روایت زندگی کارگردان «سربداران»

در ادامه از صالح نجفی دعوت شد تا درباره پدرش سخن بگوید و او با دستمایه قرار دادن جمله هگل که در صحبت‌های داودی به آن اشاره شده بود، اظهار کرد: آنچه مدنظر مارکس که جمله هگل را ادامه داده، بوده و به اشتباه به کمدی معنا شده، فکاهی است. به‌طور مثال وقتی به دستاوردهای بزرگ اشاره می‌کنیم مثل سربداران که آن را به محمدعلی نجفی منحصر می‌دانند؛ درحالی‌که در واقع محصول یک برهه تاریخی و واقعه انقلاب است، در این امر نکته‌هایی وجود دارد.

او افزود: نجفی به ساخت چنین سریال‌هایی ادامه نداد؛ چون برخی علت‌های تصادفی باعث شد نتواند «خداوند الموت» یا سریالی شبیه «سربداران» بسازد. شانس آورد چون دفعه اول تراژدی است و در دفعه دوم حتما فکاهی می‌شد. او دست به آزمون و خطاهایی می‌زد که شاید دیگران نمی‌زدند.

در پایان مراسم محمد علی نجفی گفت: من حرف‌های بسیاری برای گفتن دارم؛ اما تحملش را ندارم؛ چون با این سخن‌ها یک‌بار دیگر باید خودم را بشناسم. این کارگردان افزود: فروردین ۵۸ مسوول امور سینمایی شدم و می‌دانستم قرار است سینما ماندگار شود و باید تلاش می‌کردم. فراز و نشیب‌های بسیاری وجود داشت. مدتی بعد احساس کردم که محمدعلی نجفی‌ای که می‌شناختم نیستم و به همین دلیل استعفا دادم. پس از چندبار پذیرفته نشدن استعفایم به همسرم گفتم اگر بمانم با یک مجنون روبه‌رو می‌شوی و او هرچند پا به ماه بود، پذیرفت که من به لندن بروم. پس از برگشت تا یک‌سال حتی به بهارستان هم نرفتم. سراغ ساخت سربداران رفتم و در یکی از سکانس‌ها دکتر کمال خرازی که مسوول وقت تبلیغات جنگ بود به پشت صحنه آمد و گفت تو تنها کسی هستی از بچه‌های قبل از انقلاب که کار خودت را انجام می‌دهی.

وی افزود: سینما باعث شد کسی که راهش را گم کرده بود، پیدا کند. دو نوع حرکت جمعی وجود دارد که در عین جمعی بودن فردیت خود را درمی‌یابید. نماز جماعت که فردیت را در جمع همچنان دارید و دیگری سالن سینما که همه یک فیلم را تماشا می‌کنند؛ اما هرکس فیلم خودش را می‌بیند. سینما مولود مدرنیته و معجزه قرن بیستم است.