دکتر مرتضی بینا

راستش را بخواهید هیچگاه در دوران تحصیل که همزمان با کار کردنم بود، نسبت به کلاس‌های مدیریت که مدل‌های ثابتی را تشویق می‌کردند احساس خوبی نداشتم. احساس می‌کردم که مدل‌های ثابت ارتقای بهره‌وری، از واقعیت‌هایی که شخصا با آنها به عنوان کارمند یا مدیر برخورد می‌کردم دور بودند. مثلا فکرش را بکنید که تنها دو برنامه نویس کامپیوتری خوب ممکن است با یک ایده ابتکاری، بازار کاملا جدیدی مانند جست‌وجوگر گوگل را درست کنند و شرکت معظمی مانند مایکروسافت را عقب برانند. آیا مدل استاندارد و قابل تعمیمی برای بهره‌وری این دو برنامه نویس می‌توان تعریف کرد؟

حدود پانزده سال پیش در اوج شکوفایی اقتصادی آمریکا، نشانه‌های نارضایتی از کار در شرکت‌هایی که از کارمندان می‌خواستند طبق یک مدل استاندارد و از پیش تعیین شده، انجام وظیفه کنند دیده می‌شد؛ اما رشد اقتصادی و درآمد‌ها آنچنان بالا بود که ناکارآمدی این شرکت‌ها زیاد نمایان نمی‌شد و کارمندان نارضایتی‌های خود را در گلو فرو می‌بردند. امروز با بحران اقتصادی که گریبان کشورهای صنعتی غرب را گرفته، شاهد از بین رفتن شرکت‌های بزرگ با مدل‌های کاری استاندارد و انعطاف ناپذیر هستیم؛ و در عوض جای آنها را شرکت‌هایی می‌گیرند که به کارمندان نقش «صاحب کار» یا بسیار کلیدی را می‌دهند. این شرکت‌ها در حقیقت سازمان‌هایی برای تسهیل خلاقیت و سازمان‌دهی ابتکار فکری افراد هستند و هدفشان تولید یا ارائه خدمات برای مشتریانی است که به دنبال محصولات یا خدمات منحصر به فرد می‌باشند. اینگونه شرکت‌ها به کمک شناخت بهتر از مشتریان و هنرمندی کارمندان برای ایجاد محصولات و خدمات خاص پیشرفت می‌کنند. مطمئنا در آمریکا و شاید در اروپا، دوران تولید برای عموم و جست‌وجوی بهره‌وری بالا برای ارائه خدمات به مشتریان ناشناس با سلیقه‌های متوسط به سر آمده است؛ و به زودی دوران کار کردن به عنوان یک کارمند که منحصرا وظایف خود را طبق دستورات از پیش تعیین شده انجام می‌دهد به سر می‌رسد. زمان آن رسیده است که افراد هنرهای خود را به نمایش بگذارند و شرکت‌ها راهی برای هدایت خلاقیت افراد در جهت یافتن بازارهای خاص و جدید پیدا کنند. خداحافظ تولید انبوه برای مشتریان بی‌شمار و ناشناس، خداحافظ کارمند سخت کوش و بدون خلاقیت، سلام کارمند مبتکر؛ سلام کارمند رهبر؛ خداحافظ ماشین بی‌نقص، سلام انسان.

ما قبلا شاهد این تناقض بین کار استاندارد و خلاقیت بوده‌ایم. حدود دو قرن و نیم پیش، انگلستان با موفقیت مدل صنعتی نساجی خود را به جلو می‌برد و از مستعمرات خود برای تغذیه مواد خام در صنایع استفاده می‌کرد.

تولیدات این کارخانه‌ها با هدف فروش به بیشترین مشتری در سطح انگلستان و اروپا برنامه‌ریزی می‌شدند. وقتی هدف بیشترین مشتری بود، معنی اش آن بود که سلیقه و بودجه یک مشتری فرضی به نام مشتری متوسط در نظر گرفته می‌شد و تولیدات برای یک مشتری «متوسط» برنامه‌ریزی می‌شد و چون به سختی می‌شد ماشین‌ها را تغییر داد یا تغییر برنامه‌ریزی بسیار گران تمام می‌شد، تنوع تولیدات برای سلیقه‌ها و بودجه‌های مختلف، بسیار محدود بود. این مدل تولید با هدف بهره‌وری بالا، ثروت‌های فراوانی را به صندوق‌های سرمایه داران صنعتی انگلستان سرازیر کرد و طبقه بسیار ثروتمندی تشکیل شد، اما این ثروتمندان از کیفیت اجناسی که می‌توانستند از بازار انگلستان تهیه کنند خیلی راضی نبودند، چون این اجناس در حقیقت برای اکثریت فقیرتر اروپا تهیه می‌شدند.

