پیرها دیگر به درد نمیخورند؟
امروز سالروز تولد امین تارخ است
این بخشی از حرفهای امین تارخ بازیگر سرشناس ایران در مصاحبه با یک روزنامه است که پیشتر منتشر شد. حرفهایی تلخ که بخشی از واقعیت هنر ایران است. امروز سالروز تولد امین تارخ است که بازیهایش در سریالها و فیلمهای سینمایی به خاطره جمعی مردم راه پیدا کرده و لحظات قابل تاملی را شکل داده است.
این هنرمند که اهل شیراز است درباره دلیل آمدنش به تهران گفت: «۱۹ ساله بودم که با ۲۰۰ تک تومانی به تهران آمدم؛ مانند همه جوانان همدورهام عاشق بازیگری و از ۱۳ سالگی کار تئاتر را شروع کرده بودم. هر چه گذشت دیدم علاقهام بسیار زیاد است و باید دنبالش بروم، پس تئاتر را برای یک سال کنار گذاشتم و درس خواندم تا در دانشکده هنرهای زیبا قبول شدم و تا مقطع فوقلیسانس در رشته هنرهای نمایشی تحصیل کردم.»
او درباره زیبایی و بور بودنش در موقع تولدش میگوید: «بله ظاهرا موقع تولد بلوند بودم و بعدا این شکلی شدم. یادم هست یکی بهم میگفت اولین بار که دیدمت شبیه آلن دلون بودی حالا شدی داستایوسکی.»
خاطرهای از محمدعلی کشاورز: «یادم میآید زمان فیلمبرداری «جستوجوگر» شرایط سختی را متحمل بودیم و یازده ماه در فصل سرد و گرم کار ادامه پیدا کرده بود. قسمتهایی از بازی ایشان روی اسب بود و از آنجایی که سوار و پیاده شدن از اسب برایشان سخت بود، از صبح روی اسب مینشست و دیگر تا پایان روز روی اسب میماند؛ همانجا غذا میخورد، دیالوگهایش را میخواند و به من میگفت تحمل کردن این شرایط برایم از سوار و پیاده شدن از اسب راحتتر است!»
خاطره بازیگر شدن ترانه علیدوستی: از پروژه «من ترانه پانزده سال دارم» با من تماس گرفتند و گفتند «ما دختری میخواهیم با ظاهر ظریف و معصوم که اگر باردار شد کمی عجیب به نظر برسد». گفتم «این مشخصات مخصوص یک نفر است به نام ترانه علیدوستی که به نظر من حقیقتا بسیار مستعد است، اما چون زیر ۱۷ سال است برای این نقش باید با پدرش صحبت کنید.» در نهایت ترانه علیدوستی از میان ۷۰۰ دختر که برای این نقش تست داده بودند انتخاب شد.
خاطره همکاری با بهرام بیضایی: بهرام بیضایی از آن شخصیتهاست که از بغل دستش هم رد شوی یاد میگیری.
سه ماه و نیم فیلمبرداری فیلم و ۵۰ شب تجربه تئاترش را داشتم و چیزهای زیادی یاد گرفتم.اصولا کارگردانانی از دسته بیضایی، کیمیایی، حاتمی و مهرجویی، هرگز نمیگویند بازیگر چه باید بکند؛ شاید بگویند چه نکن اما نمیگویند چه بکن. اینها به گونهای میزانسن را میچینند که بازیگر خودش را پیدا کند. بیضایی در «مرگ یزدگرد» زوائد بازی من را میگرفت و از من میخواست که یک روش دیگری بازی کنم. بنابراین فقط در حد توضیح که بهتره این شکلی باشد، هم نمیگفت!
خاطره بازی در سربداران: سوسن تسلیمی، من، افسانه بایگان، حسین محجوب و خیلیهای دیگر با بازی در این سریال توانستیم جایگاه خودمان را بهعنوان بازیگر تثبیت کنیم، اما مهمترین دستاورد ساخت این سریال این بود که سریالسازی بهعنوان یک صنعت جدی، قابل اعتنا و مهم تثبیت و معرفی شد. برای ساختوساز دکورهای متعدد و بزرگ این سریالها صدها تن مصالح آجر و سیمان و گچ و آهن و سایر اقلام مصرف شد و به سایر بخشها هم رونقدهی را تسری داد و همه منتظر بودند ببینند بعد از پایان سریال، چه اتفاقی رخ میدهد و حاصل کار چگونه خواهد بود. ساخت این سریال اثبات کرد که سریالسازی صنعتی جدی و مهم است و باید مورد حمایت جدی قرار بگیرد و سریالهای پرهزینهای که بعدها ساخته شدند، باید خودشان را مدیون سربداران بدانند.