الو! من خیلی نگرانتم! خیلی نگرانتم
امروز زادروز پرویز یاحقی است
یاحقی علاوه بر موسیقی در گویندگی و خبرنگاری هم فعال بود. او برخی از ماندگارترین موسیقیها را برای ترانههای ایرانی ساخته است. از جمله تصنیف معروف «به رهی دیدم برگ خزان...» سروده بیژنترقی و...
نخستین آهنگ او برای غلامحسین بنان در برنامه گلهای رنگارنگ بود به نام «ای امید دل من کجائی». یاحقی در ۳۵ سالگی با خواننده معروف آن دوره، پروانه امیرافشاری که متخلص به حمیرا بود، ازدواج کرد اما ازدواج آنها تنها ۸سال دوام پیدا کرد. سرانجام یاحقی در ۱۱ بهمن ۱۳۸۵ در سن ۷۱ سالگی به علت ایست قلبی در خانه خود در تهران درگذشت. او در قطعه هنرمندان بهشت زهرا به خاک سپرده شده است.
میگویند در طول دو روزی که جنازه پرویز یاحقی بیخبر در خانه مانده بود، بیش از ۸۰ تماس با شماره تلفنش ثبت شده که ۴۳ مورد آنها متعلق به یک نفر بوده است. آن یک نفر به گفته نزدیکان یاحقی، زنی بوده که پرویز یاحقی در سالهای جوانی بسیار عاشق و دلباخته او شده اما به دلایلی خانواده او با این وصلت موافقت نمیکنند و پرویز در اوایل دهه ۳۰ شکست عاطفی بزرگی را تجربه میکند. حدود نیم قرن بعد یعنی در سال ۱۳۷۸ همان زن دوباره با پرویز تماس میگیرد و خودش را معرفی میکند. نزدیکان یاحقی میگویند او از همان سال تا زمان مرگش هر شب از ساعت ۱۰:۳۰ شب تا پاسی از بامداد عاشقانه با او از طریق تلفن صحبت کرده است. روز مرگ پرویز دوباره تلفن زنگ زده و پیغامگیر تلفن صدای همان زن را ضبط کرده است. این بخشی از پیغام آن زن است در آخرین تماسهای بدون پاسخش وقتی پرویز در تنهایی و در خانهاش ساعتها پیش مُرده:«الو! الو! استاد خواهش میکنم گوشی رو بردارید! الو! من خیلی نگرانتون هستم! با من قهر کردین؟ از دست من عصبانی هستین؟ ممکنه خواهش کنم منو ببخشین؟ الو! خیلی خب. باشه!... من خیلی نگرانتم. خیلی نگرانتم. سعی کن یه تماسی با من بگیری خواهش میکنم. خواهش میکنم. عزیزم. خیلی نگرانتم... ».
زندهیاد پرویز خطیبی ترانه سرا، خاطره جالبی را از یاحقی تعریف کرده است. او میگوید: «در دهه ۳۰، قاتل خطرناکی به نام «هوشنگ ورامینی» جلوی اتومبیلهایی را که در جاده تردد میکردند، میگرفت و سرنشینان آن را به طرز فجیعی مثله کرده و به قتل میرساند. پس از مدتها وقتی که دستگیر شد، از هرگونه همکاری با پلیس سر باز میزد و به خبرنگاران و وکلایی که به او مراجعه میکردند پاسخ نداده و آنان را مسخره میکرد. پرویز یاحقی که در آن زمان ضمن فعالیت هنری در رادیو به حرفه خبرنگاری و گویندگی نیز مشغول بود، داوطلب شد که برای مصاحبه با وی به زندان برود و به منظور گفتوگو و مصاحبه با قاتل راهی زندان شد. هوشنگ ورامینی در پاسخ به پرسش یاحقی با حالتی تمسخرآمیز میگوید: من سوال از تو گندهترهاشو جواب نمی دم حالا تو یه الف بچه اومدی میخوای از من حرف بکشی تا بتونی اینجوری خودتو معروف کنی؟ یاحقی در پاسخ میگوید: من همین الانم مشهورم، با دقت منو نگاه کن ببین من کی هستم. قاتل که تا پیش از این حرف به قیافه یاحقی توجه نداشت، به دقت وی را نگاه کرد بعد پرسید: تو پرویز یاحقی نیستی؟ و بعد از تایید یاحقی، ورامینی او را در آغوش گرفته و صورتش را غرق بوسه کرد و کلیه مطالبی را که دیگر خبرنگاران موفق به کسب آن نشده بودند، در اختیار یاحقی گذاشت و پرده از جنایات هولناکش برداشت. قاتل سرانجام محاکمه و محکوم به اعدام شد و بهعنوان آخرین خواستهاش، خواهان دیدار مجدد پرویز یاحقی شد و پس از آمدن یاحقی او را در آغوش گرفت و گفت: میخوام آخرین کسی که در این دنیا میبینم تو باشی.»