نامههای مشهور: بچههای سیرچ به مرادی کرمانی
باور کردیم که نخل مادر شماست
آقای هوشنگ مرادی کرمانی
ما جمعی از کودکان و نوجوانان سیرچ، سرزمین پدری و شهداد، سرزمین مادریتان این نامه را برای شما که غریبه نیستید، مینویسیم. همان سیرچی که با مردمان صمیمی و پرتلاش، سرو هزارساله، بچههای قالیبافخانه، انارهای پردانه و تنورهای داغ و همان شهدادی که با مردمان مهربان و سختکوش، نخلهای بلند، آبانبارها و خمرههای پرآب و شنزارهای کویرش در سطرسطر داستانهایتان موج میزند. همه ما مدیون شما هستیم. شما با قصههایتان ما و زادگاهمان را برای همیشه ماندگار کردید. وقتی قصههای شما را میخوانیم از حس خوب سیرچی بودن، اندوهجردی و شهدادی بودن لبریز میشویم. احساس غرور میکنیم، قد میکشیم، پر از انرژی میشویم و قلبمان تندتند میزند. وقتی هم شنیدیم قلبتان را عمل کردهاید قلبمان تندتند میزد. رفتیم کنار مقبره سلطان جلالالدین (ع) سیرچ، زیر گنبد امامزاده زید (ع) شهداد، همانجا که علی کریم، پیرمرد باصفا، نقاره میزند، کنار رودخانه و سرو سیرچ و زیرشاخههای نخلها، برایتان دعا کردیم. دعا کردیم تا خوب خوب بشوید. نخل، برای شما مثل مادر است. این را وقتی داستان نخل را خواندیم، فهمیدیم و وقتی دیدیم شاخه نخلها، مثل دستهایی مادرانه، رو به آسمان برایتان دعا میکنند، باور کردیم که نخل مادر شماست. آقاهوشنگ عزیزمان، درست است که هفتادویک سالهاید، اما میدانیم قلبتان مثل بچهها پر از مهربانی و سادگی است. وقتی قلبتان را عمل کردید قلب ما آرام و قرار نداشت. خدا رو شکر که خوب شدید و دوباره برایمان خواهید نوشت. همشهری خوبمان؛ سرزمین ما، سرزمین قصهها، خیالها و رویاهاست. باد که میآید و هوهو میکند در گوشمان قصه میخواند، چهچهه و چُکُل چُکُل بلبلها هم همینطور. ما اینجا، خیالها و رویاهایمان را توی شنهای کویر میکاریم، قد میکشند و بالا میروند. باز هم بنویس تا رویاها و قصههای مشترکمان با کتابهایتان، مسافر همه سرزمینها شوند. واسطه ما شوند با دنیا و همه مردمانش. برایمان بنویس تا هر وقت خواستیم گم شویم خود را در قصههایتان پیدا کنیم. آقای هوشنگ مرادی کرمانی همراه با این نامه، احساسمان را لایِ گُلهای نرگس شهداد و پونههای لبِ رودخانه سیرچ میپیچیم و در سفتوی (سبد) حصیری میگذاریم و برایتان میفرستیم. از خدای خوب و مهربان هم میخواهیم سلامتی کامل به شما عطا کند تا در کنار خانواده عزیزتان، خوش و سلامت باشید. راستی، آقای هوشنگ مرادی کرمانی، از شما میخواهیم دوباره پیش ما بیایید و برایمان از خودتان و قصههایتان بگویید.