رمزگشایی از خطای بوروکراتها
خطای بوروکرات ها چه بود؟
در واپسین روزهای سال، گروه رسانهای دنیای اقتصاد «سالنامه جامع اقتصاد ایران» را منتشر میکند که مروری است بر عملکرد متغیرهای اصلی اقتصاد کشور در سالی که گذشت. این ویژهنامه مفصل همچنین نگاهی دارد به چشمانداز اقتصاد ایران در سال بعد. با همه اینها، سالنامه جامع اقتصاد ایران معمولا چند هدیه ویژه برای خوانندگان دارد که امسال دو کتاب به خوانندگان تقدیم شده است. کتاب اول درباره سیاستهای اشتباه اقتصادی در عصر پهلوی است و کتاب دوم به خاطرات خداداد فرمانفرماییان اختصاص دارد. در شماره ویژه امسال، گفتوگوی مفصل حبیب لاجوردی و خداداد فرمانفرماییان که نسخه انگلیسی آن در پروژه تاریخ شفاهی ایران منتشر شده، برای نخستینبار به زبان فارسی ترجمه شده است. خاطرات را خانم آسیه اسدپور به فارسی برگردانده و هفتهنامه «تجارت فردا» برای نخستین بار ترجمه کامل آن را منتشر میکند.این شماره از نشریه «تجارت فردا» را میتوانید از کیوسکهای روزنامهفروشی تهیه کنید.
اقتصاددان برجسته
به دنیا که آمد، رضاشاه، نگهبان درب خانه پدرش، تمامی رختخوابها و اثاثیه او را از پنجرهها بیرون ریخته بود، تا در تحقیر خاندان فرمانفرما کم نگذاشته باشد؛ اما رضاشاه نمیدانست که قرار است پسرک سهساله شاهزاده قاجار، تکنوکراتی اصلاحطلب در دربار پسر او شود. برای ایران نقشه بکشد؛ معمار اقتصاد این سرزمین باشد و در روزهای آخر دودمان پهلوی، توهمات، سرگردانی و استیصال یک شاه را به چشم ببیند. اقتصاددانی که درهای بانک مرکزی را به روی وزرا بست تا پول مملکت به جیب سوراخ ایرانخوارها نرود و پیرمردهای قجری مقاوم به فهم برنامهریزی، دست از سر این مملکت بردارند تا شاید روزی بیاید که دست دولتیها از اقتصاد ایران قطع شده باشد و کارگزار دولت، دیگر «رعیت دولت» نباشد.
همان چیزی که خواسته عبدالحسین فرمانفرماییان از همه پسرانش هم بود و خداداد، هفدهمین فرزند او، به همین امید، کرسی تدریس در پرینستون را کنار گذاشت تا به خدمت دولت ایران درآید اما حضورش، به معنای پذیرش آمریت اربابی یا تأیید سوگند وفاداری وابسته به تیول و مصونیت شاهی نباشد؛ همانی که برای آن در سالهای تحصیلش هم به نوعی متفاوتتر جنگیده بود و البته فکر نمیکرد بعد از بازگشت به وطنش هم مجبور باشد بار دیگر برایش بجنگد.
