محمود صدری

گره کور روابط آمریکا و چین، ۳۸ سال پیش به دست ریچارد نیکسون و مائو تسه‌تونگ رهبران وقت دو کشور، گشوده شد؛ اما آن گره‌گشایی تاریخی، همه مشکلات را حل نکرد و در چهار دهه گذشته کمتر روزی را می‌توان نشان داد که واشنگتن و پکن کلمات خصمانه به سوی یکدیگر نفرستاده باشند. تا پیش از فروپاشی اتحاد شوروی که واقعیتی سیاسی به نام سوسیالیسم در جهان وجود داشت، چین هم گوشه‌ای -هرچند کوچک- از نبرد شرق و غرب را به خود اختصاص داده بود و چریک‌های تحت حمایت این کشور در گوشه و کنار جهان با رژیم‌های متحد آمریکا می‌جنگیدند. در دوران پس از جنگ سرد هم کشمکش‌های آمریکا و چین بر سر حقوق بشر، تایوان، تبت، جاسوسی و سرقت تکنولوژیک و مهم‌تر از همه اینها مسائل تجاری، همواره وجود داشته است. حال در چنین فضایی، هیلاری کلینتون، وزیر امور خارجه آمریکا به چین رفته است تا برخی از این مشکلات را حل کند. این سفر، اهمیت استراتژیک خاصی ندارد و کسی منتظر دگرگونی ناگهانی در روابط آمریکا و چین پس از این سفر نیست. اما اهمیت تاکتیکی سفر کلینتون و اساسا هر مذاکره و مراوده‌ای بین آمریکا و چین زیاد است. مسائل اولویت‌دار کنونی بین آمریکا و چین در مقطع کنونی، اول حل مشکل امنیتی شبه جزیره کره است که در یک هفته اخیر کره‌شمالی و کره‌جنوبی را رو‌درروی یکدیگر قرار داده است. از سال ۱۹۵۳ میلادی تاکنون، صف‌بندی پرخطری در شرق آسیا شکل گرفته که یک طرف آن آمریکا و ژاپن و کره‌جنوبی و به درجات کمتر تایوان و تایلند و مالزی و اندونزی و فیلیپین قرار دارند و در مقابل آنها چین و کره‌شمالی صف‌آرایی کرده‌اند. تا دو دهه پیش ویتنام و کامبوج هم حامیان ائتلاف چین و کره‌شمالی بودند؛ اما اکنون این دو کشور را می‌توان بی‌طرف تلقی کرد.

بنابراین اگر کار دو کره به جنگ بکشد، این صف‌بندی تشدید خواهد شد. به همین علت، آمریکا و چین به برقراری آرامش و دور کردن کره‌شمالی و کره‌جنوبی از جنگ، نیاز فوری و قطعی دارند و لاجرم در این زمینه بیشترین انعطاف را نشان می‌دهند. بعد از این مساله، مهم‌ترین مشکل فی‌مابین آمریکا و چین به مسائل تجاری مربوط می‌شود و مسائلی مانند حقوق بشر و تایوان و تبت بیشتر اهرم‌های فشار آمریکا به شمار می‌روند تا مسائل واقعی که واشنگتن به خاطر آنها حاضر به جدال با چین باشد.

مشکل اصلی در رابطه تجاری آمریکا و چین، کسری تراز بازرگانی آمریکا در برابر چین است. از سال ۲۰۰۰ میلادی تاکنون، کسری تجاری آمریکا در برابر چین آهنگی فزاینده داشته و از ۸۳ میلیارد دلار در سال ۲۰۰۰ به ۲۶۶ میلیارد دلار در سال ۲۰۰۸ رسیده است. در سال ۲۰۰۹ این رقم کاهش یافت و به ۲۲۶ میلیارد دلار رسید؛ اما این کاهش لزوما نشانه معکوس شدن جریان کسری موازنه تجاری آمریکا نیست، بلکه علت اصلی آن رکود سال‌های ۲۰۰۸ و ۲۰۰۹ است که تولید اقتصادی چین و تقاضای بازار آمریکا را کاهش داد.

آمریکایی‌ها برای خلاص شدن از این کسری تراز تجاری به چین فشار می‌آورند که جریان پیوسته ارزش‌زدایی مصنوعی از پول (یوآن) را متوقف کند. چین از سال‌ها پیش و به ویژه در دهه اخیر، برای بالا بردن قدرت صادرات خود، به دستکاری گسترده در نرخ ارزها پرداخته و همواره ارزش یوآن را پایین نگه داشته است. در مذاکرات پکن، آمریکا و چین به صورت اصولی به توافق رسیده‌اند که وضع کنونی را تغییر دهند؛ اما هنوز روشن نیست که چینی‌ها سیاست‌های تجاری کنونی را تغییر دهند. تنها ابزار موثر آمریکایی‌ها در این زمینه، نیاز شدید چین به تکنولوژی پیشرفته آمریکایی و حمایت آمریکا از عضویت چین در سازمان‌ جهانی تجارت (wto) است.

به همین علت، مذاکرات پکن را می‌توان نقطه شروع گشایش در روابط تجاری آمریکا و چین دانست؛ اما به ثمربخشی زودهنگام این مصالحه امید چندانی نیست.