری بود.
اولین داستان جدی او «باران» نام داشت که در سال ۱۳۳۸ در مسابقه داستاننویسی مجله اطلاعات جوانان چاپ شد و میان بیش از هزار داستان به مقام نخست دست یافت. رادی همواره معتقد بود: «تا زمانی که نمایشنامه ایرانی با آدمهای معاصر و درد زنده نداشته باشیم، بیگمان تئاتر معاصر ملی هم نخواهیم داشت.»
«روزنه آبی» نخستین نمایشنامه جدی او بود که آن را در زمستان سال ۳۸ نوشت و به واسطه آن با شاهین سرکیسیان آشنا شد. پلکان، آهسته با گلسرخ، لبخند باشکوه آقای گیل و... از نمایشنامههای مشهور رادی هستند که بارها در طول سالها به صحنه رفتهاند. اکبر رادی سرانجام در بامداد چهارشنبه پنجم دی ماه در بیمارستان پارس تهران در سن ۶۸سالگی بر اثر بیماری سرطان خون درگذشت.
افراد سرشناسی مثل بهرام بیضایی، احمد شاملو، جلال ستاری، محمدعلی جمالزاده، محمود دولتآبادی، مسعود کیمیایی، غلامحسین ساعدی، جلال آلاحمد، جعفر والی، رضا براهنی، محمود استادمحمد، محمد چرمشیر، محمود کیانوش و... در یادداشتها، نامهها، مقالات یا گفتوگوهایی به تحلیل آثار و تمجید از سبک نوشتاری و منش و نگرش اکبر رادی پرداختهاند.
خودش گفته: «زمستان ۱۳۴۰، من نمایشنامه «روزنه آبی» را تمیز کرده بودم و مدتی بود در هوای انتشار آن، در راسته شاهآباد پرسه میزدم که بورس ناشران تنومند تهران بود و بالاتفاق نمیدانستند نمایشنامه یک شق عمده ادبیات است که میتواند و باید چاپ هم بشود؛ دست آخر من «روزنه آبی» را به شاملو دادم که نسخه دیگری از آن را در سال ۳۹ دیده بود و مرا به شاهین سرکیسیان هم معرفی کرده بود که در معنی معاصر کلمه، رویای تئاتر ملی در سر داشت و در به در دنبال نمایشنامه ایرانی میگشت. شاملو اینبار هم دست مرا گرفت و «روزنه آبی» را به آل احمد سپرد؛ با این تاکید که مظنه بگذارد و چنانچه مناسب دید، در کتاب ماه چاپش کند.»
بهرام بیضایی گفته است: «زمانی در کافه فیروز با رادی قرار داشتم تا درباره اجرای نمایشنامه با هم صحبت کنیم. در آن زمان من هنوز کارگردان تثبیتشدهای نبودم بنابراین قول اجرا و هم صحبت رادی با من برای اجرای «از پشت شیشهها» از طرف هر دوی ما یک جسارت بود؛ ولی چون از علاقه من به نمایشنامه باخبر بود پیشنهاد اجرای آن را داد. اما به نمایشنامه ایرادهایی گرفتند که متعهد نیست و ظلم را نادیده گرفته است. رادی محجوب و کم حرف بود و فرو میخورد؛ ولی وقتی غلیان میکرد شدید بود. در همین رابطه در جلسهای که در کافه فیروز با جلال آلاحمد داشت من منتظر این غلیان بودم؛ ولی رادی فرو خورد و وقتی آلاحمد گفت که چرا نویسنده نمایشنامه اینگونه است و به خیابان نمیآید رادی در واکنش به این اظهارات، بزرگترین لطمه را به نمایشنامه زد و آن دادن چوب زیربغل به نمایشنامهنویس است.»
فرزانه کابلی، بازیگر و کارگردان تئاتر هم گفته: «وقتی آقای رادی مریض شدند، هادی (مرزبان) رفت از وزیر تاییدیه گرفت تا بیمارستان را در اختیار آقای رادی بگذارند و هزینه داروهای ایشان را متقبل شوند. وقتی هم رادی در اتاق اکسیژن بود، هادی مرتب به بیمارستان میرفت و از رادی عیادت میکرد. تا اینکه یک سفر اجباری به خارج برای ما پیش آمد. وقتی خارج از کشور بودیم، آقای عزتالله انتظامی به ما تلفن کردند و خبر فوت آقای رادی را به ما دادند. آقای انتظامی اول با من حرف زدند، ولی به من چیزی نگفتند. بعد که با هادی حرف زدند، گفتند من میدانستم فرزانه احساساتی است و چیزی به او نگفتم؛ خودت هرطور صلاح میدانی خبر درگذشت رادی را به فرزانه بگو.»