تنها اقتصاد ضامن قدرت است
پروفسور پسران در یکی از آخرین مقالات خود نشان میدهد که وابستگی دیگر کشورها به اقتصاد ایالات متحده به چه میزان بالاتر از وابستگی آنها به دیگر اقتصادهای توسعه یافته است.
پویا جبل عاملی
پروفسور پسران در یکی از آخرین مقالات خود نشان میدهد که وابستگی دیگر کشورها به اقتصاد ایالات متحده به چه میزان بالاتر از وابستگی آنها به دیگر اقتصادهای توسعه یافته است. در حقیقت طی نیم قرن گذشته، حتی به ندرت اقتصادی توانسته است وابستگی اقتصاد جهانی به خود را به نیمیاز میزان وابستگی به اقتصاد آمریکا برساند. در عین حال وابستگی اقتصاد جهانی به چین هر روز در حال رشد است و این کشور توانسته است اقتصادهای تراز اول چون فرانسه، آلمان و ژاپن را پشت سر بگذارد، هر چند که باز در نیمه راه ایالات متحده قرار دارد.
آنچه که مشهود است، قدرت اقتصادی به منزله پتانسیلی برای اثر گذاری در روابط بینالملل نقش ایفا میکند. هر چند که شاید گفته شود کشورها دارای منافع سیاسی و استراتژیک با یکدیگر هستند، اما وابستگی اقتصادی بین آنان است که تصمیمهای سیاسی و بینالمللی آنان را شکل میدهد.
هنگامی که اقتصاد ایالات متحده چه با صادرات و واردات، چه با بدهی و وام دادن و چه با چرخش سرمایهای که با نهادهای بینالملل ایجاد کرده است، تمامی اقتصاد جهانی و در نتیجه تمامی اقتصادهای ملی یا به عبارت بهتر تمامی کشورها را وابسته به خود کرده است، قادر است با بیشترین برگ به ساخت الگوهای مورد نظر خود در محیط بینالملل بپردازد.
هر چند در نگاه اول شاید این نکته بسیار واضح باشد اما سمتگیری بسیاری از سیاستگذاران و روشنفکران نشان از این واقعیت دارد که آنان قدرت اقتصادی را تنها یکی از بندهای مورد نیاز برای مبدل شدن به کشوری تاثیرگذار میپذیرند و حتی گاهی درجه اهمیت این بند را پایین تر از مواردی چون قدرت سیاسی، ایدئولوژیک و غیره میدانند. در حقیقت شاید به نظر برخی برسد که ایجاد پیوندهای استراتژیک با تعدادی از بازیگران منطقهای و جهانی، شاخص بهتری برای اثرگذاری است تا تبدیل شدن به یک قدرت اقتصادی. اما آنچه امروز شاهد آن هستیم، نشانگر آن است که عمده بازیگران اصلی جهان معاصر بیش از همه با قدرت اقتصادی خود توانستهاند نقش فعلی را از آن خود کنند و حفظ چنین نقشی در بلند مدت نیز تنها با کمک قدرت اقتصادی میسر است.
حتی فروپاشی شوروی سابق نیز موید این مطلب است. اقتصاد نابود شده، خود را طی دهههای پایانی عمر شوروی سابق نشان میدهد و سرانجام کشور را نیز واژگون میکند و قدرت فرامنطقهای شوروی را از او سلب میکند، آنچنان که فرزند وی حتی شاهد آن است که رقیب دیرینه، حال در منطقه وی، انقلابهای مسالمتآمیزی به راه میاندازد که هر کدامش نشانی از باخت وی است. حتی اگر امروز نقش روسیه در تعاملات بینالملل بیش از دهه پیش است، بدین علت است که روسیه توانسته است به مدد قیمتهای بالای نفت و گاز، اقتصاد خویش را باز سامان بخشد.
بنابراین تبدیل شدن به یک بازیگر منطقهای و جهانی و حراست از آن، جز با ایجاد یک قدرت اقتصادی میسر نمیشود. شاخصهای قدرت اقتصادی نیز آنچنان واضح است که حتی نیاز به اشاره ندارد. شاید در گذری از زمان به دلایل نژادی، زبانی، مذهبی و... بتوان در نقش یک بازیگر منطقهای نمود پیدا کرد، اما بیتردید این بازیگر منطقهای با یک اقتصاد بیمار، تورم فزاینده، بیکاری مشهود، رشد اقتصادی ناچیز و... نمیتواند قدرت تاثیر گذاری خود را حفظ کند. اما برای لحظهای، برعکس این وضعیت را تصور کنید؛ کشوری را که با هیچ یک از همسایگانش قرابتی ندارد، اما با یک اقتصاد مترقی توانسته است همه آنان را وابسته به خود کند. چنین کشوری مطمئنا میتواند یک بازیگر منطقهای باشد و با پیشرفت اقتصاد خود و وابسته کردن کشورهایی که در حوزه او نیستند نیز میتواند بازیگری جهانی شود.
نکته دیگر آنکه یک کشور کوچک هر چند نیز اقتصاد بازی داشته باشد، باز به علت کوچکی نمیتواند اقتصاد جهانی را وابسته به خود کند اما کشور بزرگ میتواند و خوشبختانه این مشخصه را ایران نیز دارد. در واقع به طور بالقوه ایران قدرت لازم را برای مبدل شدن به بازیگری حتی جهانی نیز دارا است، اما در تاریخ معاصر هیچ گاه نتوانسته است این پتانسیلهای بالقوه را بالفعل کند. یکی از موانع نیز همین امر بوده که سیاستگذاران پیش از اقتصاد راههای دیگر را برای اثرگذاری انتخاب کردهاند.
اگر بتوانیم از سد مشکلات اقتصاد ملی رهایی یابیم و مدعی باشیم که دیگر مشکل حاد اقتصادی نداریم، اقتصاد سالم در آن وسعت در منطقه خاورمیانه، خود به خود میتواند دیگر کشورها را وابسته به خود کند و در نقش یک رهبر نمود یابد.
ارسال نظر