علی سرزعیم

آغاز به کار مجدد دانشگاه‌ها در مهرماه فرصتی است تا نگاهی دوباره به ماموریت و مدیریت این پدیده مهم دوران مدرن داشته باشیم. دانشگاه‌ها ماموریت دارند تا مهارت‌های تخصصی را به دانشجویان منتقل کنند و آنها را برای پذیرش مشاغل پرمهارت آماده سازند و به این ترتیب، سرمایه انسانی فوق‌العاده گرانقدری را برای جامعه عرضه نمایند. این ماموریت متفاوت از ماموریت دوران مدرسه به شمار می‌رود. کل سال‌های تحصیل تا اخذ مدرک دیپلم فرصتی است که فرد را به عنوان یک شهروند عادی برای زندگی در جامعه مدرن آماده می‌سازد. اینکه برنامه درسی مدارس تا چه حد این هدف را محقق می‌سازد، مجال جداگانه‌ای می‌طلبد؛ ولی آنچه مسلم است این است که دانشگاه‌ها مسوولیت متمایزی دارند.

در کشورهای غربی، دوره تحصیلات کارشناسی چیزی حدود سه سال به طول می‌انجامد؛ در حالی که همین مقطع در ایران حدود چهار سال است (بیش از ده سال قبل دوره کارشناسی در ایران حداقل ۵/۴ سال به طول می‌انجامید). این تفاوت باید مورد توجه قرار گیرد و در مورد آن کمی تامل کرد. پیش از هر چیز باید به خاطر داشت که دانشگاه‌داری اصولا مقوله پرهزینه‌ای است؛ خصوصا اگر قرار باشد کیفیت خدمات آموزشی (و تفریحی و فوق برنامه) در سطح بالا و قابل قبولی باشد؛ بنابراین یک سال بیشتر طول کشیدن باید دارای چنان مزیتی باشد تا هزینه مذکور را توجیه کند. اما آیا در عمل این‌گونه است؟ آیا واقعا طولانی‌تر بودن سال‌های تحصیل در مقطع کارشناسی موجب می‌شود تا فارغ‌التحصیلان ایرانی در مقایسه با همتایان خارجی از تخصص بیشتر و بهتری برخوردار باشند؟ کافی است تا نگاهی به لیست دروس دانشگاهی بیندازیم تا متوجه شویم که عامل این تفاوت چیست؟ بخشی از مساله مربوط به دروس عمومی (نظیر معارف، ادبیات، زبان عمومی و ورزش) می‌شود که در عرف دانشجویان اصطلاحا ۲۰ واحد نمره ۲۰ گفته می‌شود. بخش دیگری از دروس، دروس متفرقه‌ای است که ارتباط وثیقی با دروس تخصصی ندارند. به عنوان مثال، در رشته‌های مهندسی، دروسی همانند فیزیک عمومی، آزمایشگاه فیزیک، آزمایشگاه شیمی، کارگاه‌های جوشکاری یا فلزکاری و ... وجود دارد که انصافا تاثیری قابل‌توجه و ارزشمند در تخصص فرد دانشجو ندارد و با یک مقایسه ساده هزینه- فایده آدمی درمی‌یابد که اصولا به صرفه نیستند. اگر ماموریت گفته شده را قبول داشته باشیم، می‌توان پذیرفت که می‌شود از دروس مذکور صرف‌نظر نمود و زمینه کوتاه‌تر شدن دوره‌های تحصیل را به وجود آورد. آیا واقعا نمی‌شود با کاهش سال‌های تحصیل و تمرکز هزینه مذکور بر بهبود کیفیت آموزش، فارغ‌التحصیلان متخصص‌تری عرضه نمود؟

وقتی هزینه فرصت بیشتر ماندن در دانشگاه‌ها؛ یعنی هزینه یک سال تاخیر در ورود به بازار کار (و از دست دادن درآمد مذکور) و کاهش بهره‌مندی اقتصاد از پتانسیل مذکور را در نظر بگیریم، انجام این تجدیدنظر آسان می‌شود. ممکن است برخی ماموریت یاد شده را برای دانشگاه‌ها قبول نداشته باشند. از دید آنها ماموریت اصلی دانشگاه‌ها صرفا افزایش تخصص و ارائه مهارت‌های تخصصی نباشد و در کنار آن و به شکل جانبی اهداف دیگری نیز دنبال شود. از این زاویه برخی وجود دروس مذکور را توجیه کنند. به عنوان مثال کسانی که دغدغه‌های فرهنگی - مذهبی دارند، وجود دروس معارف را توجیه نمایند. برخی که دغدغه‌های ملی دارند وجود درس ادبیات فارسی را ضروری شمرند. برخی که معتقدند دانشگاه باید انسان عقلایی و علمی به جامعه تحویل دهد، از وجود آزمایشگاه‌های فیزیک برای اثبات هزارباره قوانین اول تا سوم نیوتن و شتاب جاذبه زمین دفاع کنند و این آزمایش‌ها را زمینه پرورش نگاه علمی دانشجو بدانند. حتی اگر وجود این اهداف جانبی را بپذیریم آن وقت باید این نکته را مطرح کرد که آیا این دروس در تحقق این اهداف موفق بوده‌اند. آیا دروس عمومی توانسته‌اند باورهای مذهبی را تقویت کرده و فرهنگ دینی را اشاعه دهند؟ آیا واحدهای تربیت بدنی نقشی در بهبود سلامت دانشجویان داشته‌اند؟ آیا درس ادبیات فارسی تاثیری در بهبود شناخت ادبیات غنی این کشور داشته است. فاجعه‌آمیزتر از همه درس زبان خارجی است که نمونه واضح شکست یک هدف آموزشی به شمار می‌رود. ارائه دروسی در منطق کاربردی، تاریخ و فلسفه علم نیز به مراتب بهتر از آزمایشگاه‌های فیزیک و شیمی می‌تواند تفکر علمی را در دانشجویان پرورش دهد. علاوه بر موارد فوق، نیازهای مهم‌تری وجود دارد که به دانشجویان منتقل شود. به عنوان مثال، دانشجویان پس از فارغ‌التحصیلی یا به عنوان نیروی کار در بنگاه‌های موجود استخدام می‌شوند یا خود دست به تاسیس شرکت و بنگاهی تجاری می‌زنند. آیا این دانشجویان از حداقل دانش و اطلاعات مربوط به حقوق کار (به عنوان استخدام شونده یا استخدام کننده) و حقوق شرکت‌ها برخوردارند؟ آیا بخشی از مناقشات حقوقی موجود ناشی از عدم آگاهی از مسائل مذکور نیست؟ آیا این افراد به عنوان فعالان اقتصادی از دانش لازم در مورد حقوق تجارت برای انجام مبادلات مالی و اقتصادی برخوردارند؟ آیا می‌توانند به عنوان یک عامل اقتصادی منابع خود را مدیریت مالی کنند؟ آیا دانش آموختگان با مفاهیم و روش‌های سرمایه‌گذاری، بازار سرمایه، محاسبات و قوانین مربوط به وام گرفتن، مالیات دادن و الفبای حسابداری آشنا هستند؟ آیا بخش مهمی از وقت افراد پس از فارغ‌التحصیلی صرف فراگیری دست و پاشکسته همراه با سعی و خطای زیاد نمی‌شود تا این مفاهیم ضروری برای کسب و کار در جامعه مدرن را فراگیرند؟ به نظر نگارنده، اهمیت و ضرورت این امور آنقدر زیاد است که حتی اگر قرار باشد هزینه تطویل دوره‌های دانشگاهی را پذیرا شویم، بهتر است صرف این امور شود.