محمد‌صادق جنان‌صفت
میانگین حقوق دبیران دوره متوسطه در آموزش و پرورش حدود ۲۵۰هزار تومان است (به جز پاداش‌ها و مزایا).

هر دبیر به طور متوسط در هفته باید 24ساعت تدریس کند. اگر آنها هر 2ساعت به یک کلاس بروند و در هر کلاس به طور میانگین 30دانش‌آموز حضور داشته باشد، آنها در طول یک هفته باید به 360دانش‌آموز درس داده و با آنها برخورد داشته باشند. یک محاسبه ساده نشان می‌دهد که یک دبیر ایرانی در ماه باید با 1240دانش‌آموز (تکرار وجود دارد) برخورد کند و به آنها درس بیاموزد.

مجموع حقوق دریافتی ده‌هزار دبیر در ایران (با محاسبه دستمزد 250هزار تومان در ماه) در یک ماه معادل 2میلیارد و 500میلیون تومان می‌شود. این ده‌هزار معلم اگر در تهران باشند، دست‌کم باید هر روز به طور میانگین بین 30 تا 60دقیقه وقت بگذارند تا به مدرسه‌هایی که تدریس می‌کنند، برسند و آزار ترافیک را به جسم و جان خود تحمل کنند.
این دبیران اما اگر در شهرستان باشند، از برخی مزیت‌های پایتخت‌نشینی محروم‌اند و حسرت این را می‌خورند که روزی به پایتخت منتقل شوند. چرا اینها را نوشتم؟ قصد دارم این اعداد و ارقام را با یک عدد مقایسه کنم: این عدد را از زبان یک مقام تعاونی آهن‌فروشان در گفت‌و‌گو با خبرگزاری فارس می‌آورم. او گفته است: «از سوی وزارت بازرگانی ۲۵هزار تن تیرآهن به اعضای این تعاونی اختصاص داده شد».
فرض را بر این می‌گذاریم که سود خالص هر کیلو تیرآهن برای اعضای این تعاونی فقط 100تومان است. یک محاسبه ساده نشان می‌دهد اعضای این تعاونی، بدون اینکه زحمتی برای خرید از بازار رقابتی بکشند و بدون اینکه هزینه‌ای برای بازاریابی کنند، رقمی معادل 2میلیارد و 500 میلیون تومان به دست می‌آورند. چرا؟ این مقام تعاونی آهن فروشان می‌گوید: «تعاونی‌ها، آهن را با ارائه پروانه ساختمانی به مردم می‌دهند». یعنی خریداران نیز در صف قرار دارند و اصولا لازم نیست زحمتی برای این خریدوفروش بر دوش اعضای تعاونی آهن‌فروشان گذاشته شود.
این واقعیت تلخ نظام سهمیه‌بندی است.
آیا دقت در متن و ژرفای واقعیت یادشده یک دبیر دبیرستان را در ایران به این نتیجه نمی‌رساند که کاش تیرآهن فروش بودم. این داستان غم‌انگیز هنوز جاهای دیدنی دیگری دارد.
یک نقطه غم‌انگیز دیگر این است که یک تولیدکننده انبوه ساختمان به این دلیل که دست بازی دارد، حواس جمعی دارد، همه زاویه‌ها و گوشه‌وکنارها را خوب می‌بیند و می‌شناسد، می‌تواند به تیرآهن‌های ارزان‌قیمت‌تر دستوری دست پیدا کند و یک سازنده فقیرتر در پایتخت و شهرستان‌ها و روستاها نتوانند از این مزیت استفاده کند.
توزیع سهمیه‌ای تا اینجای کار به نفع ثروتمندان است. اما باز هم پیامدهای تلخ پایان نپذیرفته است. تولیدکنندگان عمده تیرآهن متعلق به دولت (مردم ایران) اند و عدم‌النفع 2میلیارد و 500میلیون تومان برای آنها به معنای زیان دیدن مردم است.
در حالی که تولیدکنندگان نیازمند تجهیز منابع سرمایه‌ای برای اجرای طرح‌های توسعه‌اند، از دست دادن این رقم تلخ است.
وقتی تولیدکنندگان این عدم‌النفع را به چشم می‌بینند و راهی برای جبران آن ندارند، برای تجهیز منابع به بانک‌های دولتی روی می‌آورند و دولت ناگزیر تسهیلات تکلیفی را افزایش می‌دهد که به معنای از دست دادن سود توسط بانک‌های دولتی (اموال مردم) است.
کسانی که تن به سهمیه‌بندی کردن توزیع تیرآهن - حتی در حد ۲۵درصد - داده‌اند، باید پیامدهای دستور خویش را خوب ببینند و یادشان باشد چه می‌کنند.
سهمیه‌بندی کردن کالاهایی که عرضه آنها نسبت به تقاضا کمتر است، هرگز با روح عدالت سازگار نخواهد شد و جز هدر دادن منافع توده مردم فایده‌ای ندارد.