داستان آخرین دیدار در بیمارستان جم
امروز سالروز تولد ساموئل خاچیکیان است
ادوین خاچیکیان، کارگردان و فرزند این کارگردان از دوران کودکیاش و خاطراتش از پدر نقل میکند: «به یاد میآورم خانه قدیمیمان را در یوسفآباد، بازیهای بچگانه، پلههای زیرزمینی که محل اجرای بازیها بود، اتاقی که خلوتگاهم محسوب میشد و اتاقی با در بسته در بالاخانه منزل، اتاقی که برایم علامت سوال بود. پدر هر روز به آن اتاق میرفت. آنجا را حریم او میدانستم. تا پشت در اتاق میرفتم. گوش میچسباندم به در. صدای جیغ یک زن، صدای شلیک چند گلوله، صداهای گنگ، چشم به سوراخ کلید میدوزم. چیزی نمیبینم. تاریکی. جرات نمیکنم در بزنم و به حریمش تجاوز کنم. به اتاقم برمیگردم و بازیهای بچگانهام را از سر میگیرم. صبح پدر بار سفر بسته است. برای ساخت یک فیلم به شهری دور میرود و مرا که کمکم به دنیایش علاقهمند شدهام، تنها میگذارد. خیلی جالب است که لذت و شادی دیدن فیلمهای پدر، مال دیگران بود و اضطراب و تنهاییاش مال من. بازگشت پدر برایم همهچیز بود. به یکدیگر عشق ورزیدیم. در اتاق جادویی بالاخانه ساعتها پیشش میماندم. فیلمها پاره میشد. آنها را میچسباند. حوصلهام که سر میرفت در پشت بام منزل با من فوتبال بازی میکرد. روزبهروز با هم راحتتر میشدیم. از گذشته برایم میگوید، از کودکیاش، از کودکی من، از پدربزرگ، از مادر بزرگ، از عشق، عشق به تئاتر، عشق به سینما. از فیلمهای خوبش برایم میگوید. از فیلمهای بدش برایم میگوید. از فیلمهایی که نمیخواسته و ساخته. از آینده. از فیلم دلخواهش که آرزوی ساختنش را دارد. از عشقش به مادرم. از عشقش به من که آینده را در من میجوید و من خود را در او. از انسانیت میگوید و از صداقت و راستی، از ناملایمات و از تلخیها که بیش از شیرینیها صفحات کتاب خاطراتش را پرکرده است. از نارفیقانی میگوید که در قالب دوست، نزدیکش شدهاند و هویت هنریاش را به نفع گیشه به یغما بردهاند. خستهاش کردهاند. آزردهاش کردهاند.»
خاچیکیان در سالهای آخر عمر خود از بیماری آلزایمر رنج میبرد و بهمدت دو ماه در بیمارستان بستری بود. جواد طوسی، منتقد سینمایی درباره روزهای آخر زندگی این کارگران میگوید: «آن روز من و مسعود کیمیایی به ملاقات استاد رفتیم. اتاق بیمارستان جم را غم گرفته بود، ساموئل روی تخت رو به پنجره دراز کشیده بود. همسر عزیز ساموئل ناخودآگاه گفت: ساموئل خداحافظ تهران درحال تکرار شدن است، دستیارت آمده. استاد، مردی که میگفتند فراموشی به او دست داده، با شنیدن نام سینما و گذشته یک دفعه گفت: قربانت مسعود، انگار ساموئل همه چیز را به یاد آورده بود. آن دو همدیگر را عاشقانه در آغوش گرفتند. کیمیایی از دل برآمده دستان ساموئل را فشرد و گفت: چطوری ساموئل فولر من، من سینما را از تو یاد گرفتم…»
یکی از نکات عجیب زندگی خاچیکیان این بود که ۲۹ مهر سال ۱۳۰۲ به دنیا آمد و ۳۰ مهر ۱۳۸۰ با زندگی خداحافظی کرد.