در این میان فرانسه که از نظر فتوحات نظامی و ایجاد صنعت از انگلستان عقب مانده بود، راه دیگری را پیش گرفت. یکی از وزرای بسیار با نفوذ فرانسه در اواخر قرن هفدهم به نام «کوُلبِر» اصرار به ارتقای هنرهای دستی فرانسه داشت. با پشتیبانی او فرانسه در راه تولید اجناس با کیفیت خیلی بالا و خیلی خاص قدم گذاشت که این سنت تا به امروز ادامه دارد. نام‌های تجاری «اِرمس» و «لوئی ووتان» با گذشت نزدیک به دویست سال هنوز بسیار مطرح هستند. برنامه‌ریزی کولبر موجب جذب ثروت‌های انباشته شده در انگلستان صنعتی و بقیه اروپا به فرانسه شد. ثروتمندان انگلستان که تشنه متمایز کردن خود از دیگر ثروتمندان بودند، محصولات فرانسوی را با قیمت‌های بسیار بالا و گزاف می‌خریدند و به داشتن محصولات فرانسوی افتخار می‌کردند. به این ترتیب فرانسوی‌ها بدون آنکه به اندازه انگلیسی‌ها جنگ کنند یا در کارخانه‌های طاقت‌فرسا مانند کارخانه‌های انگلستان کار کنند، توانستند به کمک خلاقیت و ابتکار هنرمندان خود، مقدار زیادی از ثروت انگلیسی‌ها را به سوی خود جذب کنند. البته کولبر منتقدان زیادی دارد که معتقدند او با اصرار در روش خود برتولید محصولات برای مشتریان خاص، پایه صنعتی فرانسه را خراب کرد، اما شما روحیه یک کارگر فرانسوی را که با فکر و ابتکار خود و با عشق و علاقه، محصول عالی را برای گروه مشتری خاصی تولید می‌کرد، با روحیه یک کارگر انگلیسی که یک کار ثابتی را هزار بار در روز انجام می‌داد مقایسه کنید. حال تصمیم بگیرید که کدام‌یک از زندگی‌شان راضی‌تر بودند.

هفتاد وپنج سال پیش چارلی چاپلین در فیلم معروفش به نام «عصر جدید» مدل «کارخانه» با هدف بهره‌وری بالا را به انتقاد کشید. منظورم از کارخانه، هر مدل کاری است که فرد وظایف معینی را به صورت تکراری و بدون خلاقیت انجام می‌دهد، ولی چرا انسان‌ها همچنان به کار در «کارخانه‌ها» علاقه نشان می‌دادند؟ آسودگی خیال، نداشتن چالش‌های فکری، ریسک کم، درآمد ثابت و از این قبیل را می‌توان جزو عوامل موثر انتخاب برای کار در مدل کارخانه‌ای عنوان کرد.

اما امروزه کار کردن در شرکت‌هایی که قول درآمد ثابت، آسودگی خیال و نداشتن چالش فکری را می‌دهند، از هر زمان دیگری دارای ریسک بیشتری است، چون اینگونه شرکت‌ها توان رقابت را به سرعت از دست می‌دهند و درهایشان بسته می‌شود. همه شرکت‌هایی که کارمندانشان کارهای تکراری و بدون ابتکار می‌کنند در خطر هستند. کارمند پشت گیشه بانک، پستچی، راننده اتوبوس شهری، یا حتی معلمی که طوطی‌وار همان درس‌ها را تکرار می‌کند - همه در خطر از دست دادن کارهایشان هستند، مگر آنکه هنری بیش از انجام وظیفه نشان بدهند. ما شاهد تظاهرات و اعتصابات زیادی در یونان، اسپانیا و دیگر کشورهای اروپایی در اعتراض به کمبود کار و پایین آمدن مزایای دولتی هستیم. شاید وقت آن رسیده باشد که مردم این کشورها بپذیرند که دوران وابستگی به دولت‌ها و کار در کارخانه‌ها به پایان رسیده و باید به جای خیمه زدن در خیابان‌ها، آستین‌ها را بالا بزنند و هنرهای خود را نشان بدهند، یا راه سفر به چین برای کار در کارخانه‌ها را در پیش بگیرند.

Morteza.Bina@Alumni.Rice.Edu