زندگی عجیب یک شاعر
امروز سالمرگ نصرت رحمانی است
خودش هم گفته: «من به دلایلی جز شعر با نیما آشنا بودم. برخورد شعری ما حکایتی دیگر دارد. نیما یکی، دو شعر مرا خوانده و پسندیده بود و از «آذر صدیق» نامی که «مردههای بیکفن و دفن» سارتر را ترجمه کرده بود، خواسته بود که مرا با او آشنا کند. «آذر» مرا برداشت برد پیش نیما. اولین حرفی که نیما به من زد، هرگز فراموش نمیکنم. گفت: «دلم میخواست به تو میگفتم که این راه را نرو- راه شاعری را میگفت- اما از تو گذشته، خودت را چنان آلوده شعر کردهای و پلها را پشتسر خود شکستهای که دیگر نمیتوانم به تو این حرف را بزنم. بعد آن مقدمه معروف را بر کتاب من نوشت که جملاتی از آن چنین بود... آن چیزهایی که در زندگی هست و در شعر دیگران سایهای از خود نشان میدهد، در شعر شما بیپردهاند! اگر این جرات را دیگران نپسندند برای شما عیب نیست....» محمود استادمحمد، از چهرههای شناختهشده تئاتر درباره رحمانی گفته است: «نصرت، رضا براهنی را در کافه فیروز کتک زد و از آن به بعد... رضا براهنی «مربع مرگ» را نوشت و در آن به شاملو اهانت کرد و شاملو جواب او را داد... نصرت گفت: «احمد کار بدی کرد. نباید به رضا براهنی با مطلب جواب داد. باید کتکش زد.» یک روز رضا براهنی آمد کافه فیروز و اتفاقا زمانی بود که نصرت باز هم داشت این حرف را میزد که چرا احمد به این جواب داد و این کیه که احمد رفته و در مجله به این جواب داده. یکهو رضا براهنی آمد داخل و نصرت هم او را زد و بدجوری زد. حالا این مساله باعث شد که رضا براهنی از آن موقع به بعد نصرت را بایکوت کند.» نصرت در زندگی کارهای عجیبی میکرد. خاطرات فراوانی از او بر جا مانده است. میگویند روزی نصرت رحمانی به کافه نادری میرود و بهکارو شاعر مشهور آن سالها که سرگرم بحث و جدل با دو شاعر و چند علاقهمند شعر بوده، میگوید به ۳۰ تومان پول احتیاج دارد و این پول را از او قرض میخواهد. کارو خیلی بیحوصله جواب میدهد چنین پولی همراهش ندارد و نصرت را به خوردن قهوه دعوت میکند... نصرت بعد از چند دقیقه نشستن و نوشیدن قهوه، میرود و ساعتی بعد با یک خودنویس و ۲۰ تومان پول برمیگردد. پول و خودنویس را به کارو میدهد و میگوید این مال شماست. کارو با تعجب میگوید خودنویس من دست تو چه کار میکند؟ تازه تو که پول نداشتی و یک ساعت پیش ۳۰ تومان از من قرض میخواستی حالا چه شده که ۲۰ تومان هم به من قرض میدهی؟ نصرت هم با لبخند جواب میدهد قرض نیست، پول خودت است. به پول احتیاج داشتم و کت تو که به جالباسی آویزان بود را فروختم. طرف ۵۰ تومان کت را خرید و خودنویسی که داخل جیبش بود را برگرداند. من همان ۳۰ تومانی که احتیاج داشتم را گرفتم و این ۲۰ تومان بقیه پول کت شماست.