مسوولیت سازمانی
تاوانی که کارآفرین صادق پرداخت!
دیوید استوارد یکی از کسانی است که از سختی به رفاه رسید. او به عنوان سیاهپوستی که در دهه ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ به تحصیل پرداخت، با مشکلات و تبعیضهای فراوانی مواجه شد. اما ایمان خود را از مادرش به ارث برده بود و دست از تلاش نمیکشید. او رویای ایجاد کسبوکار خودش را داشت و هدف متمایزش کمک کردن به کارکنان و مشتریان بود.
در این باره میگوید: «سالها رویایم این بود که کسبوکار خود را داشته باشم. نمیخواستم روزی در ۸۵ سالگی یا ۹۰ سالگی از خواب بیدار شوم و حسرت تلاشهای نکرده را بخورم. میخواستم در نگاه به گذشته، متوجه شوم آنچه ارزش زندگی را داشته است، انجام دادهام. به نظرم این بهایی است که برای زندگی روی این سیاره باید پرداخت کنیم. همچنین میخواستم نخستین فردی از خانوادهام باشم که کسبوکار خود را راهاندازی میکند. اطرافیانم میگفتند «آنها» نمیگذارند چنین کاری بکنی. نمیدانستم آنها چه کسانی هستند. مدتی گذشت که متوجه شوم تفکرات و ترسهای دوران بردگی را هنوز به دوش میکشند. اما من اجازه نمیدادم عدهای غیرواقعی، مرا از تلاش در دنیای واقعی بازدارند.»
دیوید میخواست از طریق ایجاد کسبوکار خود، فرصت رشد و یادگیری را برای سایر سیاهپوستان مستعد فراهم کند. به همین دلیل اکثر کارکنان و صاحبان سهام شرکتهای آینده او را سیاهپوستان تشکیل میدادند. او همچنین میل به کمک کردن به مشتریان داشت. میانه دهه ۱۹۸۰ بود که از طریق یکی از دوستانش توانست شرکتی برای تصاحب پیدا کند. مدیری در آستانه بازنشستگی داشت. او را متقاعد کرد که شرکت را به مبلغ ۱۰۰هزار دلار به او بفروشد. این مبلغ به صورت قسطی پرداخت میشد و با توجه به درآمدهای شرکت، امکان چنین کاری بود. البته که دیوید تمام پسانداز و فرصتهای اعتبارگیری از بیمه و بانک را هم استفاده کرد.
دیوید پیش از شروع کار در شرکت خود، ۱۰ سال برای دیگران کار کرد. اغلب تغییر سبک کار از کارمند به رئیس برای کارآفرینان دشوار است. خودش اینگونه توضیح میدهد: «ناگهان رئیس خودم بودم و دیگر مافوقی وجود نداشت که بخواهم تصمیمات مهم را با او چک کنم. اگر هم عملکرد ضعیف منجر به ضرر مالی میشد، پول خودم از دست میرفت. یا باید شنا میکردم یا غرق میشدم.»
یکی دیگر از قدمهای جسورانه دیوید، درخواست او از همسرش برای استعفا از شغل پرستاریاش بود. او میخواست که همسرش تمام وقت خود را صرف دو کودک خردسالشان کند. همسرش، تلما میگوید: «دیوید میخواست که تمام وقت خود را صرف فرزندانمان کنم که او بتواند با همه توان روی کسبوکار متمرکز شود. آنجا بود که فهمیدم چقدر ایمان به خدا و همچنین به دیوید دارم. او از شرکت جدید خود چیزی نمیدانست. از کار قبلیاش استعفا داده بود. تمام مزایای بیمه سلامت خود را از دست داده بودیم و اکنون نیاز به استعفای من بود. تصمیم گرفتم که ۱۰۰درصد پشت او بمانم. کسب و کار جدید دیوید این فرصت را میداد که به دیگران خدمت کنیم.» دیوید، بهویژه در مورد کارکنانش، از واژه دیگران استفاده نمیکرد. آنها را اعضای خانواده بزرگتر خود میدانست.
