داریوش اسدزاده در ۹۶ سالگی از دنیا رفت
وداع با تاریخ گویای تئاتر و سینما
اسدزاده در ۱۳۰۲ از خانوادهای تهرانی در کرمانشاه بهدنیا آمد. او با دیدن نمایشهای سیاهبازی که پدر او را به تماشای آنها میبرد به تئاتر علاقهمند شد؛ علاقهای که او را برآن داشت تا کار نمایش را جدی بگیرد و سرانجام بهرغم مخالفتهای پدر وارد هنرستان هنرپیشگی شود. اسدزاده شانس این را داشت که در زمان فعالیتش با افراد برجستهای مثل عبدالحسین نوشین و محمدعلی جعفری و مصطفی اسکویی همکاری داشته باشد؛ اما همه موفقیتهایش به شانس وابسته نبود. او هنرمندی عاشق بود که کارش را از سیاهلشکری آغاز کرد و تا کارگردانی و نویسندگی پیش رفت. اسدزاده در شروع کار دکور را رنگ و زمین صحنه را تمیز میکرد و بعد از ظهرها سر تمرین میرفت، شب هم بعد از اجرا دکور میساخت و از این رو میتوان گفت به معنی واقعی کلمه خاک صحنه خورده بود. همین عشق و تلاش بود که وی را ۳۰ سال در «تئاتر تهران» نگه داشت.
اسدزاده از آنجا که فارغالتحصیل دانشکده بازرگانی و دارایی بود، مدتی همزمان با کارهای هنری در وزارت دارایی اشتغال داشت؛ اما جاذبه تئاتر سرانجام کار خود را کرد و تمام زندگیاش معطوف به کار هنری شد. او بعدها از طرف مرکز هنرهای ملی به جشنواره تئاتر پاریس اعزام شد. اسدزاده بعد از بازگشت به ایران به کارگردانی تئاتر مشغول شد و در سال ۱۳۴۶ به دعوت یکی از استودیوهای فیلمبرداری عازم آمریکا شد و در فیلم «در آمریکا اتفاق افتاد» بهعنوان نویسنده و بازیگر فعالیت سینمایی خود را آغاز کرد. اسدزاده در دهههای ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰ در ایران در بیش از ۵۰ فیلم سینمایی ایفای نقش کرد. او پیش از انقلاب، کشور را ترک کرد و پس از ۱۰سال اقامت در آمریکا در سال ۱۳۶۵ به وطن بازگشت و در سینما و تلویزیون مشغول شد. از دیگر فعالیتهای وی میتوان به ریاست انجمن بازیگران سینمای ایران اشاره کرد. اسدزاده در دوران کاری خود در بیش از ۸۰فیلم سینمایی همچون «۵۰ کیلو آلبالو»، «جعبه موسیقی»، «بوی کافور، عطر یاس»، «دوازده صندلی»، «روز شیطان»، «بلوف»، «همسر» و بیش از ۶۰ سریال و فیلم تلویزیونی همچون «سمندون»، «خانه سبز»، «آژانس دوستی» و «دردسرهای عظیم ۲» بازی کرد. آخرین فیلم او «حکایت دریا» به کارگردانی بهمن فرمانآرا است.
وی در تمام سالهای فعالیتش بدون اینکه مشکلات زندگی او را منفعل یا منزوی کند، در قبال مسائل جاری حساس بود و این مشکلات را با دلتنگی ولی خالی از ناامیدی بیان میکرد. سالها پیش در گفتوگو با هنرآنلاین، با گلایه از برخی ناملایمات و تغییراتی که دوره جدید بر هنر و اجتماع وارد کرده، گفته بود: «دیگر کسی از آن زمان برایمان باقی نمانده. همه رفتهاند و من آخرین نفر هستم. مدتها پیش مرا به جلسهای دعوت کردند که در آنجا گفتم مرحوم مرتضی احمدی بهجز من آخرین نفری بود که از آن نسل مانده بود و او هم پر کشید. «بگو به خضر که زین عمر جاودانه تورا چه حاصل است، جز از مرگ دوستان دیدن؟» حضرت خضر ۳۰۰ سال عمر کرد و در این مدت شاهد مرگ همه کسانی بود که یک روزگاری با آنها سر میکرد. من الان (زمان انجام مصاحبه) ۹۴ سال دارم و در این حوزه هیچکس از من قدیمیتر نیست. من اگر راجع به ۷۰ سال پیش حرف میزنم، همه چیز را به چشم دیدهام و حقیقت را میگویم. من دیدم که چه مردم متدین و صادقی داشتیم. زمان ما نه چک بود و نه سفته و نه اینقدر گرفتاری. ما اگر میخواستیم پول قرض بگیریم، تضمینی لازم نبود و بدهیهایمان را هم در مدتی کوتاه پرداخت میکردیم. من همه این چیزها را دیدهام و برای همین است که دلم میخواهد راجع به آنها بنویسم.» خوشبختانه وی این فرصت را یافت که برخی از این دیدگاهها را در کتابهای «سیری در تاریخ تئاتر ایران (قبل از اسلام تا سال ۱۳۵۷ شمسی)»، «برگهای خواندنی»، « خاطرات طهران» و «از لالهزار تا شانزهلیزه» تالیف کند تا برای آیندگان باقی بماند.
ارسال نظر