دویدن برای دیدن گریگوری پک
امروز سالروز درگذشت ناصر ملکمطیعی است
ناصر ملکمطیعی سال ۱۳۰۹ در تهران متولد شد. خودش درباره خانواده و نحوه آشنایی با سینما در مصاحبهای گفته است: «موقعی که پدر جوان بود با پسرخاله و پسردایی و قوم و خویششان دستهجمعی یک سینما درست میکنند، یکی بوفه را اداره میکرد، یکی دم در بود و یکی هم کار دیگر. این سینما را گویا دو سه سال هم نگه میدارند. من خیلی کوچک بودم و شاید یک خاطرات خیلی محو و کوچکی هم یادم بیاید و به صورت دور و مبهمی یادم میآید که مرا بردند داخل سینما و نشاندند روی صندلی. این بلیتها و صورتحسابها و اینها در دفاتر قدیمی خانه ما بود اما کمکم در اسبابکشیهای مختلف از بین رفت. یادم هست که میگفتند مثلا دو ریال نفع داشتیم و از این حرفها... آن سالها سینما تازه شروع شده و در یک کشوقوس عجیب بود و اینها هم سرمایه درست و حسابی نداشتند و نمیتوانستند خوب رقابت کنند. این بود که سینما را فروختند. لابد همین که پدرم سینما داشته و من در کودکی به آنجا برده میشدم، تحریکم کرده و در ذهنم مانده بود که بعدا به این کار علاقهمند بشوم. آن موقع سینما تازه شروع شده بود و ما هم با بچههای همقد فامیلمان جمع میشدیم و پرده میکشیدیم و نور میانداختیم، ادا و اصول درمیآوردیم و عکس میانداختیم. وقتی از دبستان آمدیم وارد دبیرستان شدیم، سینما وضع خوبی به خودش گرفته بود و فیلمهای آمریکایی میآمد با هنرپیشههای معروف و ما هم تفریح دیگری غیر از ورزش و سینما نداشتیم یا در زمین فوتبال بودیم یا در سینما.»
وی در نوجوانی به هنرستان تئاتر رفت و سپس علاقه به ورزش و عشق به سینما مسیر زندگی او را تغییر داد. ملکمطیعی دراینباره توضیح میدهد: «از هنرستان آمدم بیرون که بروم به دنبال سینما اما در ضمن حواسم به ورزش هم بود چون فوتبال بازی میکردم و همینطور کوهنوردی. این بود که رفتم سراغ تربیت بدنی و شدم دبیر ورزش. سال ۱۳۳۰ آقای جمشید بیوکی که توی کار فیلم بود، بعدازظهری آمد منزل ما و گفت شما را برای یک فیلم میخواهیم. یعنی اگر من آن بعدازظهر منزل نبودم، حالا ناصر ملکمطیعی هم نبود و من یک چیز دیگر بودم. آنها میخواستند یک فیلم درست کنند به نام آهنگر. این فیلم آهنگر ساخته نشد. کارگردانش هم قرار بود آقای دریابیگی باشد که کارگردان تئاتر بود. از آلمان همان موقع آقای رئیس فیروز که رفیق ما در هنرستان هنرپیشگی بود یک داستان داشت به نام ولگرد و خودش هم آن را کارگردانی کرد. بالاخره هنرپیشه بود و کارگردانی در آن زمان هم به آن معنا که امروز هست، نبود. همینقدر که میگفت حالا راه برو و حالا بیا آنطرف؛ و فیلم میگرفتند. ولگرد ساخته شد و همان اول که گذاشتند خیلی گرفت.»
و این شروع باعث شد که ملکمطیعی پس از آن در ۱۰۰ فیلم در نقشهای مختلف بازی کند. وی در بین هنرپیشگان خارجی به «گریگوری پک» علاقه زیادی داشت. ملکمطیعی درباره دیدارش با این هنرپیشه مطرح گفته است: «در سینما گریگوری پک، خیلی بازیگر باشخصیتی بود، البته آنهای دیگر مثل «جان وین» و «مارلون براندو» و «آنتونی کویین» هم بودند منتها گریگوری، یک شخصیت دیگری بود و من خیلی دوستش داشتم. از تصادف روزگار یک بار دیدم به سمت هتل لنکستر در یکی از کوچههای شانزهلیزه میرود. من با خانمم و بچهها قدم میزدیم. دویدم سمتش و با او در راهرو حرف زدیم. همینطور که داشتیم حرف میزدیم خانمم خواست بگوید که ایشان هم در ایران آرتیست است، که من زدم به پایش و گفتم نگو. چون معمولا توریستها که همدیگر را ملاقات میکنند، حرفهایی میزنند که به نوعی لاف در غربت است. آدم بیخودی چرا برای کسی که در جریان نیست و دلیلی هم ندارد که در جریان باشد، توضیح بدهد. ما فقط گفتیم که به شما علاقهمند هستیم. پنج، شش سال بعد آمد به جشنواره تهران و با اتوبوس رفتیم مهرشهر. همگی آنجا در یکی از کاخها دعوت بودیم. آنجا ما را معرفی کردند و شانس من این بود که مرا نشناخت؛ البته میشناخت هم مهم نبود. خیلی دوستش داشتم.»
ناصر ملکمطیعی ۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۷ بهدلیل مشکلات تنفسی و کلیوی در بیمارستان آتیه تهران بستری شد و چند روز بعد در ۴ خرداد ۱۳۹۷ در ۸۸ سالگی درگذشت. پیکر او روز بعد با حضور جمع کثیری از اهالی سینما و مردم از مقابل خانه سینمای ایران تشییع و در قطعه هنرمندان بهشتزهرا در کنار آرامگاه محمدعلی فردین دفن شد.