بعد از کودتا افسرده شد
امروز سالمرگ فریدون توللی است
در سال ۱۳۲۸، علی سامی را در کاوشهای پاسارگاد همراهی میکند و در سالهای ۱۳۳۸ تا ۱۳۴۴ مدیرکل مرکز باستانشناسی استان فارس میشود. توللی با زبان فرانسه آشنایی داشت و اشعاری از شاعران فرانسوی را به فارسی برگرداندهاست. او سرانجام پس از سالها بیماری قلبی در سال ۱۳۶۴ درگذشت. همسر وی مهین توللی بود که از آنها سه فرزند به نامهای نیما، فریبا و رها بهجای ماندهاست. توللی بهخاطر علاقه زیادش به نیما نام او را بر نخستین دختر خود میگذارد. او از رمانتیکترین شاعران ایرانی است که زبان و سبکی ویژه در پرداخت شعری و روایت ادبی دارد و آثار مهمی را هم در تاریخ ادبیات ایران به جا گذاشته است؛ التفاصیل، رها، کارون، نافه، بویه، شگرف، بازگشت و کابوس دفترهای شعری اوست که از سال ۱۳۲۴ تا ۱۳۸۶ از او در ایران منتشر شده است. او ابتدا از پیروان نیما بود اما بعدها به یکی از سرسختترین منتقدان او بدل شد. محمدرضا شفیعی کدکنی درباره این شاعر معاصر چنین نوشتهاست: «در بیاعتباری داوریهای ما درباره معاصرانمان همین بس که مطبوعات، مرگ چهره درخشانی همچون فریدون توللی را به جرم ناسپاسیاش نسبت به نیما یوشیج و به خاطر بیاعتقادیاش نسبت به استمرار تاریخی شعر نو، با چنان توطئه سکوتی پذیرا شدند که گویی فریدون خود از مادر نزاده است. … فرض کنیم سراینده مجموعه «رها» و مولف «التفاصیل» در همان کودتای ۱۳۳۲ کشته شده یا به مرگ طبیعی درگذشته است؛ در این صورت توللی آن جوان پرشور سی و اند ساله ناآرام است که مورخان ادبیات قرن حاضر به هیچ روی نمیتوانند پایگاه او را به عنوان یک پیشاهنگ «شعرِ نو» انکار کنند و تاثیر شگفتآور «التفاصیل» او را در محافل اجتماعی و سیاسی و ادبیِ آن سالها از یاد ببرند.»
سیروس پرهام، مترجم، ویراستارو منتقد ادبی نیز گفته است: توللی را زمانی شناختم که هنوز شاعر نشده بود اما در روزنامههای شیراز مقالات انتقادی مینوشت. در سالهای ۱۳۲۶ که برای تحصیل در دانشگاه به تهران آمدم، در کوچههای پامنار که پاتوق توللی، پرویزی، یوشیج و عبادی سهتار نواز بود، آنها را دیدم و زمانی که اولین شعر را از توللی خواندم، وقتی بود که آنها از حزب توده منشعب شده بودند... وقتی از تحصیل در آمریکا بازگشتم، سراغ توللی را گرفتم، گفتند بعد از آتش زدن خانهاش در ۱۳۳۲ و بعد از کودتا افسرده شده و هیچکس را نمیپذیرد، اوباش به خاطر نقدهایی که در روزنامهها نوشته بود، خانه او را غارت کرده و آتش زده بودند، خودش هم تا مرز مرگ پیش رفته بود. بعد از مدتها که او را دیدم چشمان بهتزده، صورت بیحرکت و دست مکانیکیاش که قاشق را به دهان میبرد، حالم را دگرگون کرد.