دیوید نام شرکت تازهخریداری شده خود را از «لئو مور» به «متخصصان کسبوکار حملونقل» (Transportation Business Specialists) تغییر داد. او که خود مدتی در شرکتهای ریلی و حملونقل فعالیت کرده بود، تمرکز را بر خدمتی متمایز گذاشت: حسابرسهای شرکت نوپای او، برای مشتریان تعیین میکردند که آیا نرخ محمولههای آنها منصفانه است یا خیر. بسیاری از مشتریان او، محمولههای مایع مانند روغن یا آبپرتقال داشتند که برای حمل آنها از تانکر استفاده میشد. دیوید متوجه شد که بسیاری از تانکرها هنگام بازگشت از مقصد، خالی هستند. پس به عنوان خدمتی اضافه، برای آنها از بین سایر مشتریانش بار پیدا میکرد و نرخی تخفیفخورده به آنها ارائه میکرد. این تیزبینی، درآمدهای شرکت دیوید و مشتریان او را افزایش میداد.
در سال ۱۹۸۷، با ایجاد یک شرکت دیگر با نام «خدمات مدیریت حملونقل» (Transport Administrative Services) رویکردی جدید در پیش گرفت. شرکت جدید متخصص بررسی کاستی نرخ برای شرکتهای ریلی بود. او با آنکه برای برخی مشتریان خود، از مازاد نبودن نرخ حمل اطمینان حاصل میکرد، متوجه شده بود که شرکتهای ریلی اغلب نرخ حمل کمتر از نرمال تعیین میکنند. دیوید از طریق مدیر پیشین خود در شرکت راهآهن توانست با برخی مشتریان جدید آشنا شود. نخستین مشتری او شرکت ریلی «یونیون پاسیفیک» بود که قراردادی سهساله به ارزش ۱۵ میلیارد دلار با دیوید امضا کرد. آنها اطلاعات و نرخ محمولههای ریلی مختلف ایالتی را میخواستند.
او برای مدیریت این قرارداد بزرگ باید نیروی کار جدید جذب میکرد. همچنین نیاز به جمعآوری اطلاعات باعث شد که دیوید یک شبکه محلی داخلی (LAN) برای ایستگاههای مختلف راهآهن سنتلوئیس، به عنوان مرکز فعالیت شرکت ایجاد کند. در آن زمان، شبکه گسترده و مبتنی بر کامپیوتر، آخرین فناوری روز به شمار میرفت. او شب و روز کار کرد تا به عنوان یک کارآفرین جوان، رضایت کامل مشتری بزرگ خود را به دست آورد. در این کار نیز موفق شد.
یک روز در سال ۱۹۸۹ تماسی از یونیون پاسیفیک دریافت کرد. آنها قصد تمدید قرارداد خود را نداشتند. در حقیقت، به قدری دیوید خوب کار کرده بود که مشتری آنها قادر به حسابرسی داخلی و نرخگذاری مدون خدمات خود شده بود. از دست رفتن ۸۰درصد درآمدها و نگرانی بابت پرداخت حقوق کارکنان، شوک بزرگی بود که دیوید باید تحمل میکرد. اما اکنون میگوید: نمیتوانستم بابت خوب کار کردن افسوس بخورم. گاهی چنین عقبگرد بزرگی، در حقیقت یک نعمت پنهان است. اگر قرارداد آنها تمدید میشد، هنوز هم مشغول به همان کسب و کار بودم. ما زیرساختی بزرگ، توانمندیهایی جدید، تجربیات عمیق و فناوریهای نوین به دست آورده بودیم. مادرم همیشه میگفت آن موشی بدبخت است که فقط یک سوراخ برای رفتوآمد بشناسد. یک سال بعد، دیوید شرکت جدید فناوریمحور خود را بنیان گذاشت و رشد و توسعه را از سر گرفت.
برگرفته از کتاب: قلب و روح