حامد قدوسی

میلتون فریدمن هفته گذشته از دنیا رفت و این اتفاق همان‌طور که انتظار می‌رفت، واکنش‌هایی را در اردوی اقتصاددانان و سیاستمداران مخالف و موافق او برانگیخت. هر چند می‌توان در مورد درستی یا نادرستی آرای او چه در حوزه نظریه‌های اقتصادی و چه در حوزه عمل به بحث نشست، ولی احتمالا موضوعی که دو طرف مخالف و موافق او حول آن اختلافی نخواهند داشت، تاثیری است که فریدمن در طی عمر خود بر واقعیت‌های دنیای سیاست برجای گذاشت. شاید بتوان با کمی تسامح مارکس، کینز و فریدمن را سه اقتصاددان بزرگی دانست که به قدرت اندیشه‌های خود توانستند سیاستمداران را در جهت دلخواه خود سوق دهند و سال‌ها تمسک به نام آنان مایه اعتباربخشی به سیاست‌های پیشنهادی احزاب و دولت‌ها بوده است.

رمز تاثیر‌گذاری فریدمن چه بود؟ به نظر می‌رسد هنر بزرگ او در این بود که موقعیت میانه‌ای بین آکادمی و دنیای عمل برای خود انتخاب کرد و مخاطبان خود را به درستی تشخیص داد.

اقتصاددانان جزو معدود دانشمندانی هستند که اثربخشی تلاش‌های علمی خود را نه صرفا به واسطه تولید و انتشار علم در دنیای دانشگاهی بلکه از طریق تغییر در نحوه اندیشیدن مردم و سیاستمداران محقق می‌کنند. کار اقتصاددان زمانی موثر خواهد بود که مثل آبی به تدریج در لایه‌های مختلف تاثیرگذار بر سیاست‌ها، رهبران سیاسی و سیاستمداران، مدیران اجرایی، کارشناسان دولتی، اصحاب مطبوعات و نهایتا رای‌دهندگان نفوذ کرده و جهت تصمیمات آنها را تحت‌شعاع توصیه‌های خود قرار دهد.

فریدمن با درک این موقعیت ویژه «زبان» و «مخاطب» خود را به درستی انتخاب کرد. در دنیای چپ زده (میراث مارکس) و گرفتار دخالت دولت (میراث کینز) او پرچم دفاع از اقتصاد آزاد را برداشت و به زبان مردم عادی و به ساده‌ترین شکل ممکن عمیق‌ترین مفاهیم اقتصادی را توضیح داد. در بین برندگان جایزه نوبل عده معدودی اقتصاددان یافت می‌شوند که این شیوه را انتخاب کرده باشند و در بین فهرست انتشارات آنها کتاب‌هایی از جنس «آزادی انتخاب» و «سرمایه‌داری و آزادی» یافت شود.‌ هایک شاید تنها استثنای آن جمع باشد که او هم همانند فریدمن برای مخاطب عام کتاب‌هایی با عنوان‌های هشداردهنده‌ای همچون «راهی به سوی بندگی» را در نقد سوسیالیسم نوشت.

با این همه در دنیای غرب دیگر به سختی می‌توان انتظار ظهور فریدمن دیگری را داشت. دنیای علم اقتصاد در سه دهه گذشته دگرگون شده است. موضوعات در این علم به شدت تخصصی و جزیی شده و مردم و سیاستمداران نیز دانش کافی نسبت به مبانی علم اقتصاد مدرن کسب کرده‌اند. از این حیث فریدمن اگر در دهه فعلی کار خود را شروع می‌کرد شاید مسیر دیگری را طی می‌کرد ولی سوال این است که آیا وضع کشور ما هم به همین شکل است؟

پاسخ منفی است. اگر از یک دقت علمی در پاسخ به این سوال صرف نظر کنیم شاید بتوانیم بگوییم وضعیت جامعه ما شبیه به اروپا و آمریکای دهه چهل و پنجاه میلادی است، همان دهه‌هایی که کسانی چون ‌هایک و فریدمن کار خود را آغاز کردند. وضعیتی که تصورات نادقیقی از آموزه‌های جذاب برخی مکاتب اقتصادی در ذهن و جان بخش‌های مهمی از جامعه و روشنفکران ایرانی رسوخ جدی دارد و از طرف دیگر هم برخی سیاست‌های اقتصادی دولت‌ها از حیث عدم تطابق با مبانی پایه‌ای علم اقتصاد مورد انتقاد است. در این وضعیت یکی از مهم‌ترین وظایف اقتصاددان ایرانی این است که تا می‌تواند برای مخاطب عام و برای سیاستمداران از مفاهیم اقتصادی بگوید و منطق اساسی این مفاهیم را تشریح کند. هنر اقتصاددان این خواهد بود که به غیراقتصاددانان نشان دهد که نتایج توصیه‌هایش چگونه قرار است زندگی واقعی او را تحت‌شعاع قرار دهد و این تاثیر از چه مجرایی جاری می‌شود. بدون این زیرسازی فرهنگی شانس موفقیت سیاست‌های اصلاحی در اقتصاد ایران بسیار پایین خواهد بود.