خاتم سلیمانی
به یاد میآورم که هنگام تلخیها و سختیهای ظهور داعش و حضور اهریمنی آمریکا از امنیت کشور بهخاطر وجود سردار سلیمانی مطمئن بودم و با خود این شعر حافظ را میخواندم که:
«گرم صد لشکر از خوبان به قصد دل کمین سازند / بحمدالله و المنه بتی لشکرشکن دارم
سزد کز خاتم لعلش زنم لاف سلیمانی/ چو اسم اعظمم باشد چه باک از اهرمن دارم»
اما امروز آن خاتم سلیمانی را اهریمن پلشت از دستمان ربود.
در این سالها به اعتبار مسوولیتم گاهی با حاج قاسم نشست و برخاست داشتم. گفتوگو با او لذتبخش و آموزنده بود. آنچه او را در دل و جان من بهعنوان یک کارشناس برنامه و بودجه، بزرگ مینمود فقط توان نظامی، شجاعت ستودنی، دید وسیع و اقتدار و اعتبار او نبود، بلکه در کنار این خصلتها، تواضع و فروتنی و ادب و متانت و آرامش او بود. چگونه ممکن بود کسی در اوج درگیریهای نظامی، اینگونه آرام و متین باشد؟ چگونه ممکن است کسی در قله قدرت و اوج آوازه نظامی، اینگونه فروتن و متواضع باشد؟ حدود یک ماه پیش بود که در سازمان برنامه و بودجه با حضور ایشان جلسه داشتیم. جلسه دقایقی قبل از اذان به اتمام رسید. من برای بدرقه ایشان رفتم. هنگام خروج از سازمان گفت خوب است اول وقت همینجا نماز بخوانیم. در اتاق کوچکی نماز خواندیم. من به ایشان اقتدا کردم نماز را با آرامشی وصفنشدنی خواند و مستحبات آن را بهجا آورد. در قنوتش بخشی از زیارت عاشورا را خواند و از خدا خواست که حیات و مماتش را حیات و ممات محمد و آل محمد قرار دهد. خواندن این دعا و طمانینه و آرامش و صداقت او در نماز مرا واداشت که چند بار مخفیانه در نماز گریه کنم. متحیر بودم در اوج درگیریهای منطقهای خداوند چقدر دل او را آرام و روح او را رام خود کرده است. گویی تفسیر واقعی کلام خدا بود که: «ثم انزل الله سکینته علی رسوله و علی المؤمنین»
مدتی پیش برای جلسهای به دفتر ایشان رفتم. فارغ از تسلطی که به مباحث اقتصادی منطقه داشت و فرصتهایی که برای کمک به اقتصاد معرفی میکرد، مفتون ادب و تواضع ایشان شده بودم. دفتر کاری مختصر اما بسیار مرتبی داشت. هر چیزی در نهایت سادگی در سر جای خودش بود. به پیشواز آمده بود و هنگام خروج دست من را گرفت و انگشتر سبز رنگی را به دست من کرد و گفت رنگ سبز شادیبخش است و رنگ شما سادات است. قدردانی کردم خواستم خداحافظی کنم، دستم را رها نکرد. به همراه من از اتاق بیرون آمد. بهرغم درخواست مکرر من چند طبقه را پایین آمد و تا از ساختمان خارج نشدم برنگشت. مدتها متحیر بودم چگونه یک نظامی در اوج مشغله کاری و در کشاکش جنگهای منطقهای، اینقدر تواضع و فروتنی دارد و با ادبش به من درس میدهد. او تفسیر واقعی بندگی خدا بود که: « وَعِبَادُ الرَّحْمَنِ الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَى الأرْضِ هَوْنًا»و مصداق واقعی شعر سعدی بود که: «تواضع ز گردنفرازان نکوست»
با همه توان و قدرت منطقهای که داشت هنگامی که سخن از رهبر انقلاب میشد، خود را سربازی کوچک و وفادار معرفی میکرد. در وفاداری ایشان، بیان اهمیت قسم در لسان مولوی که میگفت: «قسم به وفای مردان» برایم تفسیر میشد.
خلق خوش، ادب و تواضع، وفاداری، آدابدانی و قدرت برقراری ارتباط در عین حال تسلط بر فنون فرماندهی و نظامی شخصیت او را ممتاز و از دیگران متمایز میکرد.
به وجود او افتخار میکردم و با خودم این مصرع از غزل حافظ را زمزمه میکردم که: « به حسن خلق و وفا کس به یار ما نرسد».
هنوز در عجبم چگونه شخصیتی اینگونه جمع اضداد میشود. بزرگ و پرشکوه اما فروتن و متواضع. سلحشور و جنگجو اما آرام و آدابدان. صفشکن جنگها اما پیونددهنده قلبها.
خداوند حشر او را با رسول خاتم و خوی و منشش را روزی همه ما قرار دهد. حقیقتا «مرگ چنین خواجه نه کاریست خرد».
حاج قاسم گوهرپرفروغ زمانه ما بود. اما عمق دریای انقلاب گوهرپرور است و دیری نمیپاید که این دریا گوهرهایی خواهد داد که درخشش و فروغ آنها چشم همگان را خیره خواهد کرد.