خداداد فرمانفرماییان، وقتی در سال ۱۹۴۳، پدرش را از دست داد، با اصرار برادر بزرگش، برای تحصیل به بیروت رفت. سه سال در مدرسه مقدماتی دانشگاه آمریکایی بیروت ماند و پس از پایان جنگ جهانی، بعد از تلاش ناموفق برای ورود به دانشگاههای بریتانیا، در کالج کوچک «تربیت معلم کلرادو» ثبتنام کرد و مجبور به زندگی در بین مردم جامعهای کشاورزمحور شد که او را به عنوان یک مهاجر غیرقانونی مکزیکی سوار بر لینکلنکانتیننتال بزرگش میدانستند. او در همه آن سالها، برای اینکه نشان دهد یک مهاجر مومشکی غریبه و رعیت دولت آمریکا یا پسر آمریکا نیست، بارها و بارها با باورهای مردم گریلی جنگید، اما بیفایده بود و فقط جوانا، باهوشترین دختر دانشگاه او را، همانگونه که بود پذیرفت و در تابستان ۱۹۴۹ در حضور قاضی با او ازدواج کرد تا خدادادی که حالا وضعیتی دوتابعیتی پیدا کرده بود بتواند در بیستسالگی از گریلی به استنفورد برود و دوران جدیدی از زندگی برای او رقم بخورد که همینگونه نیز شد. او از استنفورد فوقلیسانس گرفت، به عنوان استاد اقتصاد متوسط، اصول اقتصاد و تجارت بینالملل در دانشگاه براون پذیرفته شد. سالها در هاروارد تدریس کرد و در پاییز ۱۹۵۷ به پیشنهاد رئیس مطالعات خاور نزدیک در دانشگاه پرینستون شروع به کار کرد.
در راه ایران
«رابرت گوهین»، رئیس دانشگاه، طی تماسی با فرمانفرماییان از گفتوگوی خودش با «ریچفیلد» دستیار آیزنهاور در کاخ سفید به اصرار ابتهاج برای بازگرداندن او به ایران صحبت کرد و از او خواست به پیشنهاد ابتهاج فکر کند و تصمیم بگیرد و او تصمیم گرفت. خداداد با بازگشت به ایران در کنار ابتهاج و با تدوین نقشه توسعه جامع اقتصادی ایران و برنامههای توسعهای در دفتر اقتصادی سازمان برنامه، اتفاقات بزرگی را رقم زد.
مذاکرات بینالمللی زیادی را برای دریافت اعتبار از بانک جهانی و دیگر موسسات مالی دنیا به منظور طرحهای بزرگی چون ذوبآهن، فولاد کرمان، سد دز، کارخانه کاغذ، توسعه عمرانی خوزستان، اصلاحات ارضی، ساخت فرودگاه، جادهها، بنادر، کانالهای آبیاری، سدها و نیروگاههای برق ـ آبی، تامین آب آشامیدنی، شبکه فاضلاب و...انجام داد و موفق بود. هرچند در پایان دوره امینی استعفا داد، به طور کلی از سازمان برنامه خارج شد، به بانک مرکزی رفت و معاون مهدی سمیعی شد و مدتها در کنار او برای بستن در بانک به روی رانتخوارهای دولتی جنگید تا اینکه سمیعی به عنوان رئیس سازمان برنامه انتخاب شد و خداداد جای او را گرفت.
اما سمیعی در سازمان برنامه دوام نیاورد، برای همین دو سال بعد، خداداد به عنوان رئیس سازمان برنامه انتخاب شد و دوران سخت دیگری برای او و توسعه اقتصادی در ایران شکل گرفت. دورانی که فرمانفرماییان همه آن را با جزئیاتی که نشان میدهند، چگونه شاه و توسعه به سقوط رسیدند و توسعه دچار به رشوه، رانت و سهمخواهی در ایران بیفرجام ماند، خوب به یاد دارد.
آخرین تلاشها برای مهار طلای سیاه
خداداد فرمانفرماییان، در خلال خاطرات خود در پروژه تاریخ شفاهی ایران گاه با اندوهی غیرقابلوصف که در تکتک کلماتی که با لهجه غلیظ انگلیسی و در بین ۱۴ ساعت و ۵۹ دقیقه از گفتههای بایگانیشدهاش در دانشگاه هاروارد از ۱۰ نوامبر ۱۹۸۲ تا ۱۹ ژانویه ۱۹۸۳، هم بهخوبی قابللمس است، میگوید: «در تمامی سالهایی که در سازمان برنامه و بانک مرکزی ایران بودم، تلاش کردم اثبات کنم که صنعت نفت به دلیل ماهیت خود و تا حدودی به دلیل سیاستهای عمدی سرمایهگذار خارجی به یک صنعت عایق تبدیل شده و در نتیجه ارتباط چندانی با پیشرفت و پسرفت ندارد و اثرات ثالثی بر بقیه اقتصاد ایران نمیگذارد؛ اما موفق نشدم، همانگونه که در پیشبرد بسیاری از برنامههای توسعهای نتوانستم راه به جایی ببرم.
