سفر به ضیافت اساطیر

جلال ستاری در سال ۱۳۱۰ در رشت به دنیا آمد و در ساعت پنج عصر شنبه نهم مردادماه بر اثر سکته مغزی در خانه‌اش در کرج از دنیا رفت تا تنها پنج روز پیش از آغاز نودمین زادروزش، میهمان ضیافت ابدی اساطیر باشد. او نویسنده، پژوهشگر، مترجم و اسطوره‌شناس بود که در سوئیس تحصیل کرد، دکترا گرفت و نشان شوالیه هنر و ادب را از دولت فرانسه دریافت کرد. از آثار جلال ستاری می‌توان به «جان‌های آشنا»، «افسون شهرزاد»، «پژوهشی در اسطوره گیلگمش و افسانه اسکندر»، «آیین و اسطوره در تئاتر»، «نمایش در شرق» و ترجمه‌هایی مثل «اسطوره‌های عشق»، «دانش اساطیر»، «تاثیر سینما در کودک و نوجوان» و...اشاره کرد.

 از زندگی

او دانش‌آموز رتبه‌ اولی دارالفنون بود، در سوئیس تحصیل کرد و دکترا گرفت. به مدت ۱۳ سال، از سال ۱۹۵۱ تا ۱۹۶۳ میلادی (همزمان با دوره ملی شدن صنعت نفت در ایران) در آن کشور بود. «از خانواده‌ای برخاستم که متمول و پولدار نبودند و رفاه چندانی نداشتند. در دبیرستان دار‌الفنون درس خواندم و جزو محصلان اعزامی به فرانسه بودم؛ یعنی نخستین دوره بعد از رضاشاه. در سال ۱۳۲۸، نوزده سالم بود و امتحان سختی برای اعزام محصل بود، من هم قبول شدم. در ابتدا هیچ تصوری در این‌باره نداشتم. به آنجا رفتم و صحنه وسیعی از فرهنگ و ادب پیش‌ رویم گشوده شد. به سوئیس رفتم. جزو محصلان اعزامی بودم که برای رشته تعلیم و تربیت اعزام می‌شدند و جمعی را هم برای فراگیری طب اعزام کردند؛ ازآنجاکه دیپلم ادبی داشتم، برای گرایش تعلیم و تربیت اعزام شدم.این مقوله، مرا با دنیایی از فرهنگ آشنا کرد.»

 آغاز کار

«علاقه‌مندی‌ام به اسطوره‌ از دوران دانشجویی شروع شد. خب خیلی چیز‌ها در باب تاریخ، فرهنگ و قصه‌ها خوانده بودم. پی بردم به اینکه اسطوره نخستین جوانه تمدنی بشر است. نخستین‌بار در اسطوره‌ها بشر فکر کرده چرا جهان پدید آمده است. بنابراین اگر بخواهیم به این نکته پی ببریم که چگونه جهان پدید آمده است، فکر کردم باید از اسطوره‌ها آغاز کرد. چرا این به ذهنم آمد؛ برای اینکه یکی از استادانم که روان‌شناس بزرگی بود، سر کلاس می‌گفت نمی‌خواستم روان‌شناس شوم، می‌خواستم در باب تکوین معرفت فکر کنم؛ اپیستومولوژی. اگر بخواهم این کار را بکنم، باید از پوزیتیویسم شروع کنم و بگویم که چطور شیء درست شد و پدید آمد. مفهوم زمان و مکان چیست. از کودکی شروع کردم در باب زمان و کودک تا برسم به اینکه چطور این علمی شده است.»

«جمال‌زاده سال‌ها پیش از اینکه من به سوئیس بروم، آنجا زندگی می‌کرد. به سوئیس رفتم، می‌دانستم آنجا مقیم است؛ اما نمی‌دیدمش. خانه‌ام جایی نزدیک یک قهوه‌خانه بود. یکی چند کوچه پایین‌تر از خانه‌ام همان قهوه‌خانه بود. می‌دیدم گاه جمال‌زاده به آنجا می‌آمد. آشنایی من با ایشان از اینجا آغاز شد؛ چاپ جدیدی از «یکی بود، یکی نبود» با مقدمه مبسوطی به قلم جمال‌زاده از ایران برایم رسیده بود. او در مقدمه نوشته بود لزومی ندارد به دنبال مکتب‌های غربی برویم. ما ایرانی‌ها سوررئالیسم، رمانتیسم و رئالیسم داریم. پیش خودم فکر کردم ما از کجا در کدام آثار سوررئالیسم داریم که من خبر ندارم؟ نامه‌ای به وی نوشتم. خواستم مرا راهنمایی کند که از کجا می‌توان این‌ سبک‌ها و ژانر‌های ادبی را در آثار ایرانی بازیافت و خواند، جواب مرا به تفصیل داد. هشت ـ نه صفحه بود، قانع نشدم نامه‌ای دیگر نوشتم. بله، آشنایی ما از این نامه‌نگاری آغاز شد. مرا به خانه‌اش دعوت کرد. بعد هم تعدادی از دانشجو‌ها را جمع کرد و نشست‌هایی را برگزار می‌کرد. مرا به‌عنوان دبیر نشست‌ها انتخاب کرد. هر شب که از خانه‌اش برمی‌گشتم، مطالب را یادداشت می‌کردم و هنوز هم آن یادداشت‌ها را دارم. سال‌ها این رابطه ادامه داشت تا اینکه من به تهران بازگشتم. بعد از سال‌ها که برای کاری به سوئیس برگشتم، دیگر به زحمت هوش و حواسش سر جایش بود. غرضم این است که آن آشنایی با آن آدم دانا به من کمک فراوانی کرد و مرا به خیلی‌ها معرفی کرد. خیلی آدم‌های برجسته او را می‌شناختند. با بسیاری از ایران‌شناس‌ها، مستشرقان و اهل علم مرا آشنا کرد. جمال‌زاده کوشش می‌کرد مرا با این آدم‌ها آشنا کند. همیشه هم مرا به‌عنوان دوست و شاگرد خودش معرفی‌ می‌کرد. این‌طور آدم‌ها در زندگی من موثر افتادند.»

