نامههای مشهور: محمدقزوینی به محمدعلی جمالزاده
سبکسران اشتر گاو پلنگ
بخشهایی از این نامه طولانی را در ادامه میخوانید.
دوست عزیز محترم
اینروزها به واسطه تعطیل ایام عید اینها، چند روزی بالنسبه فراغتی دارم لهذا ازجمله چیزها که خواندم (یعنی مکرر و بهدقت خواندم والا سابق یک مرتبه سرسری خوانده بودم) کتاب «یکی بود و یکی نبود» سرکار است. شهدالله که از عمر خود برخوردار شدم و حلاوت عبارات روانتر از ماء زلال و گواراتر از رحیق و سلسال آن کام روح و قلب بکله تمام وجود مرا شیرین کرد. الحق در شیرینی و سلاست انشا و روانی عبارت و فصاحت لفظ و بلاغت معنی و انتخاب مواضیع نمکین و در عین اینکه زبان رایج محافل بلکه کوچههای طهران است از کلمات عامیانه و بازاری و مبتذل پاک بودن نمونه کاملالعیار زبان فارسی حالیه است و اظهر صفات بارزه آن شیرینی و حلاوت است که هیچ لفظی دیگر پیدا نمیکنم برای تعبیر این حسی که انسان از این نوع انشا میکند... گویا همانطور که حرف میزند و میزنند قلم و کاغذ را برداشته و فرفر فرونوشته است. اگر چه [برای] این کار (و به قول مرحوم حبلالمتین «واقفان رموز») میدانند که چقدر زحمت کشیده شده بعد از طبع خداداد که اینطور از سکه درآمده است، ولی کاتب شیوای آن چنان با استادی رنگ و روغنزده و مشاطهگری این عروس هرهفت کرده را نموده که بهنظر بهکلی آب و رنگ طبیعی در نهایت سادگی میآید.
غرض کلی از عرض این عریضه این است که میخواهم فقط خدمت سرکار عرض کنم که اگرچه نمیدانم که درست الان سرکار در چهکاروبارید و در چه عوالمی سیر میکنید، ولی شخصی که قوه ابداع این نوع عبارات حیرتانگیز که تالی سحر است ولی سحر حلال باشد و به هر عذری که باشد از قبیل تحصیل امر معاش و قدرندانی هموطنان و غیره و غیره مشغول کار دیگر بشود یا بهکلی مشغول کار دیگر شود و دراین بحبوحه تلاطم امواج فتن و هجوم حوادث ناگوار نسبت به زبان فارسی که الان زمامش بهدستی مشتی اجلاف هرزهدرای که هر را از بر تمیز نمیدهند افتاده؛ خاموش نشیند و منتظر فرج غیبی و مدد خدایی یا اتفاقی دست بر روی دست گذارده هنر خود را بروز ندهد و بگذارد که این جوانان سبکسر اشتر گاو پلنگ که نه سواد عربی دارند و نه سواد فرنگی و نه سواد فارسی، زبان فارسی را به دلخواه خود شرحه شرحه کرده تا آنکه ضربت آخری را بر او بزنند، در مقابل خدا و در مقابل وجدان عمومی و در مقابل وطن مسوول و مواخذ، بلکه گناهکار و جانی است و آن «حقیقت» مطلق که همه در پی آن منحیث لایشعر میدوند، انتقام خود را از او خواهد کشید. چه هرکه قوه خدادادی هنری از هنرها را که دست غیبی یا طبیعت یا اتفاق در وجود او ودیعه گذارده است در غیر موضوع خود صرف کند هم از اینجا رانده و هم از آنجا مانده خواهد شد. چه پرواضح است که اگر ویکتور هوگو را مثلا رئیس پستخانه پاریس یا یکی از اجزای آن میکردند هم هنر طبیعی او غیرمنتج میماند و هم یک رئیس درجه اول پستخانه از آب بیرون نمیآمد. چه وی برای آن خلق نشده بود و همچنین اگر پاستور را سفیر لندن یا قونسول حلب مثلا میکردند و قس علیهذا فعلل و تفعلل.
و از طرف دیگر اگر انسان منتظر پیدا شدن موقعی مناسبتر و اوضاعی مساعدتر و روزگاری مهربانتر بشود، چهبسا که تا آخر عمر درین هواجس نفسانی خواهد ماند. زیرا هرچه هست در خود انسان و در مساعی خود انسان است...
من خیال میکنم که موقع زبان فارسی الان خطرناکترین مواقع تاریخی آن است، چه در وقت تسلط عرب و باز بعدها در موقع هجوم مغول، ایرانیان در کمال وضوح و خوبی برتری نژاد و تمدن و عنصر خود را نسبت به امم غالبه میدانستند و با اینکه کلمات و تعبیرات آن دو قوم مذکور را خواهی نخواهی بسیار اخذ میکردند به آنها و نژاد آنها و زبان آنها به دیده حقارت مینگریستند... ولی حالا ملل غالبه از حیث نژاد و تمدن و عنصر و زبان اگر نگویی بر ما برتری دارند اقلا مساوی هستند و اقل اقل پستتر که نیستند و طبیعت اشیا و منطق امور جمهور ایرانیان را واداشته است که از همه حیث تقلید ملل اروپا را بنمایند و این فقره کمکم به زبان همه سرایت کرده است و به قول مشدیها این تو بمیری دیگر از آن تو بمیریها نیست. حالا اگر جمعی که قوه جنگ با این تقلید اعمی (درخصوص زبان مقصودم است نه درخصوص تمدن و ظواهر آن) دارند و بدبختانه عدد ایشان انگشتشمار است، دقیقهای کوتاهی بکنند یا اهمال و مسامحه و مساهله دراین جهاد اکبر بهخرج دهند خیال میکنم که دیگر کار از کار گذشته خواهد بود و زبان فارسی جزو امور تاریخیه خواهد شد...
۲۸ دسامبر ۱۹۲۲