چهچه لرزش استکان
امروز سالروز درگذشت غلامحسین یوسفی است
دکتر تقی پورنامداریان نیز درباره وی تعریف میکند: « کمتر کسی را میشناسم که وجدان علمی استاد را داشته باشد. او مینوشت تا تعلیم دهد، حس زیباییشناختی خوانندگان خود را حساس کند، گاهی برای اینکه دریابد نویسنده گمنامی که درباره کتابی که تصحیح میکند یا مطلبی که مینویسد چه کاری انجام داده است از هرکس و هرجا پرسوجو میکرد. هرکس کوچکترین کمکی به او در نوشتن کتاب یا تحقیقاتش میکرد در مقدمه کتاب از او یاد و تشکر میکرد. چنان وسواسی در صحت کارش داشت و نگران بود مبادا اشتباه کند و خواننده دچار خطا شود که تا نگرانیاش بر سر یک نکته کاملا رفع نمیشد بر سر نکته دیگری نمیرفت.» وی همچنین از نخستین دیدار تا آخرین دیدارش را با دکتر غلامحسین یوسفی اینگونه تعریف میکند: یک بار که به دیدارشان رفته بودم همسرشان در خانه حضور نداشت. کارگری هم که گاهی کمک میکرد، نبود. استاد بلند شدند که چای بیاورند. اصرارم بر نیاوردن چای به جایی نرسید. گویی ادب و عادت اخلاقیشان اجازه نمیداد از کسی که پای در خانه نهاده است پذیرایی نکنند. فرق نمیکرد تازه وارد چه کسی باشد. از آشپزخانه که دری در اتاق نشیمن داشت، با یک سینی و استکانی چای وارد اتاق شدند.کت و شلوارش مثل همیشه بر تنش بود.از چهچه لرزش استکان و نعلبکی متوجه شدم دستهای استاد بهشدت میلرزد. خواستم برخیزم و سینی را از دست استاد بگیرم، در ذهنم گذشت شاید بیاحترامی باشد! چهچه استکان و نعلبکی چنان شدید شد که ترسیدم سینی بیفتد، بیاختیار بلند شدم و سینی را گرفتم و روی میز گذاشتم. استاد نشستند. دستهایش را که روی دستههای مبل تکیه داد، آرام شد. از خاطرم گذشت: با این دستهای لرزان چگونه این همه آثار گرانقدر نوشته میشود؟»