 واکنش‌ها

همزمان با انتشار خبر درگذشت جلال ستاری واکنش‌های بسیاری از سوی اهالی اندیشه و آکادمی و همچنین بسیاری از کاربران و دوستداران فرهنگ و ادبیات در فضای مجازی منتشر شد.در این میان برخی از چهره‌های مطرح‌تر و نزدیک‌تر به ستاری نیز متن‌هایی در رثای او نوشتند.

ناصر فکوهی، نویسنده، استاد دانشگاه و مدیر موسسه انسان‌شناسی و فرهنگ نوشته است: زبانم بند آمد و نفسم برید...خاطره آن بعدازظهرهای گرم تابستان و غروب‌های سرد زمستان را که با عشق راهی کرج می‌شدم تا برایم از زندگی خود و دیگران‌، از فرهنگ و عشقش به آن‌، از تجربه کاری سخت و جان‌فرسا در این خراب‌آباد بگوید و در برابر این کوه استوار و فروتن، احساس خجالت و شرمندگی می‌کردم، همیشه با من خواهد بود. وقتی هر چند وقت یک‌بار، سخنی از کسی یا نهادی می‌شد که درخواست کرده بود برایش مراسم بزرگداشت و نکوداشت و از این مناسک برگزار کنند، با همان صدای گرم و دست‌های لاغر و استخوانی که از حرکت باز نمی‌ماندند و مرتب بالا و پایین می‌رفتند تا سرانجام در انگشتانی کشیده در هم گره بخورند، بلند می‌خندید و می‌گفت: «آقا این چه کاری است! یعنی من بنشینم آنجا و یک عده بروند بالا و از من تعریف کنند. مگر می‌شود؟» و بعد صورتش را در هم می‌کشید، سرش را عقب می‌برد و گویی کسی به اشتباه تصور خطایی از او کرده، می‌گفت: «هیچ‌وقت! من اصلا از خجالت آب می‌شوم و در زمین فرومی‌روم. هیچ‌وقت شدنی نیست.»

عباس مخبر، مترجم و اسطوره‌شناس هم نوشته است: او در شمار آن گروه از اسطوره‌شناسان بود که اسطوره‌ها را صرفا پدیده‌ای متعلق به گذشته نمی‌دانست و درباره‌ اسطوره‌های نوین غرب، اسطوره‌های بورژووازی، اسطوره‌های فکری در ایران معاصر و اسطوره‌ تهران می‌نوشت. پژوهنده‌ای باانگیزه و پرکاربود که در همگانی کردن اسطوره و گسترش افق‌های دید اسطوره‌پژوهان ایرانی نقشی بسزا داشت.

قطب‌الدین صادقی نیز با ابراز تاسف از درگذشت جلال ستاری گفت: ایشان کتاب‌های بسیار خوبی را برای ترجمه انتخاب می‌کرد که عموما آثار مرجع، ارزشمند و آکادمیک بودند و مقالات پژوهشی مختلفی در زمینه‌های اسطوره‌شناسی، روانشناسی، ادبیات تالیف کرد و بعدتر به واسطه فعالیت همسرش، لاله تقیان در زمینه تئاتر، در این حوزه نیز قلم زد و آثار ارزشمندی را ترجمه کرد که از جمله ترجمه‌های ارزشمند ایشان در تئاتر ترجمه کتاب «جامعه‌شناسی تئاتر» نوشته ژان دووینیو است. عمده خدمات ایشان بعد از انقلاب به ثمر رسید؛ در دوره خانه‌نشینی و رهایی از وزارت فرهنگ و هنر. ای کاش زودتر از این وزارتخانه خلاصی می‌یافت و عمر خود را بر سر کتاب‌های ارزشمند بیشتری می‌گذاشت.