برداشت آنها از سکانس پایانی فیلم آن است که سرگرد نعمت جاهد یک ارزش انسانی به نام نجات یک بی‌گناه را به ارتقای درجه نظامی‌اش ترجیح داده است. آنان می‌گویند چنین تصمیمی براساس شخصیتی که از او در فیلم ساخته شده، غیرمنتظره و پرداخته نشده است، بنابراین پایان فیلم باورپذیر نیست و سردستی است.  اگر برداشت این دسته از مخاطبان از سکانس پایانی را بپذیریم، نتیجه‌ای که از آن می‌گیرند قابل‌فهم است. اما آیا آن برداشت درست است؟ آیا نعمت جاهد یک ارزش انسانی را به یک مقام دنیوی ترجیح داد؟ من معتقدم خیر! کسانی که چنین برداشتی دارند،‌ احتمالا سکانس پیش از سکانس پایانی را نادیده گرفته‌اند. در سکانس پیشین نعمت جاهد پذیرفته است که زندان را با وجود کم بودن یکی از زندانیان تحویل بدهد و ساختمان را تخریب کند هرچند در فیلمنامه و در کارگردانی این موضوع به اندازه‌ای که لازم است،‌برجسته نمی‌شود. او پیش‌تر نیز نامه ارتقای درجه‌اش را هم دریافت کرده است.  

این مقدمات ما را آماده می‌کند تا سکانس پایانی را بیشتر به‌عنوان یک جدال درونی در نعمت جاهد دنبال کنیم، نه یک تعقیب و گریز پلیسی. جاهد نمی‌تواند شکست را بپذیرد. او اگرچه به چیزی که می‌خواسته رسیده اما در قمار درونی خودش بر سر پیدا کردن زندانی فراری، هنوز در نبرد است. آن زندانی فراری دیگر یک زندانی فراری نیست که بازگرداندنش نظم را به زندان منضبط و بی‌نقص نعمت جاهد برگرداند. او یک فرصت برای جدال‌های درونی نعمت است. جدال توانستن و نتوانستن؛ جدال اراده و وظیفه و... نعمت ‌پیدایش می‌کند، پیروز می‌شود، نبرد تن به تن با خودش را می‌برد. او دیگر یک پلیس یا سرگرد نیست. او فقط نعمت جاهد است.