خوشبختی را نمی‌توان وام گرفت

عزیز من

به راستی چه درمانده‌اند آنها که چشم تنگشان را به پنجره‌های روشن و آفتابگیر کلبه‌های کوچک دیگران دوخته‌اند...

و چقدر خوب است، چقدر خوب است که ما - تو و من - هرگز خوشبختی را در خانه همسایه جست‌وجو نکرده‌ایم.

این حقیقتا اسباب رضایت خاطر و سربلندی ماست که بچه‌هایمان هرگز ندیده و نشنیده‌اند که ما از رفاه دیگران، شادی‌های دیگران، داشتن‌های دیگران، سفره‌های دیگران و حتی سلامت دیگران، به حسرت سخن گفته باشیم. و من، هرگز، حتی یک نفس شک نکرده‌ام که تنها بی‌نیازی روح بلندپرواز تو این سرافرازی و آسودگی بزرگ را به خانه ما آورده است...

تو با نگاهی پرشوکت و رفیع - همچون آسمان سخی - از ارتفاعی دست نیافتنی، به همه ما آموختی که می‌توان از کمترین شادی متعلق به دیگران، بسیار شاد شد - بدون توقع تصرف آن شادی یا سهم‌خواهی از آن.

من گفته‌ام و تو در عمل نشان داده‌ای:

خوشبختی را نمی‌توان وام گرفت.

خوشبختی را نمی‌توان برای لحظه‌ای نیز به عاریت خواست.

خوشبختی را نمی‌توان دزدید.

نمی توان خرید.

نمی توان تکدی کرد...

بر سر سفره خوشبختی دیگران، همچو یک مهمان ناخوانده، حریصانه و شکم‌پرورانه نمی‌توان نشست و لقمه‌ای نمی‌توان برداشت که گلوگیر نباشد و گرسنگی را مضاعف نکند.

پرنده سعادت دیگران را نمی‌توان به دام انداخت، به خانه خویش آورد و در قفسی محبوس کرد - به امید باطلی، به خیال خامی.

خوشبختی، گمان می‌کنم، تنها چیزی است در جهان که فقط با دست‌های طاهر کسی که به راستی خواهان آن است ساخته می‌شود، و از پی اندیشیدنی طاهرانه.

البته ما می‌دانیم که همه گفت‌وگوهایمان در باب خوشبختی، صرفا مربوط به خوشبختی در واحدی بسیار کوچک است نه خوشبختی اجتماعی، ملی، تاریخی و بشری...

برای رسیدن به آن‌گونه خوشبختی - که آرمان نهایی انسان است - نیرو، امید، اقدام و اراده مستقل فردی راه به جایی نمی‌برد و در هیچ نامه‌ای هم، حتی اگر طوماری بلند باشد، نمی‌توان درباره آن سخن به درستی گفت.

عزیز من!

خوشبختی امروز ما، تنها به درد آن می‌خورد که در راه خوشبخت‌سازی دیگران به کار گرفته شود. شرط بقای سعادت ما این است و همین نیز علت سعادت ماست.

یک روز از من پرسیدی:

« کی علت و معلول، کاملا یکی می‌شود؟» و یادت هست که من، در جا، جوابی نیافتم که بدهم.

بسیار خوب!

پاسخت را اینک یافته ام...