من وقتی به ایران بازگشتم، هیچوقت فکر نمیکردم مجبور شوم در بطن یک نظام بوروکراسی فاسد با مردان دولتی احمق و نادانی که در برابر فهمیدن بدیهیترین اصول اخلاقی مقاومت میکنند، وزرایی که راه نفوذ به دربار را یافته و کلیدواژههای باجگیری از شاه را خوب یاد گرفتهاند، مجلس و پیرمردهای قجری فاسدی که جیبهایشان بلند و همیشه سوراخ است و با پارتیبازی و تخریب افراد یا سازمانهایی که واقعیتها را میبینند و اندازه کمبودها دستشان است، میخواهند یک مملکت را به پیش ببرند، بجنگم. همانگونه که هیچگاه تصورش را هم نمیکردم در کنار ناتوانی مجلس، ناتوانی مردم در درک رویکردهای سیستماتیک و منظم برای تغییر، با پادشاهی روبهرو شوم که خود را همراه تکنوکراتها میدانست و مدعی اصلاحات اقتصادی هم بود اما پولهای مملکت را همواره خرج طرحهای نظامی میکرد و هشدارها و توصیههای اقتصاددانان را پس میزد، آنها را حتی شوخیهای کلاسیک غربی میدانست و نمیخواست قبول کند، بزرگترین پاداش اقتصاددانان این است که پیشبینیهایشان درست از آب درنیاید که متاسفانه آن زمان اغلب پیشبینیها درست از آب درمیآمدند و او حاضر نبود واقعیت را بپذیرد یا اگر هم میخواست به او اجازه نمیدادند ببیند که اقدامات اصلاحی به معنای واقعی وجود ندارد؛ چون هر وزارتخانهای دژ و قدرت مخصوص به خود را ساخته و در فقر اطلاعاتی محض، وقتی وزرا و مجلس، با استدلال قوی روبهرو میشوند، و استدلالی مخالف و علیه آن ندارند، شروع به تمسخر میکنند، با شوخیهای دمِ دستی، اصلِ واقعیت اقتصادی را به لجن میکشند و خیلی سریع برای حفظ عزت نفس، موقعیت و منزلت خود، به فکر ارجاع بحث به موضوعات غیرقابلنفوذ میافتند یا آن را به دربار شاه میکشانند، آدم میخرند، طرحهای خود را جداگانه به شاه میدهند و با استدلال مزخرف «شاه با این موضوع موافقت کرده است»، از هر گوشه مملکت سهمخواهی میکنند و پولش را به جیب میزنند. و غمانگیزتر آنکه این سهمخواهی به دایره نزدیکان و خانواده شاه هم سرایت کرده است.
همواره فساد مستقیم اعضای کابینه، وزرا یا وابستگان حاشیهای وزارتخانهها از کانالی به شاه، ملکه، نخستوزیر، وزرا، فرمانده کل نیروی هوایی، فرمانده ارتش، رئیس شرکت نفت و... میرسید و قابل اثبات هم نبود چون رد مالی آن را باید در بانکهای سوئیس پیدا میکردیم و آن بانک هم بهشدت مخفیکار بود. مثل مخفیکاریهای خود محمدرضا بهخصوص در سالهایی که دچار به مگالومانیا و توهم خودبزرگبینی و اختلالات شخصیتی شده بود و از نخستوزیر و وزرا گرفته تا همسرش او را در این بیماری گرفتارتر کرده بودند تا از او یک بیمار مبتلا به اسکیزوفرنی و خودکامه ساخته شود که خود دلیل بسیاری از پسرفتها باشد و گاه چنان مزخرف حکم دهد و استدلال کند که عقیم ماندن برنامههای توسعهای ایران هیچ مقصری به غیر از خود او نداشته باشد».