دنیای متفاوت یک فیلمساز
امروز سالروز تولد سهراب شهیدثالث است
احمد طالبینژاد، منتقد سینما میگوید شهیدثالث تنها فیلمساز ایرانی است که ثابت میکند، سکوت سرشار از ناگفتههاست؛ سکوتهایی که گاهی حتی لجوجانه در فیلم او بهکار رفتهاند، اما درنهایت باعث حذف صداهای مزاحم و جنبی شدهاند.
حمید نفیسی، نویسنده کتاب تاریخ اجتماعی سینمای ایران و رفیق قدیمی این سینماگر در مصاحبه با مجله گفتوگو درباره دیدار و مصاحبهاش با سهراب شهید ثالث گفته است: سه بعدازظهر بود. رفتم منزلش. با مادرش زندگی میکرد. در ناحیهای از لسآنجلس به نام سَنت فرناندو وَلی در یک آپارتمان چهار طبقه. کاملا ساکت بود. به قول قدیمیها، پرنده پر نمیزد و یک استخر خالی، همه درها بسته و اتاق خودش نسبتا تاریک بود.
مادرش آدم خوشمشربی بود. البته مادر ناتنی چون مادر واقعی او در دوسالگی سهراب میرود. نحوه رفتن مادرش را هیچوقت به من نگفت، من هم نپرسیدم چه شد. ولی این خالی بودن حضور مادر فکر میکنم در ذهنش خیلی تاثیر گذاشت. یکبار هم بعدها مادر را در خارج ملاقات میکند که با هم دعوایشان میشود. بنابراین رابطه خوبی با مادرش نداشت. در فیلمهایش یکجور نوستالژی برای مادر هست. یادم نمیآید که در هیچیک از فیلمهایش پدری باشد. بنابراین رابطه خانوادگی خودش به نحوی شاید بهطور غیرمستقیم بهصورت غم غربت برای مادر یا عدم حضور پدر در فیلمهایش دیده میشود. به هر صورت در صحبتهایش رک و راست بود و چیز جالبی که از آن روز در ذهنم ماند، این بود که زیاد مینوشید و در این حالت تلفن را بر میداشت و به دوستهای مختلفش تلفن میزد و ساعتها با آنها صحبت میکرد و این خیلی خرج روی دست مادرش گذاشته بود. تلفنشان از این تلفنهای قدیمی روتاری بود که باید شمارهها را با انگشت میچرخاندی. مادرش شماره ۹ آن را قفل کرده بود که دیگر نتواند به کسی به خارج تلفن بزند.
نفیسی در بخش دیگری از همان مصاحبه گفته است: شهید ثالث بعد از ۲۰سال اقامت در آلمان دیگر نمیتوانست آنجا زندگی کند؛ چون دیگر نمیشد آنجا فیلم بسازد. در زمانی که او آنجا بود دولت آلمان یا شهرداریها به فیلمسازهای مستقل کمک میکردند یعنی هم دولت محلی و هم دولت فدرال به فیلمسازها کمک میکردند و همینطور تلویزیونها به همین شکل. از این راهها بود که فیلمهایش را ساخت. اما از ۱۹۹۰ به بعد وضع طور دیگری شد. سیستم کاپیتالیستی خصوصیسازی از آمریکا به آلمان نشت کرد و به تدریج دولت این حمایتهای مالی از فیلمسازها را قطع کرد. شهید ثالث فیلمهای مشکل و طولانی میساخت که بعضی از آنها بیشتر از سهساعت بود. این کارها فیلمهای خندهآور و مضحک یا سرگرمکننده به معنی معمول نبودند. این فیلمها نمیتوانستند از گیشه پول در بیاورند. پس برای او کار مشکل شد. به اصطلاح جایی که او خانه خودش حساب میکرد، یعنی آلمان را رها کرد و برای مدت کوتاهی رفت کانادا و بعد لسآنجلس برای اینکه فیلم بسازد. در لسآنجلس هم که دید جایی برای فیلمسازی نیست. مهدی پاکشیر از دوستان شهید ثالث هم در یادنامهای که به کوشش علی دهباشی منتشر شده، نوشته است: روز پنجشنبه چهارم تیر سهراب شهید ثالث را دیدم. فیلمنامه تایپشدهاش را میخواست ضمیمه نامهای کند و برای تهیهکنندگان بفرستد. نامهای را که آماده کرده بودم، نپسندید. گفتم: «دوباره دستکاری میکنم و یکشنبه برایت میآورم.» یکشنبه ساعت سه بعد از ظهر دسته گلی گرفتم و کیکی با نوشته «تولدت مبارک» و چند خردهریز دیگر به خانهاش رفتم. طبق معمول شروع به شکایت کرد که امروز روز تولدش است و عزت نیست و هنوز نیامده. تلفن هم از چند روز پیش قطع است و تا پولش برسد وصل میشود. چهارشنبه دهم تیر تلفن زنگ زد، عزت بود. شکایت میکرد که رفته خانه سهراب و کسی جواب نداده. نگران بود. پرسیدم: مگر قبلا با سهراب قرار نگذاشتی؟ گفت: چرا. گفتم: ناراحت نباش. سهراب بعضی وقتها از این کارها میکند. فردا حتما به سراغش میروم. گوشی را گذاشتم، نگران شدم. سهراب معمولا زیاد از خانه دور نمیشود. چه اتفاقی افتاده؟ کسی او را به میهمانی برده؟ ساعت ۹ و چهل و پنج دقیقه شب خودم را به خانه سهراب رساندم. زنگ زدم، جوابی نیامد. رفتم پشت در و شروع کردم به کوبیدن بر در. همسایه مجاور بیرون آمد و به پلیس اطلاع داد. سرایدار و پلیس با هم رسیدند و سوالپیچم کردند. در را که باز کردند، سهراب همان جلوی در دراز کشیده و به خواب عمیقی رفته بود. سرم به دوران افتاد. پلیس شماره پرونده را به دستم داد که به خانوادهاش خبر بدهم. کاش میشد لحظهای دست او را فشرد. ساعت از یک هم گذشته بود و کسی در خیابان نبود.